پیشنهادهای آرمان بدیعی (٦,٠٦٢)
مثال: knick - knacks she had gathered over the years خرت و پرت ها و زلم زیمبو هایی که او در طول سالها جمع آوری کرده بود.
موقتا. بطور موقت مثال: Several of the airline's planes are temporarily out of commission and undergoing safety checks. هواپیماهای چندین شرکت هواپیما ...
اشک / 1. پاره کردن. دریدن. جر دادن 2. پاره پاره کردن 3. در هم کوبیدن. خراب کردن 4. دل کندن. بریدن 5. از هم گسیختن 6. کندن. ور آوردن 7. پاره شدن. جر خ ...
1. ویدئو 2. فیلم ویدئویی. نوار ویدئویی 3. روی نوار ویدئو ضبط کردن. نوار ویدئویی گرفتن از. فیلمبرداری کردن از
1. تنظیم. میزان 2. سازگاری. انطباق 3. تعدیل. اصلاح. تغییر 4. وسیله تنظیم مثال: we want to ease their adjustment ما می خواهیم سازگاری و انطباق آنها را ...
1. شلیک. صدای شلیک 2. رگبار گلوله
1. احمق 2. احمقانه 3. بی پروا. بی ملاحظه. 4. عجولانه. نسنجیده
1. مهمان ناخوانده 2. تماشاچی بدون بلیط مثال: I think I am a gatecrasher here. من فکر کنم اینجا یک مهمان ناخوانده ام.
مثال: This is my next recommendation, which is addressed to all those who are active in political, social, and electoral fields, and the like. این ت ...
جویای نام. جویای جاه و مقام
1. کار اسان. آب خوردن 2. آدم ضعیف 3. هالو
1. آیه یاس 2. آیینه دق
1. ( مربوط به ) شرکت 2. متحد. یکپارچه. واحد 3. مشترک. جمعی. گروهی مثال: corporate freedom is bounded by law آزادی جمعی و گروهی بوسیله قانون محدود شده ...
1. نگهداشتن 2. حفظ کردن 3. باقی ماندن. ماندن 4. بودن 5. داشتن 6. نگهداری کردن 7. گرفتن. 8. معطل کردن 9. محترم شمردن. رعایت کردن. مراعات کردن 10 ادامه ...
1. آرایشگاه. سالن آرایش 2. سالن. سالن پذیرایی 3. تالار نمایش. نمایشگاه 4. محفل
1. سالن 2. میکده. بار. مشروب فروشی ( بیشتر در عهد غرب وسترن ) 3. اتومبیل چهار در
1. دکه. باجه. کیوسک 2. باجه تلفن. تلفن عمومی
1. برق. صاعقه. آذرخش 2. برقی. برق آسا. فوری مثال: Or that of a rainstorm from the sky wherein is darkness, thunder, and lightning, they put their fin ...
صف اعتصابیون. صف پیش قراولان اعتصاب مثال: picket lines blocked access to the factory صفوف اعتصابیون جلوی ورود به کارخانه را گرفتند. صفوف اعتصابیون ...
( کشورهای ) جهان سوم مثال: a block to Third World development یک سد و مانع برای پیشرفت ( کشورهای ) جهان سوم.
رشته کوه. سلسله جبال مثال: This is the highest mountain range in the planet earth. این مرتفع ترین رشته کوه در سیاره زمین است.
مثال: Do you want to reach that high sand - dune? تو می خواهی به آن تپه شنی بلند برسی؟
1. ضمانت شده. 2. مسلم. محرز. قطعی مثال: The only strategy that guaranteed to fail is not taking risks. تنها راهبرد ضمانت شده برای شکست، ریسک نکردن ا ...
بازنده مثال: Failure defeats losers. Failure inspires winners. شکست ، مغلوب کننده بازنده هاست. شکست ، الهام بخش برنده هاست .
The food was unsalted. غذا بی نمک بود.
1. شربت مانند ( =شیرین یا غلیظ ) 2. سوزناک. پر سوز و گداز. احساساتی مثال: Heat the liquid until it is thick and syrupy. مایع را تا وقتی که غلیظ و شر ...
۱. با تجربه. کارکشته. کهنه کار ۲. ادویه دار شده. چاشنی زده شده مثال: He is a seasoned soldier. او یک سرباز باتجربه و کارکشته است. Toss the meat in ...
1. خوشمزه. خوش طعم. مطبوع 2. خوش نمک 3. تند 4. خوشایند. پسندیده. دلچسب مثال: What’s in the pastry? Is it sweet or savory? چی توی نان شیرینی است؟ شیر ...
( در ترکیب ) با طعمِ / طعم دار شده مثال: lemon - flavored sweets/candy شیرینی و ابنبات هایی با طعم ِ لیمو
شکلاتی مثال: A warm chocolatey dessert is a great addition to any menu. یک دسر شکلاتی گرم یک افزوده عالی برای هر منوی غذایی است.
مثال: this stylistic development provides a balance to the rest of the work این توسعه و پیشرفت شیوه مند یک هماهنگی را برای باقی کار تامین می کند.
an archer's bow یک کمان ِ تیرانداز
1. بند 2. پیوند. بستگی. رابطه 3. قید و بند 4. ( مسابقه ) نتیجه مساوی 5. ( موسیقی ) خط اتحاد یا اتصال 6. کراوات / 1. بستن. به هم بستن 2. گره فوکولی زد ...
پیشخدمت مثال: a footman bowed her in یک پیشخدمت او را با تعظیم به داخل ( راهنمایی کرد )
سالی دو بار. دو بار در سال. نیم سالانه مثال: a biannual meeting یک نشست نیم سالانه {نشستی که دوبار در سال برگزار می شود}
1. دوساله 2. دو سالانه. بی ینال 3. هر دو سال یکبار 4. گیاه دو ساله مثال: a biennial convention یک کنگره و گردهمایی دو سالانه
1. هزاره 2. هزاره سلطنت مسیح 3. عصر سعادت. دوران طلایی مثال: This happened in the second millennium این در هزاره دوم اتفاق افتاد.
1. مصمم. مصممانه. قاطعانه 2. آشکارا. بدون تردید. مسلما 3. کاملا
1. حرکات پا 2. ( مشت زنی. تنیس و غیره ) رقص پا 3. چاره اندیشی. چاره جویی . نحوه برخورد
1. اقتصادی 2. سودآور. مقرون به صرفه. با صرفه مثال: an economic elite directed the nation's affairs نخبگان اقتصادی امور کشور را اداره کردند.
1. ( حمله ) عقب راندن. دفع کردن 2. رد کردن. نپذیرفتن 3. متنفر کردن. منزجر کردن. مشمئز کردن 4. ( حمله ) دفع 5. رد. طرد مثال: his approaches were repul ...
1. محل تخلیه زباله. زباله دانی 2. کپه زباله. زباله 3. انبار موقت. زاغه ( مهمات ) 4. ( کامپیوتر ) روگرفت. کپی 5. ( عامیانه ) خرابه. سگ دونی. آشغال دون ...
1. کارگزار ( اوراق بهادار ) 2. دلال. واسطه 3. مامور تصفیه
1. بازاریابی. 2. بازار رسانی. عرضه به بازار 2. خرید مثال: I am a marketing director. من یک مدیر بازاریابی هستم.
1. هستی گرا. اگزیستانسیالیست 2. هستی گرایانه. هستی شناختی مثال: he leans towards existentialist philosophy او به فلسفه اگزیستانسیالیست {هستی گرایانه ...
گمارده شده. منصوب شده. منصوب مثال: the rest of the board are appointees بقیه هیئت مدیره منصوب شده ها هستند.
1. پدر تعمیدی 2. پدرخوانده. پدر 3. سرپرست. قیم
1. ( منطق ) مقدمه 2. فرض 3. بر اساس ( چیزی ) قرار دادن مثال: the film script rests on an improbable premise متن فیلم بر روی یک فرض نامحتمل متکی است.
1. لکه. لک 2. خراب کردن. لک کردن. کثیف کردن. دست مالی کردن. 3. مالیدن 4. پخش شدن 5. خراب شدن. لک شدن. کثیف شدن مثال: the grey smudge resolved into a ...
1. رای دهنده. موکل 2. جزء. جزء سازنده. مولفه 3. تشکیل دهنده. سازنده مثال: the compounds were resolved into their active constituents ترکیبات به اجزا ...