نبیند مدّعی جز خویشتن را که دارد پردهٔ پندار در پیش گرت چشمِ خدا بینی ببخشند نبینی هیچکس عاجزتر از خویش سعدی
تا در سر زلفش نکنی جان گرامی پیش تو حدیث شب یلدا نتوان کرد - خواجوی کرمانی
تا که نبض از نام کی گردد جهان او بود مقصود جانش در جهان
اسامی شهرهایی که در ادوار مختلف بعنوان پایتخت ایران بوده اند را بنویسید؟
صید دل از این وادی، دارد سر آزادی امید که صیادی، بازش به کمین بادا! اغیار همی پویند، تا پیش منت جویند حرفی به گمان گویند، ای کاش یقین بادا! افزود دگر امشب، زخم دل من زان لب زان بیشترک یا رب، آن لب نمکین بادا! دی کآن مه موزون رفت، دلخون شده در خون رفت دین از پی دل چون رفت، جان پیرو دین بادا! ✏ «آذر بیگدلی»
تا باغ همی رفتم، هر روز ببوی گل گم شد در باغ امروز، از بوی کسی ما را! ✏ «آذر بیگدلی»
گویند که: فردا شب باشد شب عید، اما امشب بگمان افگند، ابروی کسی ما را! ✏ «آذر بیگدلی»
مفهوم و کاربرد ضرب المثل زیر بنویسید: اگه یزد دوره گز نزدیکه
معنی و کاربرد ضرب المثل زیر را بنویسید: نه خانی اومده نه خانی رفته
معنی و کاربرد ضرب المثل زیر را شرح دهید جایی که عقاب پر بریزد از پشه لاغری چه خیزد
مقصود از (کاهش جان تو من دارم و من میدانم) در دوبیتی زیر چیست بیتی زیر چیست. امشب ای ماه بدرد دل من تسکینی آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی کاهش جان تو من دارم و من میدانم که تو از دوری خورشید چه ها می بینی
منظور از جمله may your coffe kick in before reality does چیست و در چه مواقعی گفته میشود
ضرب المثل ریگی به کفش داشتن کنایه از جیست؟
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
گره بر باد زدن کنایه از چیست
آب پاکی بر سرش ریخت کنایه از چیست
مانع آید او ز دید آفتاب چونک گردش رفت شد صافی و ناب ✏ «مولانا»
پَرتوِ نيكان نگيرد هركه بُنيادش بداست تربيت ناهل را چون گِردَكان بر گُنبد است
هركه مزروع خود بخورد به خويد وقت خرمنش خوشه بايد چيد
کوزهٔ نو کو به خود بولی کشید آن خبث را آب نتواند برید ✏ «مولانا»
با اين ريش ميخواهي بري تجريش ؟
گفت ای عنقای حق جان را مطاف شکر که باز آمدی زان کوه قاف ای سرافیل قیامتگاه عشق ای تو عشق عشق و ای دلخواه عشق اولین خلعت که خواهی دادنم گوش خواهم که نهی بر روزنم ✏ «مولانا»
قلبهای من که آن معلوم تست بس پذیرفتی تو چون نقد درست ✏ «مولانا»
زان نهادیم از ممالک مذهبی تا نیاید بر فلکها یا ربی منگر ای مظلوم سوی آسمان کاسمانی شاه داری در زمان ✏ «مولانا»
زانک از قرآن بسی گمره شدند زان رسن قومی درون چه شدند مر رسن را نیست جرمی ای عنود چون ترا سودای سربالا نبود ✏ «مولانا»
آنچ گل را گفت حق خندانش کرد با دل من گفت و صد چندانش کرد عاشق آنم که هر آن آن اوست عقل و جان جاندار یک مرجان اوست چون در زرادخانه باز شد غمزههای چشم تیرانداز شد بر دلم زد تیر و سوداییم کرد عاشق شکر و شکرخاییم کرد ✏ «مولانا»
سحر کاهی را به صنعت که کند باز کوهی را چو کاهی میتند ✏ «مولانا»
در سمرقندست قند اما لبش از بخارا یافت و آن شد مذهبش بدر میجویم از آنم چون هلال صدر میجویم درین صف نعال تو فسرده درخور این دم نهای با شکر مقرون نهای گرچه نیی ✏ «مولانا»
چون زبانهٔ شمع پیش آفتاب نیست باشد هست باشد در حساب هست باشد ذات او تا تو اگر بر نهی پنبه بسوزد زان شرر نیست باشد روشنی ندهد ترا کرده باشد آفتاب او را فنا ✏ «مولانا»
جزو او بی او برای او بگفت جزو جزوت گفت دارد در نهفت ✏ «مولانا»
گفت رنج احمقی قهر خداست رنج و کوری نیست قهر آن ابتلاست ابتلا رنجیست کان رحم آورد احمقی رنجیست کان زخم آورد آنچ داغ اوست مهر او کرده است چارهای بر وی نیارد برد دست ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت صحبت احمق بسی خونها که ریخت ✏ «مولانا»
از دهانت نطق فهمت را برد گوش چون ریگست فهمت را خورد ✏ «مولانا»
هر طروقی این فروقی کی شناخت جز دقوقی تا درین دولت بتاخت آن دقوقی داشت خوش دیباجهای عاشق و صاحب کرامت خواجهای منقطع از خلق نه، از بد خوی منفرد از مرد و زن نه، از دوی ✏ «مولانا»
ای بسا مرغی ز معده وز مغص بر کنار بام محبوس قفس ای بسا قاضی حبر نیکخو از گلو و رشوتی او زردرو ✏ «مولانا»
نیست جنسیت ز روی شکل و ذات آب جنس خاک آمد در نبات باد جنس آتش آمد در قوام طبع را جنس آمدست آخر مدام جنس ما چون نیست جنس شاه ما مای ما شد بهر مای او فنا چون فنا شد مای ما او ماند فرد پیش پای اسپ او گردم چو گرد ✏ «مولانا»
اندر آن که بود اشجار و ثمار بس مرودی کوهی آنجا بیشمار ✏ «مولانا»
گفت پس من نیستم معشوق تو من به بلغار و مرادت در قتو پس نیم کلی مطلوب تو من جزو مقصودم ترا اندر زمن خانهٔ معشوقهام، معشوق نی عشق بر نقدست، بر صندوق نی هست معشوق آنک او یکتو بود مبتدا و منتهاات او بود چون بیابیاش نمانی منتظر هم هویدا او بوَد هم نیز سِرّ ✏ «مولانا»
نور از دیوار تا خور میرود تو بدان خور رو که در خور میرود ✏ «مولانا»
کز سفرها ماه کیخسرو شود بی سفرها ماه کی خسرو شود؟ از سفر بیدق شود فرزینِ راد وز سفر یابید یوسف صد مراد ✏ «مولانا»
از دو پاره پیه این نور روان موج نورش میزند بر آسمان گوشتپاره که زبان آمد ازو میرود سیلاب حکمت همچو جو سوی سوراخی که نامش گوشهاست تا بباغ جان که میوهش هوشهاست ✏ «مولانا»