پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٦,٠٦٢)

بازدید
٢,٥٨٠
تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: knick - knacks she had gathered over the years خرت و پرت ها و زلم زیمبو هایی که او در طول سالها جمع آوری کرده بود.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

موقتا. بطور موقت مثال: Several of the airline's planes are temporarily out of commission and undergoing safety checks. هواپیماهای چندین شرکت هواپیما ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

اشک / 1. پاره کردن. دریدن. جر دادن 2. پاره پاره کردن 3. در هم کوبیدن. خراب کردن 4. دل کندن. بریدن 5. از هم گسیختن 6. کندن. ور آوردن 7. پاره شدن. جر خ ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ویدئو 2. فیلم ویدئویی. نوار ویدئویی 3. روی نوار ویدئو ضبط کردن. نوار ویدئویی گرفتن از. فیلمبرداری کردن از

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. تنظیم. میزان 2. سازگاری. انطباق 3. تعدیل. اصلاح. تغییر 4. وسیله تنظیم مثال: we want to ease their adjustment ما می خواهیم سازگاری و انطباق آنها را ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. شلیک. صدای شلیک 2. رگبار گلوله

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. احمق 2. احمقانه 3. بی پروا. بی ملاحظه. 4. عجولانه. نسنجیده

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. مهمان ناخوانده 2. تماشاچی بدون بلیط مثال: I think I am a gatecrasher here. من فکر کنم اینجا یک مهمان ناخوانده ام.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

مثال: This is my next recommendation, which is addressed to all those who are active in political, social, and electoral fields, and the like. این ت ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

جویای نام. جویای جاه و مقام

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. کار اسان. آب خوردن 2. آدم ضعیف 3. هالو

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. آیه یاس 2. آیینه دق

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ( مربوط به ) شرکت 2. متحد. یکپارچه. واحد 3. مشترک. جمعی. گروهی مثال: corporate freedom is bounded by law آزادی جمعی و گروهی بوسیله قانون محدود شده ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. نگهداشتن 2. حفظ کردن 3. باقی ماندن. ماندن 4. بودن 5. داشتن 6. نگهداری کردن 7. گرفتن. 8. معطل کردن 9. محترم شمردن. رعایت کردن. مراعات کردن 10 ادامه ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. آرایشگاه. سالن آرایش 2. سالن. سالن پذیرایی 3. تالار نمایش. نمایشگاه 4. محفل

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. سالن 2. میکده. بار. مشروب فروشی ( بیشتر در عهد غرب وسترن ) 3. اتومبیل چهار در

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. دکه. باجه. کیوسک 2. باجه تلفن. تلفن عمومی

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. برق. صاعقه. آذرخش 2. برقی. برق آسا. فوری مثال: Or that of a rainstorm from the sky wherein is darkness, thunder, and lightning, they put their fin ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صف اعتصابیون. صف پیش قراولان اعتصاب مثال: picket lines blocked access to the factory صفوف اعتصابیون جلوی ورود به کارخانه را گرفتند. صفوف اعتصابیون ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( کشورهای ) جهان سوم مثال: a block to Third World development یک سد و مانع برای پیشرفت ( کشورهای ) جهان سوم.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

رشته کوه. سلسله جبال مثال: This is the highest mountain range in the planet earth. این مرتفع ترین رشته کوه در سیاره زمین است.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: Do you want to reach that high sand - dune? تو می خواهی به آن تپه شنی بلند برسی؟

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ضمانت شده. 2. مسلم. محرز. قطعی مثال: The only strategy that guaranteed to fail is not taking risks. تنها راهبرد ضمانت شده برای شکست، ریسک نکردن ا ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بازنده مثال: Failure defeats losers. Failure inspires winners. شکست ، مغلوب کننده بازنده هاست. شکست ، الهام بخش برنده هاست .

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

The food was unsalted. غذا بی نمک بود.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. شربت مانند ( =شیرین یا غلیظ ) 2. سوزناک. پر سوز و گداز. احساساتی مثال: Heat the liquid until it is thick and syrupy. مایع را تا وقتی که غلیظ و شر ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٤

۱. با تجربه. کارکشته. کهنه کار ۲. ادویه دار شده. چاشنی زده شده مثال: He is a seasoned soldier. او یک سرباز باتجربه و کارکشته است. Toss the meat in ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. خوشمزه. خوش طعم. مطبوع 2. خوش نمک 3. تند 4. خوشایند. پسندیده. دلچسب مثال: What’s in the pastry? Is it sweet or savory? چی توی نان شیرینی است؟ شیر ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( در ترکیب ) با طعمِ / طعم دار شده مثال: lemon - flavored sweets/candy شیرینی و ابنبات هایی با طعم ِ لیمو

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شکلاتی مثال: A warm chocolatey dessert is a great addition to any menu. یک دسر شکلاتی گرم یک افزوده عالی برای هر منوی غذایی است.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: this stylistic development provides a balance to the rest of the work این توسعه و پیشرفت شیوه مند یک هماهنگی را برای باقی کار تامین می کند.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

an archer's bow یک کمان ِ تیرانداز

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. بند 2. پیوند. بستگی. رابطه 3. قید و بند 4. ( مسابقه ) نتیجه مساوی 5. ( موسیقی ) خط اتحاد یا اتصال 6. کراوات / 1. بستن. به هم بستن 2. گره فوکولی زد ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیشخدمت مثال: a footman bowed her in یک پیشخدمت او را با تعظیم به داخل ( راهنمایی کرد )

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

سالی دو بار. دو بار در سال. نیم سالانه مثال: a biannual meeting یک نشست نیم سالانه {نشستی که دوبار در سال برگزار می شود}

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. دوساله 2. دو سالانه. بی ینال 3. هر دو سال یکبار 4. گیاه دو ساله مثال: a biennial convention یک کنگره و گردهمایی دو سالانه

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. هزاره 2. هزاره سلطنت مسیح 3. عصر سعادت. دوران طلایی مثال: This happened in the second millennium این در هزاره دوم اتفاق افتاد.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. مصمم. مصممانه. قاطعانه 2. آشکارا. بدون تردید. مسلما 3. کاملا

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. حرکات پا 2. ( مشت زنی. تنیس و غیره ) رقص پا 3. چاره اندیشی. چاره جویی . نحوه برخورد

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. اقتصادی 2. سودآور. مقرون به صرفه. با صرفه مثال: an economic elite directed the nation's affairs نخبگان اقتصادی امور کشور را اداره کردند.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ( حمله ) عقب راندن. دفع کردن 2. رد کردن. نپذیرفتن 3. متنفر کردن. منزجر کردن. مشمئز کردن 4. ( حمله ) دفع 5. رد. طرد مثال: his approaches were repul ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٥

1. محل تخلیه زباله. زباله دانی 2. کپه زباله. زباله 3. انبار موقت. زاغه ( مهمات ) 4. ( کامپیوتر ) روگرفت. کپی 5. ( عامیانه ) خرابه. سگ دونی. آشغال دون ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. کارگزار ( اوراق بهادار ) 2. دلال. واسطه 3. مامور تصفیه

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بازاریابی. 2. بازار رسانی. عرضه به بازار 2. خرید مثال: I am a marketing director. من یک مدیر بازاریابی هستم.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. هستی گرا. اگزیستانسیالیست 2. هستی گرایانه. هستی شناختی مثال: he leans towards existentialist philosophy او به فلسفه اگزیستانسیالیست {هستی گرایانه ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گمارده شده. منصوب شده. منصوب مثال: the rest of the board are appointees بقیه هیئت مدیره منصوب شده ها هستند.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. پدر تعمیدی 2. پدرخوانده. پدر 3. سرپرست. قیم

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. ( منطق ) مقدمه 2. فرض 3. بر اساس ( چیزی ) قرار دادن مثال: the film script rests on an improbable premise متن فیلم بر روی یک فرض نامحتمل متکی است.

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. لکه. لک 2. خراب کردن. لک کردن. کثیف کردن. دست مالی کردن. 3. مالیدن 4. پخش شدن 5. خراب شدن. لک شدن. کثیف شدن مثال: the grey smudge resolved into a ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. رای دهنده. موکل 2. جزء. جزء سازنده. مولفه 3. تشکیل دهنده. سازنده مثال: the compounds were resolved into their active constituents ترکیبات به اجزا ...