به گفتن چه حاجت که هنگام کار هنرهای خود را کنند آشکار ✏ «نظامی»
ز سیمین زنخ گویی انگیخته بر او طوقی از غبغب آویخته ✏ «نظامی»
کمر بستهٔ زلف او مشک ناب که زلفش کمر بست بر آفتاب ✏ «نظامی»
بر و غبغبی کاب ازو میچکید بر آتش بر آب معلق که دید؟ ✏ «نظامی»
مکن ترکی ای ترک چینی نگار بیا ساعتی چین در ابرو میار ✏ «نظامی»
سر بیزبان کاو به خون تر بود به است از زبانی که بی سر بود زبان را نگهدار در کام خویش نفس بر مزن جز به هنگام خویش زبان به که او کامداری کند چو کامش رسد کامگاری کند زبان ترازو که شد راست نام از آن شد که بیرون نیاید ز کام ✏ «نظامی»
سر بیزبان کاو به خون تر بود به است از زبانی که بی سر بود زبان را نگهدار در کام خویش نفس بر مزن جز به هنگام خویش زبان به که او کامداری کند چو کامش رسد کامگاری کند زبان ترازو که شد راست نام از آن شد که بیرون نیاید ز کام ✏ «نظامی»
اگر یزد دوره گز نزدیکه
آب در هاون کوبیدن
سپهدار چین شهریار ختن رسولی برآراست از خویشتن ✏ «نظامی»
ماستها را کیسه کردند
گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدن گردن مسگری
دل کید هندو پر از نور یافت ز کیدی که هندو کند دور یافت ✏ «نظامی»
ز گلبام شبابهٔ زند باف دریده صبا شعر گل تا به ناف ✏ «نظامی»
که از گوشهداران در این گوشه کیست؟ که بر ماتم ِ آرزوها گریست ✏ «نظامی»
در مروت ابر موسیی بتیه کآمد از وی خوان و نان بی شبیه تا هم ایشان از خسیسی خاستند گندنا و تره و خس خواستند ✏ �مولوی�
ز بس کوههٔ گاو و ماهی چو کوه شده در زمین گاو و ماهی ستوه ✏ نظامی
مغی ارغوان کشته بر جای جو بنفشه دروده به وقت درو ✏ «نظامی»
ز ما قرعه بر کاری انداختن ز کار آفرین کارها ساختن ✏ «نظامی»
ز بس رود خیزان که از می رسید لب رامشان رود را میگزید ✏ «نظامی»
به آب زر این نکته باید نوشت شتربان درود آنچه خر بنده کشت ✏ «نظامی»
که خرگوش هر مرز را بیشگفت سگ آن ولایت تواند گرفت ✏ «نظامی»
کلاغی تک کبک در گوش کرد تک خویشتن را فراموش کرد ✏ «نظامی»
اگر کردی این خوی ماران رها وگر نی من و تیغ چون اژدها چنانت دهم مالش از تیغ تیز که یا مرگ خواهی ز من یا گریز ✏ «نظامی»
سر بیزبان کاو به خون تر بود به است از زبانی که بی سر بود زبان را نگهدار در کام خویش نفس بر مزن جز به هنگام خویش زبان به که او کامداری کند چو کامش رسد کامگاری کند زبان ترازو که شد راست نام از آن شد که بیرون نیاید ز کام ✏ «نظامی»
چنین زد مثل شاه گویندگان که یابندگانند جویندگان ✏ «نظامی»
پذیرا سخن بود شد جایگیر سخن کز دل آید بود دلپذیر ✏ «نظامی»
میانجی چنان کن برای صواب که هم سیخ برجا بود هم کباب ✏ «نظامی»
پسِ هیچ پشتی چنان نگذرم که در پیش رویش خجالت برم ✏ «نظامی»
گور و آهو مجوی ازین گل شور کاهوش آهوست و گورش گور ✏ «نظامی»
محیط به چمچه پیمودن
تنگی پسته شکرشکنش بوسه را راه بسته بر دهنش ✏ «نظامی»
بوی عود آیدم ز صندل خام سوی آن عود صندلی بخرام عود بویی بر اوست عودی پوش صندلآمیز و صندلی بر دوش شب چو عود سیاه و صندل زرد عود ما را به صندلش پرورد مغز ما را ز طیب هست نصیب طیبتی نیز خوش بود با طیب ✏ «نظامی»
چون دعا گفت بر سریر بلند برگشاد از عقیقْ چشمهٔ قند ✏ «نظامی»
هر کسی را به قدر خود قدمیست نان میده نه قوتِ هر شکمیست شکمی باید آهنین چون سنگ کهآسیاش از خورش نیاید تنگ ✏ «نظامی»
از سر عشوه باده میخوردم بر سر تابه صبر میکردم ✏ «نظامی»
از سر عشوه باده میخوردم بر سر تابه صبر میکردم ✏ «نظامی»
باغ داری به ترک باغ مگوی مرغ با تست شیر مرغ مجوی ✏ «نظامی»
پاسخم داد کامشبی خوش باش نعل شبدیز گو در آتش باش ✏ «نظامی»
مرغی انگاشتم نشست و پرید نه خر افتاده شد نه خیک درید ✏ «نظامی»