پیشنهادهای آرمان بدیعی (٦,١٢٤)
1. تاسیس. ایجاد 2. بنیاد. موسسه 3. نهاد 4. ( معماری ) پی 5. پایه. اساس. بنیان. شالوده 6. کرم پودر مثال: the foundations of a wall پایه های یک دیوار ...
1. فواره 2. چشمه 3. منبع ، منشاء . سرچشمه. آبشخور. خاستگاه 4. ( دستگاه ) اب سرد کن. ابخوری مثال: a fountain of water یک فوارة آب / یک چشمه آب a fou ...
1. پرورش دادن. پروراندن. 2. تشویق کردن. ترغیب کردن. ترویج کردن. رواج دادن 3. ( کودک دیگری را ) به خانه خود اوردن. بزرگ کردن. نگهداری کردن. زیر بال و ...
1. محل تبادل نظر. محل برخورد ارا 2. وسیله تبادل نظر 3. جلسه بحث و تبادل نظر. گردهمایی 4. بحث و تبادل نظر. مناظره. تریبون ازاد
1. ( نظامی ) استحکامات ساختن برای 2. تقویت کردن 3. مجهز کردن. تجهیز کردن. اماده کردن 4. دل کسی را قوی کردن. روحیه کسی را تقویت کردن مثال: the knights ...
1. دوهفته ، 2. دو هفته بعد از مثال: They left the country for fortnight آنها کشور را برای دو هفته ترک کردند.
1. ترک کردن. رها کردن 2. دست کشیدن از. دست برداشتن از. کنار گذاشتن 3. تنها گذاشتن. ول کردن. بی سرپرست گذاشتن مثال: he forsook his wife او همسرش را ...
1. رسمی کردن . رسمیت دادن به. صورت رسمی دادن به 2. تدوین کردن. روی کاغذ اوردن 3. صورت بندی کردن. فرمول بندی کردن. بصورت فرمول نوشتن
جعلی ، ساختگی مثال: this is a forged document. این یک سند جعلی و ساختگی است.
1. فراموشکار . کم حافظه 2. غافل از. بی توجه به مثال: I'm so forgetful these days این روزها من خیلی فراموشکار و کم حافظه شده ام. forgetful of the t ...
1. پیش بینی . پیش بینی وضع هوا 2. ، پیش بینی کردن مثال: they forecast record profits آنها رکورد سودها را پیش بینی کردند. a gloomy forecast یک پیش ...
1. خارجی 2. بیگانه مثال: how do you trust him? He is a foreigner. چطور به او اعتماد می کنی؟ او یک خارجی و بیگانه است.
1. زوری. اجباری 2. خشونت بار. توام با خشونت 3. محکم. منسجم 4. موثر 5. موکد 6. بیاد ماندنی. فراموش نشدنی مثال: but it was a forcible marriage. I didn ...
1. قدغن کردن ، ممنوع کردن. منع کردن ، 2. اجازه ندادن. مانع شدن. جلوگیری کردن از. نگذاشتن 3. راه ندادن
خود دار. خویشتن دار. صبور. شکیبا. متحمل مثال: She is a forbearing girl. او یک دختر صبور و خویشتن دار است.
1. خودداری کردن 2. گذشت کردن. چشم پوشی کردن مثال: he forbears to answer the question. او از پاسخ دادن به سوال خود داری می کند.
مثال: he heard a footstep او صدای قدم ( زدن ) شنید. footsteps in the sand رد پاهایی بر روی شن
1. کوره راه 2. راه عابر پیاده n. footpath is a narrow path for people who are walking on foot راه عابر پیاده ( کوره راه ) یک راه باریک برای مردمی ا ...
1. مردم ، 2. جماعت. خلق 3. عامه مردم 4. ( در خطاب ) بچه ها! رفقا! 5. محلی. عامه. عامیانه 6. قوم و خویش مثال: the local folk مردم محلی my folks came ...
1. کتاب قطع رحلی 2. قطع رحلی. رحلی 3. ورق کتاب 4. ( کاغذ ) لَت چهار صفحه. لَت دو ورقه 5. شماره صفحه 6. دو صفحه روبرو. دو صفحه زوج و فرد 7. ( حسابدار ...
1. مه الود 2. تیره. تار 3. مبهم. درهم برهم. اشفته مثال: the weather was foggy هوا مه آلود بود. she was foggy with sleep او ( گیج ) خواب بود a fo ...
مثال: Familiarize yourselves with the Nahj al - Balaghah. خودتان را با نهج البلاغه خو بدهید. خودتان را با نهج البلاغه عادت بدهید. با نهج البلاغه ا ...
مثال: does this toothpaste have fluoride? آیا این خمیر دندان فلوراید دارد؟
1. کف ، 2. ابر. اسفنج 3. ابری. اسفنجی 4. کف کردن مثال: noun the foam on the waves کف روی موجها verb the water foamed آب کف کرد
جوانمردی مثال: There are also his [characteristics of] asceticism, worshiping, sincerity, generosity, and magnanimity which, as I mentioned, if someo ...
عبادت مثال: There are also his [characteristics of] asceticism, worshiping, sincerity, generosity, and magnanimity which, as I mentioned, if someone ...
1. ( قانون. مقررات و غیره ) زیرپاگذاشتن. نقض کردن. سرپیچی کردن 2. نادیده گرفتن. مورد بی اعتنایی قرار دادن 3. رد کردن. دست رد بر سینه کسی یا چیزی گذاش ...
1. ( از ترس یا درد ) به خود لرزیدن. خود را باختن. تکان خوردن. خود را پس کشیدن 2. عقب نشینی کردن. شانه خالی کردن. روی گرداندن. تن زدن از. اکراه داشتن ...
1. گذرا. زودگذر، کوتاه. ناپایدار 2. سریع. تند. اجمالی مثال: Fleeting feelings احساسات زودگذر
مثال: To put it simply, we can say that the Commander of the Faithful's personality has, for example, 100 dimensions, and we have only touched upon ...
1. گریختن ، فرار کردن ، 2. فرار کردن از. گریختن از 3. ناپدید شدن. بر باد رفتن. از بین رفتن مثال: she fled to her room او به اتاقش گریخت. they fled ...
1. لکه. خال 2. ذره. قطره 3. نقش خال خال. نقش خال مخالی 4. لکه لکه کردن. خال خال کردن مثال: flecks of pale blue خالهایی از آبی کمرنگ the deer's flan ...
1. طعم. مزه 2. چاشنی 3. حال و هوا. رنگ و بو. ویژگی 4. چاشنی زدن به 5. طعم و مزه دادن به. خوش طعم کردن. خوشمزه کردن 6. شور و حال دادن به. رنگ و بو داد ...
چاپلوسی ، تملق. چرب زبانی. چاخان مثال: Don't let their flattery blindfold you. اجازه نده چاپلوسی و تملق آنها چشم تو را بندد.
1. ( آزمایشگاه ) بالون 2. فلاسک 3. ( مشروب ) بغلی. شیشه کتابی 4. بطری. شیشه
1. چراغ چشمک زن. چراغ احتیاط چشمک زن 2. نور چشمک زن
1. شفاعت . وساطت 2. میانجیگری. پادرمیانی 3. دعای خیر
نوازش. نوازش کردن مثال: Imam Ali said the caresses and lullabies of the enemy do not put him to sleep. امام علی می فرماید نوازش ها و لالایی های دشم ...
عمدی مثال: intentional lie. دروغ عمدی intentional omissions have made that text incomprehensible. حذفهای عمدی، متن را غیرقابل درک و نامفهوم کرده بو ...
1. حاد. تند ، شدید 2. پر حرارت. پر شور. احساساتی 3. فشرده. سخت 4. ( رنگ و نور ) تند. پر مایه. درخشان. قوی مثال: intense heat گرمای شدید a very inten ...
1. درنظر گرفته شده. خاص. ویژه 2. مورد نظر. مطلوب. دلخواه. منظور 3. همسر اینده. نامزد 4. عمدی. از روی قصد مثال: the foul was not intended این خطا عمد ...
1. تقویت کردن 2. وسعت بخشیدن. بزرگتر کردن. افزایش دادن 3. شرح و بسط دادن. به تفصیل بیان کردن مثال: many frogs amplify their voices بسیاری از قورباغ ...
خود را به . . . . زدن مثال: Imam Ali said, “By God, I will not be like a badger, which feigns sleep when hearing [the sound of] stones striking the ...
1. میانه ، میانی. بینابین 2. متوسط. وسط. وسطی 3. میانجی. واسطه. رابط مثال: intermediate course. دوره متوسط
1. پرسشی. سوالی. استفهامی 2. پرسش گر. پرسش گرایانه 3. صورت پرسشی 4. ضمیر پرسشی. کلمه پرسشی مثال: interrogative sentence جمله پرسشی
بدین شکل. اینگونه مثال: The meaning of this can be summarized in this way, I am not one that can be lulled to sleep by the enemy. معنی این را می تو ...
به هم بافته. در هم بافته شده 2. به هم پیوند خورده 3. در هم تنیده 4. در هم امیخته مثال: the threads are interwoven سیم ها در هم آمیخته شده اند. the ...
1. مصاحبه. گفتگو 2. مصاحبه کردن با مثال: all applicants will be called for an interview همه متقاضیان باید برای یک مصاحبه فراخوانده بشوند. Some peo ...
1. تقاطع. چهار راه 2. نقطه تقاطع. محل تقاطع 3. فصل مشترک. اشتراک مثال: the intersection of the two curves محل تقاطع دو خط منحنی the driver stopped a ...
1. مستی اور. مست کننده. الکلی 2. سکراور. سرمست کننده. شعف انگیز مثال: intoxicating drink نوشابه الکلی و مست کننده an intoxicating sense of freedom ...