پیشنهادهای مهدی صباغ (٢,٣٢٦)
Idiom : خیلی سرم شلوغه خیلی گرفتارم خیلی درگیرم I'm busy به عنوان مثال: He doesn't have any time to go out. He's up to his ears with his problems
Adjective : دارای بوی خوش قوی ( در مورد خوراکی ها )
Phrasal verb : عقیده ای را به زور به کسی تحمیل کردن
Hammer something into somebody یا hammer something in : چیزی را آنقدر گفتن و تکرار کردن تا دیگران آن را کاملا متوجه شوند. ( عامیانه ) خرفهم کردن ب ...
Adjective : پایین کم به عنوان مثال: In our early age, we are not so serious .
Adverb : از روی ناخودآگاهی به روشی ناخواسته به صورت غیرعمدی
Noun - countable : منشور مثلثی منشور سه ضلعی
Adjective : سنت گرا سنتی Traditional Classical
Adjective : رد شده پذیرفته نشده ضعیف شده تضعیف شده
Noun - countable - informal - AmE : مجتمع مسکونی بلوک آپارتمانی ( به هر واحد مسکونی از یک مجتمع، آپارتمان یا واحد آپارتمانی گفته می شود. )
Noun - countable : ناحیه/منطقه ای در کنار ساحل Adjective : ساحلی
Noun - countable : مجموعه گروه دسته به عنوان مثال : Police officers found a trail of clues at the crime scene
to start to do or use to start talking again about something that someone said previously
Noun - countable - informal : فردی که در اینترنت و شبکه های اجتماعی اقدام به راه اندازی سایت، پیج، پروفایل و . . . . جعلی کرده ( مثلا نام و عکس پروفا ...
در چنین موقعیتی در چنین وضعیتی در چنین وضعی
در چنین موردی
Adjective : درآمدزا پول ساز
Phrasal verb : حذف کردن چیزی ( فایل، وب سایت و . . . . ) از روی اینترنت در پاسخ به یک درخواست رسمی به عنوان مثال : The police officer said he couldn ...
Adjective : بازسازی شده تازه تعمیر نوسازی شده بهینه سازی شده
Noun - countable - AmE : مقدار حقوق دریافتی هر شخص Pay packet
Noun - uncountable - AmE : بیمه بیکاری ( حقوق ماهیانه ای که دولت به افراد بیکار، تا زمانی که شغلی پیدا کنند، پرداخت می کند. ) Unemployment benefit ...
Noun - countable - informal : کلید پیانو
Verb : راندن ( به سمتِ ) سوق دادن ( به سمتِ ) به عنوان مثال : They push animals closer to extinction
Captive breeding : پرورش دادن در اسارت ( کاری که انسان جهت حفظ بقای حیوانات و گیاهان در خطر انقراض انجام می دهد و با پرورش و نگهداری آنها در باغ وحش، ...
Captive breeding : پرورش دادن در اسارت ( کاری که انسان جهت حفظ بقای حیوانات و گیاهان در خطر انقراض انجام می دهد و با پرورش و نگهداری آنها در باغ وحش، ...
( قانون، سیاست، ساختار اداری و . . . ) را در جایی اعمال کردن برقرار نمودن قانون
Adverb : ریزبینانه با نگاه نافذ و دقیق با نکته بینی و نکته سنجی با دقت بسیار زیاد
Something strikes someone that : به فکر فرو بردن ( درباره ی چیزی به طوری که وقتی فرد به آن چیز فکر میکند متوجه شود که آن چیز، مهم و جذاب و درست و . . ...
Noun - countable : مُدِل ( کسی که در برابر عکاس یا نقاش می ایستد تا وی عکسش را گرفته یا نقاشی او را بکشد. ) Model
Adjective : غیرانتفاعی ( موسسه یا سازمانی که درآمد خود را به جای صرف کردن برای خودش، در راه کمک به مردم هزینه میکند. ) Non - profit Non - profitmaki ...
Noun - countable : عضوی از بالاترین طبقات اجتماعی که معمولا با القابی مانند : Duke , Countess و . . . از آنها نام برده می شود.
Phrasal verb : رفتن به مکانی نامعلوم ( به دلیل اینکه فرد میخواهد برای مدتی تنها باشد و هیچکس نتواند او را در طی این مدت پیدا کند. ) مخفی کردن چیزی د ...
Noun - countable : کُلمَن ( ظرف پلاستیکی نسبتا بزرگ که با قرار دادن یخ در آن خوراکی ها و مواد غذایی را در طی یک پیک نیک، سرد و تازه نگه می دارند. ) ...
Adjective : خوش تیپ خوش چهره زیبارو good looking handsome cordial
Noun - countable : شغل نظافتی شغل خدماتی کاری که وظیفه فرد در آن، تمیز کردن خانه ها، دفاتر کار و . . . می باشد.
Noun - countable : کار منظم ( کاری که به طور دائم و در طول ساعات نرمال کاری روزانه انجام می شود. ) a job that you do during normal working hours
Noun - countable : کلبه ساحلی خانه ای کوچک و چوبی در کنار سواحل که عموما با رنگهای شاد رنگ آمیزی می شوند و از آنها برای حفاظت کردن شناگران از آفتاب و ...
Adjective - adverb : ساعت کار روزانه معمولی در اکثر کشورها بین ساعت ۹ صبح تا ۵ عصر
Idiom : دَمِ دست نزدیک نزدیک و به راحتی قابل دسترس Nearby and easily available به عنوان مثال : I like to have my dictionary to hand when i'm study ...
Idiom : دست به دست شدن فروخته شدن Be sold به عنوان مثال: This antique book changed hands several times before i bought it.
Expression : مرتب و منظم کردن چیزها have everything organised به عنوان مثال : She won't start the business until she has all her ducks in a row
Phrase - Informal - North American : حرف اول و آخر را زدن فردِ غالب و برتر بودن در یک رابطه نفر اصلی بودن همه کاره بودن be the dominant partner in a ...
Turn someone's back on somebody/something : فراموش کردن کسی/چیزی ترک کردن کسی/چیزی رد کردن و نپذیرفتن کسی/چیزی
پسرفت کردن سیر قهقرایی و نزولی کردن زمان را به عقب برگرداندن ( به منظور جبران خطاهای گذشته )
Phrasal verb : نادرست بودن چیزی را ثابت کردن ( به کمک بحث درباره ی آن یا با ارائه شواهد و دلایل ) اثبات کردن غلط بودن چیزی
Undergo a revolution : دست به انقلاب زدن انقلاب کردن دستخوش انقلاب شدن
Undergo a revolution : دست به انقلاب زدن انقلاب کردن دستخوش انقلاب شدن
Noun - countable : موجِ سرما بازه ای از زمان که در طی آن دمای هوا خیلی سردتر از حد معمول همیشگی است.
Adjective : زندانی زندانی شده گرفتار در بند کشیده شده محبوس
Adjective : ( چیزِ ) استفاده شده یا پوشیده شده بر اساس قوانین رسمی منطبق بر مقررات مطابق اصول بر طبق قوانین Used or worn because of official rules ...