پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٤٣٥)
1. ازمایشی. 2. ازمایشگاهی. 3. تجربی 4. جدید. بدیع. ابتکاری مثال: the experimental stage یک بازیگری تجربی experimental music آهنگ جدید و ابتکاری
باتجربه . کارآزموده. مجرب. حاذق. خبره مثال: I am an experienced pediatrician working in a well known's hospital in Shanghai. من یک متخصص کودکان بات ...
1. پیش بینی شده. مورد انتظار 2. مورد نظر 3. دعوت شده مثال: an expected event یک اتفاق پیش بینی شده
1. انتظار 2. توقع. چشم داشت 3. امید 4. ارزو مثال: her expectations were unrealistic انتظارات او نامعقول بود. tense with expectation عصبی بجهت تو ...
گستره . پهنه. عرضه مثال: The expanse of the land گستره این سرزمین
1. خستگی ، فرسودگی. از پا افتادگی 2. اتمام. مصرف. مصرف بی رویه مثال: sheer exhaustion forced Paul to give up خستگی محض پل را مجبور کرد که تسلیم بشو ...
خسته کننده . فرساینده. طاقت فرسا. سخت مثال: It was an exhausting game. آن یک بازی خسته کننده بود.
1. نفس بیرون دادن 2. ( هوا. گاز. بخار. غیره ) بیرون دادن. خارج کردن مثال: she exhaled her cigarette smoke او دود سیگارش را بیرون داد.
1. باتعجب گفتن. 2. ابراز یا اظهار تعجب کردن. تعجب کردن. به شگفتی افتادن 3. فریاد کشیدن. داد زدن 4. اعتراض کردن
1. تحریک پذیر. هیجانی 2. عصبی مثال: an excitable girl یک دختر تحریک پذیر و هیجانی
توجه کردن مثال: Take note of this point: the nature of our military presence in Syria, and likewise in Iraq, was not like we deployed our divisions — ...
بیش از حد. زیاده از حد. مفرط. افراطی. زیاد مثال: excessive alcohol consumption مصرف بیش از حد مشروبات الکلی the cost is excessive این قیمت بیش از ا ...
بجز . جز. مگر. به استثنای. به غیر از
1. ممتاز بودن. برتری. تفوق 2. امتیاز. مزیت. حسن مثال: What is the excellence of this project? مزیت و حسن این پروژه چیست؟
1. بی نظیر بودن. ممتاز بودن. سرامد همه بودن. دست همه را از پشت بستن 2. پیشی گرفتن از. بهتر بودن از . گوی سبقت ربودن از. سبقت گرفتن از مثال: he excel ...
خشم . عصبانیت مثال: You should control your exasperation. تو باید خشم و عصبانیت خودت را کنترل کنی.
1. فراتر رفتن از. بیشتر بودن یا شدن از. گذشتن از 2. تجاوز کردن از. تخطی کردن از. پا فراتر گذاشتن از مثال: the cost will exceed �400 هزینه بیشتر از ...
غضب الود. خشمگین. عصبانی مثال: she has an exasperated face. او صورتی غضب آلود و خشمگین دارد.
1. مبالغه آمیز. اغراق امیز. گزاف 2. مفرط. افراط امیز. افراطی. بیش از حد مثال: an exaggerated praise یک تحسین مبالغه آمیز و گزاف یک تحسین بیش از حد
واضح. روشن . معلوم مثال: an evident subject یک موضوع واضح و روشن
1. همیشه 2. هر وقت. هر گاه مثال: you can come to visit me every time. شما همیشه می توانید به دیدن من بیایید.
1. هر چیز. هر چیزی 2. همه چیز 3. اوضاع مثال: Everything is OK. اوضاع بسیار خوب است. They jotted everything down. آنها همه چیز را با عجله یاداشت کر ...
صرفنظر کردن از مثال: The Syrian government itself benefited from this transit route, they received money from it, but they also waived that money. خ ...
همه جا. هر جایی مثال: you can stay everyplace you like. هر جایی که دوست دارید می توانید توقف کنید.
1. جاودانی ، ابدى ، همیشگی. جاودانه 2. بادوام 3. اخروی 4. ( عامیانه ) یکریز. مدام. دائم مثال: Except those who have faith and do righteous deeds the ...
نهایی. بعدی. متعاقب مثال: eventual decision. تصمیم نهایی / تصمیم بعدی
پرحادثه ، پر ماجرا مثال: It was an eventful day. آن یک روز پرحادثه و پرماجرا بود.
غوغا. سر و صدا مثال: It created an uproar across the world. آن یک غوغا و سر و صدا در سرتاسر جهان ایجاد کرد.
بطور مساوی. بطور یکنواخت مثال: he divided the money evenly. او پول را بطور مساوی تقسیم کرد.
1. مدح کردن. مدح گفتن 2. ستایش کردن. تحسین کردن. تمجید کردن مثال: He eulogized his wife. او همسرش را تحسین کرد.
1. اخلاقی 2. اخلاقا خوب یا درست مثال: an ethical dilemma یک محظور اخلاقی an ethical investment policy یک خط مشی سرمایه گذاری اخلاقا خوب و درست
1. ابدى و ازلی 2. ابدی. همیشگی. جاودان. جاودانه 3. اخروی. سرمدی 4. ثابت. لایتغیر 5. بی وقفه. دائم. یک ریز مثال: eternal happiness خوشحالی ابدی و جاو ...
1. تثبیت شده. پابرجا. ریشه دار. دیرینه 2. دائمی. پر و پا قرص 3. رائج. متداول. مرسوم 4. رسمی 5. صاحب نام و شناخته شده مثال: established practice عادت ...
خاص . مخصوص. ویژه . استثنایی مثال: especial care is required مراقبت ویژه و خاص درخواست شده.
سابق. پیشین. قبلی. قدیمی مثال: erstwhile manager مدیر سابق / مدیر قبلی
غصب مثال: You see, 75 years have passed now since the usurpation of Palestine. شما ببینید الان ۷۵ سال از غصب فلسطین گذشته است.
1. منصفانه. عادلانه 2. معقول مثال: equitable judgement حکم و داوری منصفانه و عادلانه
1. تعادل 2. توازن. موازنه 3. ارامش مثال: his equilibrium was never shaken آرامش او هیچگاه دچار تزلزل نشده بود. آرامش او هیچگاه متزلزل نشده بود.
مساوات ، برابری ، تساوی ، یکسانی ، شباهت مثال: we promote equality for women ما برای زنها مساوات را ترویج می کنیم. equality between supply and dem ...
خواندن. برشمردن. یکی یکی ذکر کردن مثال: he enumerated four objectives او چهار هدف را برشمرد. ( formal ) they enumerated hospital readmission rate ...
1. شرکت کننده. داوطلب. رقیب 2. تازه وارد مثال: university entrants تازه واردان دانشگاه a prize will be awarded to the best entrant یک جایزه به بهت ...
به نوعی مثال: Those who may not speak their language, have not seen their region, and do not know them, stood up against the Zionist regime and in su ...
1. پرسش. سوال 2. پرس و جو. کند و کاو 3. تحقیق. رسیدگی 4. بازجویی مثال: telephone enquiries سوالات تلفنی an enquiry into alleged security leaks یک ...
1. پرسیدن 2. پرس و جو کردن 3. سراغ گرفتن 4. بازجوئى کردن ، تحقیق کردن مثال: I enquired about part - time training courses من درباره دوره های کارآمو ...
1. موتور 2. لوکوموتیو 3. ماشین اتش نشانی 4. اسباب مثال: a car engine یک موتور ماشین the main engine of change اسباب اصلی تغییر
1. تحمل. بردباری. استقامت 2. تداوم. دوام. دیرپایی مثال: the race is a test of endurance این مسابقه آزمونی است برای {محک} تحمل و استقامت
1. اعطا کردن. بخشیدن 2. هزینه چیزی را پرداختن. هزینه چیزی را تقبل کردن 3. وقف کردن 4. ارزانی داشتن. به ودیعه گذاشتن در. بهرمند کردن از مثال: Henry I ...
1. شامل چیزی بودن. در بر گرفتن 2. گنجاندن. وارد کردن 3. احاطه کردن. دور چیزی را گرفتن 4. محاصره کردن مثال: the monument is encompassed by Hunsbury P ...
1. ( قانون ) وضع کردن. گذراندن. وضع کردن. به تصویب رساندن 2. بازی کردن. اجرا کردن مثال: the Bill was enacted in 1963 لایحه در سال 1963 به تصویب رس ...
سخت مثال: In my view, they are gravely mistaken. به نظر من آنها سخت اشتباه کرده اند.