پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٣٦٣)

بازدید
٧,١٩٦
تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. چشمک زدن ، 2. پلک زدن 3. سو سو زدن 4. چراغ زدن. راهنما زدن 5. روشن و خاموش کردن 6. چشمک. سو سو 7. لحظه. آن مثال: verb he winked an eye at her ا ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. پژمرده شدن. پژمردن 2. پژمرده کردن 3. وا رفتن. از حال رفتن مثال: the roses had begun to wilt گلهای رز شروع به پژمرده شدن کرده بودند. wilting in ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گردباد مثال: the building was hit by a whirlwind ساختمان توسط گردباد آسیب دیده بود.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: All individuals, from all walks of life, from different age groups and academic levels, need to read books. همه افراد، از تمام اقشار جامعه، از ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. چرخ ، 2. ( اتومبیل ) فرمان 3. چرخش 4. با چرخ بردن 5. چرخیدن. چرخ زدن. دور زدن 6. برگشتن مثال: noun a wagon wheel یک چرخ واگن verb she wheeled t ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. زدن. محکم زدن 2. ضربه. 3. صدای ضربه. 4. سهم. قسمت مثال: verb she whacked him on the head او ( زن ) محکم زد توی سر مرد noun he got a whack with ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. بی فایده. بیهوده. غیر ضروری 2. ضعیف. بی رمق. تحلیل رفته 3. ضایع شده. تلف شده. هدر رفته 4. پاتیل. سیاه مست مثال: a wasted effort یک تلاش بیهوده a ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. عذر موجه. دلیل قانع کننده. 2. مجوز. اجازه 3. حکم 4. ایجاب کردن 5. توجیه کردن 6. ضمانت کردن. تضمین کردن 7. قول دادن مثال: noun a warrant for his ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. رئیس. سرپرست. مسئول 2. رئیس زندان ۳. ناظر مثال: the flats have a resident warden آپارتمان ها یک سرپرستِ مستقر دارد. a game warden یک ناظر بازی ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. پرسه زدن 2. سرگردان بودن. اواره بودن 3. منحرف شدن. دور افتادن 4. گم شدن 5. ( از موضوع ) پرت شدن 6. ( افکار ) پریشان بودن 7. ( خیابان و رودخانه ) پ ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. غوطه خوردن در. غوطه ور بودن در. غلتیدن 2. غوطه. غوطه وری مثال: buffalo wallowed in the lake بوفالو در دریاچه غلتیدن a ship wallowing in stormy s ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. جنباندن ، تکان دادن ، 2. جنبیدن. تکان خوردن 3. تکان. جنبش. حرکت مثال: verb the dog's tail wagged frantically دم سگ دیوانه وار می جنبید. he wagg ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. وزن ، 2. سنگینی 3. بار ( سنگین ) وزنه. سنگ 4. ( سیستم ) اوزان 5. ارزش. اهمیت 6. سنگین کردن. وزنه بستن به 7. بار کسی کردن 8. سنگینی کردن مثال: the ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. خوش امدید // 1. خوش امد. استقبال 2. بجا. به مورد. قابل قبول 3. خوشایند. مطبوع. مطلوب 4. خوش امد گفتن به 5. استقبال کردن از 6. برخورد کردن با. پذیر ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ثروت 2. گنجینه مثال: He says, ‘I have squandered immense wealth’. او می گوید ثروت عظیمی را هدر دادم. � یقول اهلکت مالا لبدا� a wealth of inform ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ضعیف کردن. تضعیف کردن 2. ضعیف شدن. تضعیف شدن 3. سست شدن. نرم شدن 4. سست کردن 5. تقلیل دادن مثال: the virus weakened him terribly ویروس به طور وحش ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. رزل. شرور. پلید. بی رحم 2. رذیلانه. مغرضانه. بی رحمانه 3. شیطان. شیطنت امیز 4. خطرناک. ترسناک. هولناک مثال: wicked deeds اعمال پلید the wind w ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. شاهد 2. شهادت. گواهی 3. دلیل. نشانه. گواه 4. شاهد بودن 5. شهادت دادن 6. گواهی کردن. تصدیق کردن 7. نشان دادن. گواه بر چیزی بودن مثال: witnesses cl ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: she's an ideal of womanhood او در زنیت {زن بودن} یک ایده آل و نمونه کامل است.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. شغلی. کاری 2. موثر. کارامد 3. کارگر. زحمتکش 4. ( مربوط به ) کار 5. مقدماتی مثال: working mothers مادران کارگر a working waterwheel یک چرخ آب کار ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بی ارزش 2. بی فایده. به درد نخور مثال: the item was worthless این قلم جنس بی ارزش بود. your conclusions are worthless نتیجه گیری های تو بی فاید ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کاسب مثال: Whether they are a doctor, a nurse, a patient, a laborer, or a businessperson, the threat of death, bombings, and enemy threats still exi ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: He was worthy of win. او لایق برد بود. او سزاوار برد بود. او شایسته برد بود.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

شایسته ، لایق ، محق. درخور. شایان ، سزاوار، مستحق ، فراخور مثال: a worthy citizen یک شهروند لایق و شایسته در حالت جمع به عنوان اسم به معنی اشخاص بزر ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. به صلیب کشیدن. مصلوب کردن. به چهار میخ کشیدن 2. به صلابه کشیدن. به قناره کشیدن. دمار از روزگار کسی در اوردن مثال: two thieves were crucified with ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. ( زمین ) شخم زدن. اماده کردن 2. زراعت کردن در. کشت و کار کردن در 3. کاشتن 4. زیر کشت بردن 5. پروردن. پرورش دادن. به وجود اوردن 6. جلب کردن. کسب کر ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

مثال: an off - the - cuff remark یک اظهار نظر کردن بی مطالعه ( بالبداهه ) I spoke off the cuff من بدون آمادگی قبلی صحبت کردم.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. ( پیراهن ) مچ 2. ( کت ) سراستین ، 3. ( شلوار ) پاکت. دوبل // 1. با کف دست زدن. 2. به کسی دستبند زدن مثال: Cullam cuffed him on the head کولام با ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. کج. کج و کوله 2. خمیده 3. نادرست. متقلب. حقه باز مثال: narrow, crooked streets خیابانهای باریک و کج و کوله a crooked spine یک ستون فقرات خمیده t ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ابراز. بیان. اظهار مثال: Of course, some administrations showed appreciation, while others took the help of the Basij without expressing any appreci ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. عصا 2. چوبدستی 3. پیچ. خم. انحنا 4. ادم کلاه بردار. دزد 5. کج کردن. خم کردن. تاکردن // 1. ناخوش. مریض 2. بد . مزخرف 3. خراب مثال: a small - time c ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٤

1. بحرانی 2. حاد. وخیم. خطرناک 3. مهم. حیاتی 4. انتقادی. انتقاد امیز. عیب جویانه 5. ایرادی. عیب جو 6. منتقدانه. ( مربوط به ) منتقد 7. دقیق. موشکافانه ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٥

1. ترد 2. خشک 3. برشته 4. تازه. تر و تازه 5. اتو کشیده. تر و تمیز. تانخورده 6. سرد. یخ زده 7. مختصر. موجز. صریح. 8. قاطع. مصمم. محکم 9. برشته کردن 10 ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سیستم قضایی کیفری مثال: They could democratize the royal professions that lord it over our health, education, welfare and criminal justice bureaucrac ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. مجرم. بزهکار 2. جانی. جنایت کار 3. کیفری. جزایی. جنایی 4. خلاف قانون 5. جنایت کارانه 6. شرم اور. ننگین. خلاف اخلاق مثال: a convicted criminal یک ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. جرم. بزه 2. گناه. خطا. اشتباه 3. جنایی 4. جنایت 5. تبهکاری. قانون شکنی مثال: kidnapping is a very serious crime آدم ربایی یک جرم خیلی سنگین است. ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. موجود. مخلوق 2. جانور 3. ادم. انسان 4. دست نشانده. نوکر مثال: the earth and its creatures زمین و موجودات و جانورانش you're such a lazy creature ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

هیاهو مثال: The Basiji youth smile mockingly at this clamor and pay no attention. جوان بسیجی به این �هیاهو� از روی استهزا لبخند می زند و توجهی نمی ک ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: The Basiji youth smile mockingly at this clamor and pay no attention. جوان بسیجی به این هیاهو �از روی استهزا� لبخند می زند و توجهی نمی کند. ج ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

مثال: They create a tumult over various issues, whether true or false. آنها روی موضوعات مختلف �آشوب و جنجال� درست می کنند خواه راست یا دروغ.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. چروک 2. تا. خط 3. ( صورت ) چین و چروک 4. چروک خوردن. چروک شدن 5. چروک کردن 6. ( عامیانه ) از خنده روده بر کردن مثال: trousers with knife - edge c ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. چهار دست و پا رفتن. خزیدن 2. اهسته رفتن. مثل مورچه رفتن 3. موج زدن از. پر بودن از 4. مور مور شدن. لرزیدن 6. خزیدن. خزش. سینه خیز 7. حرکت لاک پشتی ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. هندل. لنگ. بازو 2. میلنگ 3. هندل زدن. با هندل روشن کردن 4. گرداندن. چرخاندن // 1. ادم عجیب و غریب. آدم غیر عادی. وسواسی 2. ادم بد عنق مثال: you c ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

پوست کلفت مثال: Of course, many people are thick - skinned, but some people are sensitive, feel useless, and [as a result] suicide rates go up. البت ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٤

1. صنعت. حرفه. فن 2. صنایع دستی. کارهای دستی 3. مهارت. استادی. هنر 4. صنف 5. قایق. کشتی. زیردریایی 6. هواپیما 7. سفینه. فضاپیما 8. حیله. نیرنگ. مکر 9 ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. گهواره ، 2. مهد، خاستگاه. گاهواره 3. سکو. پایه 4. جای گوشی ( تلفن ) 5. در گهواره گذاشتن 6. ( در بغل ) گرفتن. نگه داشتن 7. تکان تکان دادن مثال: th ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. پوشش ، 2. ( نظامی ) پوششی. پوشش دهنده مثال: a canvas covering یک پوشش کرباسی a covering of snow یک لایه و پوشش از برف

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مقابله کردن با. مخالفت کردن با مثال: They countered to his policy. آنها با سیاستهایش مخالفت کردند. آنها با سیاستهایش مقابله کردند.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. پیشخوان 2. بادجه. گیشه 3. بار // 1. ( بازی ) ژتون 2. ( در ترکیب ) شمار. سنج 3. ( مجازی ) ورق برنده. برگ برنده // 1. تلافی کردن. معامله به مثل کردن ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. پند. اندرز. نصیحت. راهنمایی 2. توصیه. پیشنهاد 3. ( حقوقی ) وکیل. وکلا // 1. توصیه کردن. پیشنهاد کردن 2. رای دادن. نظر دادن. نظر مشورتی دادن. راهنم ...