پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٥٤)
مثال: In the face of all those damaging forces, this message was seen to be acceptable. �در مقابل� همه آن عوامل مخرب و زیان بار این پیام قابل قبول د ...
1. مقایسه کردن. سنجیدن. برابر هم گذاشتن. کنار هم قرار دادن 2. تضاد داشتن. مغایر بودن. اختلاف داشتن// 1. مقایسه. سنجش 2. تضاد. مغایرت. تقابل. تباین 3. ...
1. خلافِ. مخالفِ. ضدِ. عکسِ. مغایرِ 2. متضاد. ضد و نقیض 3. ( باد ) مخالف// ضد. عکس. مخالف. متضاد// 1. لجوج. لجباز. یکدنده. خود رای مثال: contrary vie ...
1. نقض کردن 2. نفی کردن. تکذیب کردن. انکار کردن 3. مخالفت کردن. مخالف بودن 4. تناقض داشتن با. مغایر بودن با. در تضاد بودن با. 5. ضد چیزی بودن. خلاف چ ...
1. ادامه دادن ، 2. ادامه داشتن. ادامه یافتن. ادامه پیدا کردن 3. دنبال کردن 4. از سر گرفتن 5. ماندن. باقی ماندن 6. ( در مقامی ) ایفا کردن مثال: he was ...
1. مسابقه 2. رقابت. مبارزه. 3. دعوا. اختلاف. مشاجره // 1. بر سر چیزی جر و بحث یا مجادله کردن 2. مورد سوال قرار دادن. اعتراض کردن به. رد کردن 3. مبارز ...
1. شامل چیزی بودن. حاوی چیزی بودن. در بر داشتن. داشتن 2. مساوی بودن. بودن 3. گنجایش داشتن. گرفتن 4. جلوی چیزی را گرفتن. مهار کردن. کنترل کردن 5. ( هن ...
1. تماس 2. ارتباط 3. برخورد 4. ملاقات 5. مجاورت. نزدیکی 6. معرض 7. اتصال. نقطه اتصال 8. کلید برق 9. اشنا. رابط 10. شخص مشکوک به بیماری 11. تماس گرفتن ...
1. مصرف کردن ، صرف کردن 2. خوردن 3. تلف کردن. از بین بردن. هدر دادن. 4. نابود کردن. ویران کردن 5. سوزاندن 6. ( مجازی ) تحلیل بردن. اب کردن 7. تباه شد ...
ملی کردن مثال: When you want to nationalize the oil of your own country, which is controlled by the British, their elements within the country make ...
1. مشورت کردن. مشاوره کردن. نظر کسی را خواستن 2. مراجعه کردن. رجوع کردن 3. صحبت کردن. تبادل نظر کردن. در میان گذاشتن با 4. نگاه کردن 5. مشاور بودن. ک ...
1. تشکیل دادن ، به وجود اوردن. ساختن 2. تاسیس کردن ، 3. منصوب کردن مثال: farmers constituted 10 per cent of the population کشاورزان ده درصد جمعیت رو ...
1. ثابت. بدون تغییر. 2. همیشگی. دائمی. دائم. مدام. مرتب. پیوسته. یکریز 3. وفادار. ثابت قدم. استوار 4. ثابت. مقدار ثابت. عدد ثابت مثال: the constant b ...
1. ثبات. پایدارى ، تداوم. استواری 2. وفاداری مثال: constancy between lovers وفاداری بین عشاق the constancy of Henry's views ثبات و استواری نظریات و ...
همسر ( پادشاه. ملکه ) // 1. معاشر بودن. معاشرت داشتن. نشست و برخاست کردن 2. تطبیق کردن. وفق داشتن. جور بودن. سازگار بودن مثال: the queen and her cons ...
1. قابل ملاحظه. قابل توجه. چشمگیر 2. مهم. با اهمیت 3. بسیار زیاد. فراوان 4. هنگفت. کلان 5. بزرگ. عظیم مثال: a considerable amount of money مقدار بسی ...
1. فتح. تسخیر. تصرف 2. پیروزی. چیرگی. غلبه. استیلا 3. شیفته. دلباخته 4. ( به صورت جمع ) متصرفات. فتوحات مثال: the conquest of the Aztecs تسخیر و تصر ...
1. شکست دادن. غلبه کردن بر. پیروز شدن بر 2. چیره شدن بر. دست یافتن بر 3. فتح کردن. تسخیر کردن. گشودن 4. به دام انداختن. شیفته خود ساختن مثال: the Ira ...
مثال: We may even overlook our physical abilities, let alone our intellectual and spiritual potential. ما ممکن است حتی متوجه توانایی های جسمی مان ن ...
1. اشفته. درهم برهم 2. گیج. سردرگم 3. دستپاچه. سراسیمه مثال: they are confused about what is going on آنها درباره آنچه که در حال رخ دادن است گیج و س ...
1. مواجه کردن. روبرو کردن 2. مواجه شدن با. روبرو شدن با 3. مواجهه دادن 4. مقابله کردن با. در مقابل کسی یا چیزی قرار گرفتن. سر راه کسی قرار گرفتن مثا ...
1. پیروی کردن. اطاعت کردن 2. تطبیق کردن. منطبق بودن. سازگار بودن 3. همرنگ جماعت شدن. دنباله روی کردن 4. منطبق کردن. تطبیق دادن. سازگار کردن مثال: vis ...
مثال: The result of self - belief and self - acceptance is discovering one's potential. نتیجه خودباروی و �خودپذیری و پذیرش خود� کشف استعدادهای خود ا ...
مثال: The result of self - belief and self - acceptance is discovering one's potential. نتیجه �خودباروی� و خودپذیری، کشف استعدادهای خود است.
1. برخورد. درگیری. نزاع. کشمکش. دعوا 2. تعارض. تضاد. اختلاف. مغایرت. ناسازگاری// 1. تضاد داشتن. در تعارض بودن. مغایر هم بودن 2. اختلاف داشتن. برخورد ...
1. تایید کردن 2. به یقین تبدیل کردن. اثبات کردن 3. مطمئن شدن. اطمینان حاصل کردن 4. قطعی کردن 5. تحکیم کردن. محکم تر کردن 6. تصویب کردن. تنفیذ کردن. ص ...
1. اطمینان ، اعتماد 2. اعتماد به نفس 3. راز. سر. حرف خصوصی 4. جسارت مثال: I have little confidence in these figures من به این اشخاص اعتماد و اطمینان ...
1. اعتراف کردن 2. اقرار کردن 3. گفتن. اذعان کردن. تصدیق کردن 4. به اعتراف کسی گوش دادن مثال: he confessed that he had done it او اعتراف کرد که او ای ...
1. محکوم کردن ، 2. سرزنش کردن. ملامت کردن 3. رد کردن. مردود دانستن 3. غیر قابل استفاده اعلام کردن 5. لو دادن. رسوا کردن 6. تصرف کردن. مصادره کردن مثا ...
1. توافق . هماهنگی. سازگاری. سازش. مسالمت 2. معاهده 3. ( دستور زبان ) مطابقه مثال: council meetings rarely ended in concord جلسات مجلس به ندرت به تو ...
1. متمرکز کردن. جمع کردن 2. متمرکز شدن. جمع شدن 3. حواس خود را جمع کردن. تمرکز حواس داشتن 4. حواس خود را جمع چیزی کردن. دقت کردن 5. توجه کردن به. تاک ...
1. تصور کردن 2. باور کردن . 3. به فکر چیزی افتادن. از ذهن کسی گذشتن. به ذهن کسی خطور کردن 4. آبستن شدن 5. طراحی کردن. طرح ریزی کردن 6. بیان کردن. اظه ...
1. جوهر. ذات. ماهیت 2. ( مجازی ) روح 3. چکیده. خلاصه 4. اصل. اساس. محور 5. عصاره 6. اسانس 7. عطر مثال: the very essence of economics اصول فعلی ِ عل ...
مثال: In essence, Basij is a network of culture and thought. �در اصل� بسیج یک شبکه سازی از فکر و فرهنگ است.
1. مصالحه. توافق. سازش 2. حد وسط 3. بینابین 4. مصالحه کردن 5. به خطر افتادن مثال: they reached a compromise آنها به یک توافق و سازش رسیدند. a happy ...
1. ترکیب 2. مخلوط. امیزه 3. واژه مرکب 4. مرکب 5. ترکیبی 6. ( جمله ) همپایه// 1. ترکیب کردن. مخلوط کردن. امیختن 2. درست کردن. ساختن 3. به توافق رسیدن. ...
1. غارت کردن. چپاول کردن. به یغما بردن. به غنیمت بردن 2. غارت. چپاول. تاراج. 3. غنائم. اموال غارت شده 4. اموال مسروغه مثال: they plundered the count ...
1. خاص. مخصوص به. ویژه. منحصر به 2. عجیب. عجیب و غریب. غیرعادی 3. ناخوش. مریض مثال: something peculiar began to happen چیزی عجیب و غریب شروع به اتفا ...
1. ارام. ساکت 2. صلح جو. صلح دوست. صلح طلب 3. صلح امیز. مسالمت امیز. اشتی جویانه. صلح جویانه 4. بدون جنگ و دعوا. بدون خون و خونریزی. بدون درگیری. توا ...
1. صبور. باحوصله. بردبار. شکیبا 2. صبورانه. از سر صبر 3. با پشتکار. پشتکار دار. با استقامت // 1. بیمار. مریض مثال: I must ask you to be patient من ب ...
1. بطور طبیعی ، طبیعی 2. طبعا". طبیعتا 3. ذاتا. فطرتا 4. بطور عادی. عادی 5. البته. مسلما مثال: he's naturally shy او ذاتا خجالتی است. try to act na ...
1. نومید. مایوس 2. نومیدانه. ناشی از ناامیدی 3. نومید کننده. مایوس کننده. 4. بی فایده. بی نتیجه. بی ثمر 5. نالایق. بی عرضه 6. ضعیف. ناشی 7. بد. افتضا ...
1. نیکی. خوبی ، خیر 2. پاکی. صفا 3. مهربانی. لطف. محبت 4. خاصیت. قوت 5. خدا. وای خدای من. خدا جون مثال: he had some goodness in him در او مقداری نیک ...
1. رفتار، معامله ، 2. نحوه برخورد. معالجه. درمان مثال: the company's treatment of its workers نحوه برخورد شرکتها با کارگرانشان. she's responding we ...
1. درد. زجر، عذاب ، رنج 2. مایه عذاب. مایه ناراحتی// 1. عذاب دادن. زجر دادن 2. عصبی کردن. اذیت کردن. ازار دادن مثال: months of mental and emotional ...
1. واریز. تسویه 2. پرداخت 3. حل و فصل ، توافق4. استقرار. اسکان 5. انتقال. واگذاری 6. مستعمره 7. کولونی مثال: a pay settlement یک واریز حقوق / یک تسو ...
1. قطعه. پاره. تکه 2. بخش. فسمت. جزء 3. ( میوه ) پَر 4. ( هندسه ) پاره خط 5. ( هندسه ) قطعه 6. تقسیم کردن مثال: orange segments تکه های پرتقال / پره ...
1. بنای یادبود. یادمان 2. بنای تاریخی . اثر تاریخی 3. اثر جاودان. اثر ماندنی 4. نمونه بارز. مظهر مثال: a stone monument یک بنای یادبود سنگی a monume ...
1. سرمایه گذاری ، 2. صرف. 3. بهره برداری. استفاده. 4. محاصره مثال: you can lose money by bad investment تو امکان داره پول خودت رو با یک سرمایه گذاری ...
1. وسیله. ابزار. 2. دستگاه 3. الت موسیقی. ساز. 4. سند 5. الت دست مثال: a wound made with a sharp instrument یک زخم با یک ابزار تیز ایجاد شد. check ...