confusion

/kənˈfjuːʒn̩//kənˈfjuːʒn̩/

معنی: ژولیدگی، سرافکندگی، پریشانی، گیجی، اغتشاش، دست پاچگی، درهم و برهمی، اغفال، اشتباهی گرفتن، اسیمگی
معانی دیگر: سر در گمی، بهت، حیرت، آشفتگی، اختلال (حواس یا اوضاع)، سرگشتگی، بی ترتیبی، به هم ریختگی، هرج و مرج، در هم آشفتگی، نابسامانی، سراسیمگی، عوضی گرفتن، به جا نیاوردن، اشتباه گرفتن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of confusing or state of being confused.
مترادف: befuddlement, bewilderment, obfuscation
متضاد: certainty, clarification
مشابه: bafflement, bother, fluster, fog, fuddle, jumble, mess, muddle, perplexity, stupefaction, stupor

(2) تعریف: lack of order; chaos.
مترادف: anarchy, chaos, disorder
متضاد: order
مشابه: bedlam, brouhaha, disarray, hubbub, hugger-mugger, melee, moil, muddle, pandemonium, tumult, turmoil, uproar, upset

(3) تعریف: a sense of imbalance, lack of clarity, or bewilderment.
مترادف: bewilderment, daze, disorientation, stupefaction
مشابه: bafflement, fluster, fog, haze, imbalance

- He stumbled around in confusion.
[ترجمه گوگل] با سردرگمی به اطراف سر زد
[ترجمه ترگمان] با سردرگمی به اطراف سکندری خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a sense of embarrassment.
مترادف: embarrassment
متضاد: ease
مشابه: chagrin, discomfiture, humiliation, mortification

- Her sexy expression put him into confusion.
[ترجمه گوگل] حالت سکسی او باعث سردرگمی او شد
[ترجمه ترگمان] چهره سکسیه او را سردرگم کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. my confusion of the neighbor for the mailman embarrassed me
عوضی گرفتن همسایه به جای پستچی مرا خجل کرد.

2. covered with confusion
شرمسار،بسیار خجل

3. i saw to my confusion that i did not have money for the cab
با دستپاچگی ملتفت شدم که پول تاکسی را ندارم.

4. to be flung into confusion
به گیجی افتادن

5. to stare somebody into confusion
با خیره شدن به کسی او را دستپاچه کردن

6. his repeated questions increased my confusion
پرسش های مکرر او سردرگمی مرا بیشتر کرد.

7. the news threw us into confusion
آن خبر ما را دستخوش سردرگمی کرد.

8. after the shooting, the meeting was drowned in noise and confusion
پس از تیراندازی جلسه در شلوغی و در هم ریختگی غرق شد.

9. There was some confusion as to whether we had won or lost.
[ترجمه Mhb] کمی سردرگمی وجود داشت درمورد اینکه ما بردیم یا باختیم.
|
[ترجمه گوگل]در مورد اینکه ما بردیم یا باختیم سردرگمی وجود داشت
[ترجمه ترگمان]کمی سردرگم شده بودند که آیا ما پیروز شدیم یا از دست رفته بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The climate of political confusion has only reinforced the country's economic decline.
[ترجمه گوگل]جو سردرگمی سیاسی فقط رکود اقتصادی کشور را تقویت کرده است
[ترجمه ترگمان]آب و هوای آشفتگی سیاسی تنها کاهش اقتصادی کشور را تقویت کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. There is some confusion about what the correct procedure should be.
[ترجمه گوگل]در مورد اینکه روش صحیح باید چه باشد سردرگمی وجود دارد
[ترجمه ترگمان]در مورد این که روند درست چه باید باشد، سردرگمی وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Label your suitcases to prevent confusion.
[ترجمه گوگل]برای جلوگیری از سردرگمی به چمدان های خود برچسب بزنید
[ترجمه ترگمان]بر روی suitcases برچسب بزنید تا از سردرگمی جلوگیری کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. There have been some of confusion names.
[ترجمه گوگل]برخی از نام های سردرگمی وجود داشته است
[ترجمه ترگمان] چند تا اسم اشتباه پیش اومده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. To avoid confusion, please write the children's names clearly on all their school clothes.
[ترجمه گوگل]برای جلوگیری از سردرگمی، لطفاً نام بچه ها را به وضوح روی تمام لباس های مدرسه بنویسید
[ترجمه ترگمان]برای اجتناب از آشفتگی، لطفا نام بچه ها را به وضوح روی لباس های مدرسه اش بنویسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. During dinner the confusion was cleared up: they had mistaken me for Kenny.
[ترجمه گوگل]در طول شام، سردرگمی برطرف شد: آنها مرا با کنی اشتباه گرفته بودند
[ترجمه ترگمان]در طول شام، آشفتگی برطرف شد؛ مرا به خاطر کنی اشتباه گرفته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. It caused not a little / no little confusion.
[ترجمه گوگل]باعث سردرگمی نه کمی / نه کمی شد
[ترجمه ترگمان] یه کم باعث سردرگمی هم نشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. His arrival created a terrible confusion.
[ترجمه گوگل]ورود او سردرگمی وحشتناکی ایجاد کرد
[ترجمه ترگمان]ورود او سردرگمی وحشتناکی ایجاد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. In the confusion after the bomb blast, I lost my bag and wasn't able to stop and look for it.
[ترجمه گوگل]در سردرگمی پس از انفجار بمب، کیفم را گم کردم و نتوانستم بایستم و به دنبال آن بگردم
[ترجمه ترگمان]در گیجی بعد از انفجار بمب، کیف پولم را از دست دادم و نتوانستم جلوی آن را بگیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ژولیدگی (اسم)
abashment, disarrangement, bewilderment, confusion, derangement, disarray, disorder, disorderliness, tousle

سرافکندگی (اسم)
submission, shame, abashment, confusion, humbleness, lowliness, mortification, resignation

پریشانی (اسم)
baffle, confusion, depression, distress, affliction, turmoil, agitation, worriment, desolation, disturbance, bother, ramble, dolor, nonplus, remorse, discomposure, dolour, woe

گیجی (اسم)
bewilderment, confusion, amusement, stun, stupefaction, stupor, distraction, bafflement, befuddlement, quandary, razzle-dazzle, idler, muddle, wackiness, giddiness, idleness, sopor

اغتشاش (اسم)
bewilderment, confusion, disarray, turbulence, rummage, anarchy, babel, commotion, sedition, turbulency, garboil, topsy-turvydom

دست پاچگی (اسم)
fluster, confusion, hurry, precipitation, bafflement, boo-boo, hurry-scurry

درهم و برهمی (اسم)
confusion, disarray, clutter, muss, mash, hugger-mugger, welter, misrule, mix-up, topsy-turvydom

اغفال (اسم)
confusion, deception, delusion, elusion, hallucination

اشتباهی گرفتن (اسم)
confusion

اسیمگی (اسم)
confusion

تخصصی

[ریاضیات] اختلاط
[روانپزشکی] کنفوزیون

انگلیسی به انگلیسی

• disorder; bewilderment; embarrassment
confusion is making a mistake about a person or thing and thinking that they are another person or thing.
confusion is also a situation where it is not clear what is happening.
if your mind is in a state of confusion, you do not know what to believe or what you should do.

پیشنهاد کاربران

در پزشکی
کاهش هوشیاری
1. گیجی. آشفتگی . سردرگمی 2. دستپاچگی. سراسیمگی 3. حیرت 4. به هم ریختگی. اغتشاش. اختلال 5. اشتباه. خلط
مثال:
there is confusion about the new system
یک اختلال و به هم ریختگی درباره سیسم جدید هست.
...
[مشاهده متن کامل]

she stared in confusion
او در بهت و حیرت خیره شد.
her life was in utter confusion
زندگی اش در آشفتگی و سردرگمی مطلق بود.

شرمندگی، دستپاچگی
embarrassment; abashment
منابع• https://www.thefreedictionary.com/confusion
ارتباط
مثال: There was a lot of confusion about the new policy.
درباره سیاست جدید، ارتباط زیادی وجود داشت
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
عدم قطعیت
دوستان �گیجی� فقط یکی از معادل های confusion است.
خلْط که آقای صادقی نوشته است کاملا درست است.
در بعضی موارد، confusion یعنی جابه جا گرفتن دو موضوع یا مساله با هم خواه عمدی یا سهوی. به این مفهوم در فارسی می گوییم �خلط�
...
[مشاهده متن کامل]

مثلا خلط مبحث. . . یعنی دو موضوع جدا را با هم قاطی کردن
درانگلیسی:
confusion of the issue

سردرگمی، گیجی، آشفتگی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : confuse
✅️ اسم ( noun ) : confusion
✅️ صفت ( adjective ) : confusing / confused
✅️ قید ( adverb ) : confusingly / confusedly
خَلْط
شلوغ پلوغی، در هم برهمی
uncertainty about what is happening, intended, or required.
uncertainty
hesitation
تردید، دودلی
گیجی
قاطی شدن . ترکیب
کاهش هوشیاری
گیجی =being puzzled
سردرگمی
اشفتگی

آشفتگی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس