پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٤٣٥)

بازدید
٨,٠٧٥
تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

میانسالی مثال: We will soon face to Midlife crisis. ما به زودی با بحران میانسالی روبرو خواهیم شد.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

آدم هشتاد و چند ساله مثال: If we could predict who was going to grow into happy, healthy octogenarian and who wasn’t. اگر ما می توانستیم پیش بینی بک ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٤

۱. بند. تسمه ۲. کوله بچه. ۳. قلاب سنگ. سنگ قلاب. فلاخن ۴. پرتاب ۵. پرتاب کردن. پرت کردن. انداختن ۶. بستن. بند کردن. قلاب کردن. آویزان کردن مثال: And ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کارت پستال مثال: I want a postcard, an envelope and a stamp من یک کارت پستال یک پاکت نامه و یک تمبر می خواهم.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. یاد ( کسی یا چیزی را ) گرامی داشتن ۲. خاطره ( کسی یا چیزی را ) زنده نگهداشتن ۳. سالروز ( واقعه ای را ) جشن گرفتن مثال: Commemorate Nuclear Energy ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

مورد استقبال واقع شده مثال: Almost all or most responded positively, stating that their sales were strong and that their books were being well - rece ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. مشکل. دشوار 2. اشکال 3. دردسر. زحمت. گرفتاری. مخمصه مثال: the difficulty of balancing motherhood with a career دشواریِ متعادل کردن ( وظیفه ) ماد ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. جلد. مجلد 2. کتاب 3. حجم. گنجایش 4. مقدار. اندازه 5. ( صدا ) بلندی مثال: a volume from the library یک کتاب از کتابخانه a glass syringe of known ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. داوطلب 2. داوطلبانه 3. داوطلب شدن 4. داوطلبانه گفتن. به میل خود گفتن 5. ( کسی را ) انتخاب کردن. بر عهده کسی گذاشتن مثال: verb I volunteered my s ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. استفراغ کردن. بالا اوردن 2. استفراغ verb مثال: he needed to vomit او نیاز داشت که استفراغ کند. I vomited my breakfast من صبحانه ام را بالا آو ...

پیشنهاد
٠

سازمان تبلیغات اسلامی مثال: Government officials such as in the Ministry of Culture and Islamic Guidance, the Islamic Propagation Organization, and t ...

پیشنهاد
٠

وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مثال: Government officials such as in the Ministry of Culture and Islamic Guidance, the Islamic Propagation Organization, ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. چروک. چین و چروک 2. پند. راهنمایی 3. چروک انداختن 4. اخم کردن 6. چروک شدن. چروک افتادن مثال: noun fine wrinkles around her mouth چروکهای ریز اط ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: No wonder he is not hungry; he has been eating sweets all day. پس ییخود نیست که گرسنه اش نیست. تمام روز داشت شیرینی می خورد.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: I wonder if you could lend me some money? می خواهم ببینم که آیا می توانی به من پول قرض بدهی؟

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٥

1. اعجاب. بهت. شگفتی 2. معجره. اعجاز 3. ( بصورت جمع ) عجایب 4. جای تعجب. اسباب شگفتی // 1. تعجب کردن. متحیر بودن. فکر کردن. به فکر افتادن. در فکر بود ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

مثال: I am wise to this situation. من به این وضعیت آگاهم.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. خردمند، عاقل. باتدبیر 2. خردمندانه. عاقلانه. مدبرانه مثال: a wise old man یک پیرمرد خردمند و عاقل

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سبد خرید. سبد معیشت مثال: Books should have a special place in both people's shopping carts and in their purchases, and they need to allocate some of ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٢

از میان برداشتن مثال: One dose of penicillin can wipe out the infection. یک یک دُز پنیسیلین می تواند عفونت را از میان بردارد.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. پاک کردن. تمیز کردن 2. خشک کردن 3. زدن 4. تمیز کاری . ( عمل ) پاک کردن. نظافت مثال: verb Beth wiped the table بث میز را خشک کرد. / بث میز را تمی ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در یک چشم بر هم زدن. خیلی سریع مثال: He disappeared in the wink of an eye. او خیلی سریع و در یک چشم به هم زدن ناپدید شد.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. چشمک زدن ، 2. پلک زدن 3. سو سو زدن 4. چراغ زدن. راهنما زدن 5. روشن و خاموش کردن 6. چشمک. سو سو 7. لحظه. آن مثال: verb he winked an eye at her ا ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. پژمرده شدن. پژمردن 2. پژمرده کردن 3. وا رفتن. از حال رفتن مثال: the roses had begun to wilt گلهای رز شروع به پژمرده شدن کرده بودند. wilting in ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گردباد مثال: the building was hit by a whirlwind ساختمان توسط گردباد آسیب دیده بود.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: All individuals, from all walks of life, from different age groups and academic levels, need to read books. همه افراد، از تمام اقشار جامعه، از ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. چرخ ، 2. ( اتومبیل ) فرمان 3. چرخش 4. با چرخ بردن 5. چرخیدن. چرخ زدن. دور زدن 6. برگشتن مثال: noun a wagon wheel یک چرخ واگن verb she wheeled t ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. زدن. محکم زدن 2. ضربه. 3. صدای ضربه. 4. سهم. قسمت مثال: verb she whacked him on the head او ( زن ) محکم زد توی سر مرد noun he got a whack with ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. بی فایده. بیهوده. غیر ضروری 2. ضعیف. بی رمق. تحلیل رفته 3. ضایع شده. تلف شده. هدر رفته 4. پاتیل. سیاه مست مثال: a wasted effort یک تلاش بیهوده a ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. عذر موجه. دلیل قانع کننده. 2. مجوز. اجازه 3. حکم 4. ایجاب کردن 5. توجیه کردن 6. ضمانت کردن. تضمین کردن 7. قول دادن مثال: noun a warrant for his ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. رئیس. سرپرست. مسئول 2. رئیس زندان ۳. ناظر مثال: the flats have a resident warden آپارتمان ها یک سرپرستِ مستقر دارد. a game warden یک ناظر بازی ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. پرسه زدن 2. سرگردان بودن. اواره بودن 3. منحرف شدن. دور افتادن 4. گم شدن 5. ( از موضوع ) پرت شدن 6. ( افکار ) پریشان بودن 7. ( خیابان و رودخانه ) پ ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. غوطه خوردن در. غوطه ور بودن در. غلتیدن 2. غوطه. غوطه وری مثال: buffalo wallowed in the lake بوفالو در دریاچه غلتیدن a ship wallowing in stormy s ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. جنباندن ، تکان دادن ، 2. جنبیدن. تکان خوردن 3. تکان. جنبش. حرکت مثال: verb the dog's tail wagged frantically دم سگ دیوانه وار می جنبید. he wagg ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. وزن ، 2. سنگینی 3. بار ( سنگین ) وزنه. سنگ 4. ( سیستم ) اوزان 5. ارزش. اهمیت 6. سنگین کردن. وزنه بستن به 7. بار کسی کردن 8. سنگینی کردن مثال: the ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. خوش امدید // 1. خوش امد. استقبال 2. بجا. به مورد. قابل قبول 3. خوشایند. مطبوع. مطلوب 4. خوش امد گفتن به 5. استقبال کردن از 6. برخورد کردن با. پذیر ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ثروت 2. گنجینه مثال: He says, ‘I have squandered immense wealth’. او می گوید ثروت عظیمی را هدر دادم. � یقول اهلکت مالا لبدا� a wealth of inform ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ضعیف کردن. تضعیف کردن 2. ضعیف شدن. تضعیف شدن 3. سست شدن. نرم شدن 4. سست کردن 5. تقلیل دادن مثال: the virus weakened him terribly ویروس به طور وحش ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. رزل. شرور. پلید. بی رحم 2. رذیلانه. مغرضانه. بی رحمانه 3. شیطان. شیطنت امیز 4. خطرناک. ترسناک. هولناک مثال: wicked deeds اعمال پلید the wind w ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. شاهد 2. شهادت. گواهی 3. دلیل. نشانه. گواه 4. شاهد بودن 5. شهادت دادن 6. گواهی کردن. تصدیق کردن 7. نشان دادن. گواه بر چیزی بودن مثال: witnesses cl ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: she's an ideal of womanhood او در زنیت {زن بودن} یک ایده آل و نمونه کامل است.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. شغلی. کاری 2. موثر. کارامد 3. کارگر. زحمتکش 4. ( مربوط به ) کار 5. مقدماتی مثال: working mothers مادران کارگر a working waterwheel یک چرخ آب کار ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بی ارزش 2. بی فایده. به درد نخور مثال: the item was worthless این قلم جنس بی ارزش بود. your conclusions are worthless نتیجه گیری های تو بی فاید ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کاسب مثال: Whether they are a doctor, a nurse, a patient, a laborer, or a businessperson, the threat of death, bombings, and enemy threats still exi ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

مثال: He was worthy of win. او لایق برد بود. او سزاوار برد بود. او شایسته برد بود.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٢

شایسته ، لایق ، محق. درخور. شایان ، سزاوار، مستحق ، فراخور مثال: a worthy citizen یک شهروند لایق و شایسته در حالت جمع به عنوان اسم به معنی اشخاص بزر ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. به صلیب کشیدن. مصلوب کردن. به چهار میخ کشیدن 2. به صلابه کشیدن. به قناره کشیدن. دمار از روزگار کسی در اوردن مثال: two thieves were crucified with ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. ( زمین ) شخم زدن. اماده کردن 2. زراعت کردن در. کشت و کار کردن در 3. کاشتن 4. زیر کشت بردن 5. پروردن. پرورش دادن. به وجود اوردن 6. جلب کردن. کسب کر ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

مثال: an off - the - cuff remark یک اظهار نظر کردن بی مطالعه ( بالبداهه ) I spoke off the cuff من بدون آمادگی قبلی صحبت کردم.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. ( پیراهن ) مچ 2. ( کت ) سراستین ، 3. ( شلوار ) پاکت. دوبل // 1. با کف دست زدن. 2. به کسی دستبند زدن مثال: Cullam cuffed him on the head کولام با ...