پیشنهادهای وهسودان مرزبان (١,٤٠٣)
خدا را چگویی به دهخدا نوشته نارو از نا رو نا رو ، ناروا است
او پس از سوی بلشویک های روسیه که خواستار گرفتن ایران بودند و پیشتر هم به ایران تاخته بودند و پس از ان هم نشان دادند که دشمن ایرانند به ایران تحمیل شد ...
غرس/غراش گر نه بدبختمی مرا که فگند با یکی چاف چاف زود غرس رودکی
جهانا، همانا کزین بی گناهی گنه کار ماییم و تو بی گنازی رودکی
دو دمب در نشته های پهلوی امده چون انگار از دو سو دنباله داره دو دنباله میگفته اند
دروشت و بیز درفش باشد بیز است و نه تیر ای مسلمانان زنهار ز کافر بچگان که به دروشت بتان چگلی کشت دلم.
آید از باغ بی سرود و بازیج دستک بکراعه می برآرد ورتیج. زینتی ( از لغت نامه اسدی ) . گشته در چنگل عشق تو گرفتار دلم همچو ورتیج که در چنگل باز است اس ...
کَرَک در پارسی میانه و نیز در گویش هراتی و گویش های زبان کردی، در پارسی دری به ویژه در گویش کرمانی واژهٔ بدبده و بودنه و بدیده، در پارسی دری کهن وَرْ ...
کربال سره آن کربار است مانند رودبار و دریابار و باریاب و فاراب - بزمینی که کنار رود است و آب بر آن سار شود رودبار گویند و چون کربال کنار رود کر است آ ...
در این سرود چمانه دوم جانور ( جمنده - جمبنده ) باشد چه لافی که من یک چمانه بخوردم چه فضل است پس مر ترا بر چمانه. ناصرخسرو
ای کوته استینان تا کی درازدستی
هوش داری - پاس داری - یاد داری
بگونه سیاه چرده و ببالا دراز و بتن خشک بود برنگ سیاه خلقت بود و ببالا دراز و بتن خشک گونه = رنگ
ورس /گرس/کرس به چم موی و پیچ نیز است ورس/پرچ/پرچم نیز به چم مو و کاکل نیز است و همه پارسی است این به چم پیچ است سر بتاب از حسد وگفته پر مکر و فریب ...
دهخدا این بیت را باید زیر برزگر ریون دست می اورد در راه نشابور دهی دیدم بس خوب انگشته او را نه عدد بود و نه مره. رودکی
انگشته/انبشته در راه نشابور دهی دیدم بس خوب انگشته او را نه عدد بود و نه مره. رودکی.
به گمانم پساوند هم قافیه و هم ردیف و هم دنباله و پایان است
خوچ به تاج خروس نیز میگویند و ان ابریشمبن سرخ را هم برای همین خوچ گفته اند
غورک نام فرمانده سغد زیردست ترخان - و غورک غور ک غور مردم غور گوران مردم کوهستان غور=هرزه هست کار من برو چونانکه وقتی پیش ازین دهخدایی گفت با غوری ...
گویا در پارسی خورا بچم راغب نیز بوده
شیپور - شیفور - شیفتک - شوتک - شیعون چفیر شفیر سپیل - سفیر
گفته شعوری دست است و گفته دهخدا بر چیزی نیست درکلمه رانین یاء برای نسبت و نون برای تأکید نسبت است چنان که میگوییم زر زری زرین ران رانی رانین سیم ...
گارمو/ گرمو/خرمو/خرم/وُرْم/خرو/خُرگ/خرنگ بچم اخگر است
فرشم و فرادم نخست است
در گوشه منتهی الارب زیر تهییج نوشته برانگیتن - برالیز - آلوز - در رساله روحی انارجانی که به لهجه تبریز در سده یازده هجریست الوز والوز امده و پژوهن ...
روانگان = اوقاف خوارزمی خود نوشته اوقاف و نام خیریه نبرده
فعل امر از آژیدن و آژندن آژن و بیاژن
چویل کر کمر باد اوشنیدش دل کر کاردین تر غم انجنیدش
انرا اکنون اشرمه گویند اخوند بی تنگ و نوار و افسار هیچ بی اشرمه نمی کند کار
سَتیگ/استیگ/استیغ/استیخ/استیز/استیه ستیغد/ستیخد/ستیزد/ستیهد ستیر=انگیختن استر/سترون/ستاغ=ایستاگ از زایش استیم/استین=ساق و ساعد
یعنی ندانسته اند که این همان عنقا است اعز من بیض الانوق اعز من بیض العنقا
زرگُنج به چم حلبه است و زرگنج چینی به حلبه چینی گویند
مسعودی گوید رود امویه را نیز رود کالف می نامیدند وعند الفرس على ما فی کتاب السکیکین أن کیخسرو کان قبله على الملک جده لأبیه، وهوکیکاووس ولم یعلم ممن ه ...
بیدادکشی زبونی آرد نابودی و سرنگونی ارد
تحمل را به خود کن رهنمونی نه چندانی که بار آرد زبونی به جایی که بدخواه خونی بود تواضع نمودن زبونی بود زبونی چه دیدی که توسن شدی چه بیداد کردم که دشم ...
انکه بشیرازی است خزوک است و نه خروک - به ان خزوگ گه ترون گویند
گویا این خواسگی از خواستنی بوده خواسته مال است و مال گرانسنگ را خواسگی گویند
پیداست که وننگ برابر آونگ است و پیوند ان با انگور و خوشه و بند تنها در اونگ بودن انست و فرخی نیز گوید دشمنت مانند تری که اونگ شده گریان باد و انجا که ...
دلهی رای = رای دلهی = دهلی
غولین همان است که زمان ما به ان غوری گویند
آذر خراد همان آذر فَرَّنَه بغ است که جای فرَّنَه ، اذرخَرَّنَه وآذر خراد و آذرخرّین و آذر خرَّداد و آذر خرداد نیز توان گفت توان گفت که پو واپسین بچم ...
زوش هم تندی است و هم عشق و این ب دگر گشته جوش است
از زبان هیتی گرفته شده Hittite 𒄑𒆳𒋫𒀀𒀠 ( kurtal - , kartal -
دستبی ری و دستبی همدان دو دست بزرگ بودند که هریک بیش از نود روستا داشت و دستبی همدان را گاهی دستبی قزوین نیز مینامیدند ابن فقیه گوید دستبی ری و دستبی ...
بُد آکنده هامون و گردون همه زمرغان چفاله زغرمان رمه گرشاسپنامه ز مرغ و آهو رانم به جویبار و به دشت از این جغاله جغاله وزان قطارقطار. عنصری.
بکن گردکوه و دز لنبه سر سرش زیر گردان، تنش را زبر ممان هیچ کاندر جهان دز بود نه یک توده خاک هرگز بود
این واژه زنجی است و شادروان دهخدا و دگران نام ابوالعباس و همچنین نام نویسنده مهذب الاسما را که از ارگ زنجی سیستان بود به نادرست ربنجنی خوانده اند زنج ...
دژن تنها تیز و تژن باشد و رود تجن را بخراسان و طبرستان نیز تجن گویند چرا که تند است
تژن همان تجن است که هم رودی در خراسان و هم در امل است و تژن تیز و تند باشد و هر خوردنی تند را نیز تژن و دژن گویند
گنده دماغی بنفشه بوی نه کالوخ گنده دهانی کرفس خای نه کیکیز. سوزنی چون با شعرا مرد بکاود و ستیزد چون بر کس و کون زن خود کارد کیکیز. فرهنگ اسدی کیکی ...