پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٤٣٥)

بازدید
٨,٠٨٢
تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

کارفرما، استخدام کننده مثال: his employer gave him a great deal of money. کارفرمایش به او مقدار زیادی پول داد. the largest private sector employer ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. جنین ، رویان ، 2. ( مجازی ) نطفه. اغاز. پایه. شالوده 3. ابتدایی. اولیه. نخستین. اغازین مثال: a human embryo یک جنین انسانی the embryo of a capit ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. در قالب چیزی ریختن. بصورت چیزی نشان دادن. بیان کردن 2. داشتن. در بر داشتن. دارا بودن 3. مظهر چیزی بودن. تجسم چیزی بودن 4. گنجاندن. جای دادن. وارد ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. تزئین کردن. زینت دادن 2. اب و تاب دادن. شاخ و برگ دادن مثال: weapons embellished with precious metal اسلحه ها با فلز گرانبها زینت داده شدند. th ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. فصیح ، بلیغ. سلیس. روان 2. زبان اور 3. گویا. نشانگر. بیانگر مثال: an eloquent speaker یک گوینده فصیح her glance was more eloquent than words ن ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بلند کردن. بالا بردن 2. ارتقاء دادن و ترفیع دادن 3. تعالی بخشیدن. تزکیه کردن 4. برجسته کردن. برامده کردن. مرتفع کردن مثال: we need a breeze to el ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. مقدماتی. ابتدایی. پایه 2. بنیادى 3. ساده مثال: an elementary astronomy course یک دوره آموزش ستاره شناسی مقدماتی و پایه a lot of the work is elem ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد

1. برازنده. اراسته. باوقار 2. زیبا، شیک. قشنگ 3. ظریف. دقیق. تمیز 4. با سلیقه. خوش ذوق 5. عالی مثال: an elegant black outfit یک همسفر سیاه پوست زیب ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. وقار. برازندگی. آراستگی 2. ظرافت. دقت 3. زیبایی. قشنگی 3. سلیقه. ذوق مثال: he was attracted by her elegance او بواسطه زیبایی و قشنگی زن مجذوبش ش ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. الکتریکی ، برقی ، 2. برق 3. مهیج. هیجان اور. هیجان انگیز 4. متشنج. هیجان زده مثال: an electric kettle یک کتری برقی the atmosphere was electric ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

مورد هدف مثال: . Some of these targeted sites are Syria's infrastructures, places whose construction or reconstruction is not easily achievable and r ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بازسازی مثال: . Some of these targeted sites are Syria's infrastructures, places whose construction or reconstruction is not easily achievable and re ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. پیروز، پیروزمند 2. پیروزمندانه. با پیروزی مثال: the triumphant British team تیم پیروز بریتانیا a triumphant expression یک قیافه پیروزمندانه

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. جایزه. کاپ. جام قهرمانی 2. نشان افتخار. نشان پیروزی مثال: a swimming trophy یک جام قهرمانی شنا

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: She asked questions on the trot. او پی در پی و پشت سر هم سوال می پرسید.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. یورتمه رفتن 2. یورتمه بردن 3. بدو بدو کردن. دویدن 4. رفتن 5. ( حرف. بهانه و غیره ) تکرار کردن 6. یورتمه ، 7. راه رفتن تند

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. راستگو، 2. راست. درست. واقعی مثال: a truthful answer یک پاسخ درست a truthful account یک گزارش واقعی

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

توطئه گر مثال: However, the primary conspirators and control room are in the United States and the Zionist regime. به هر حال توطئه گران اصلی و اتاق ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. معلم خصوصی ، 2. معلم سرخانه 3. ( در بریتانیا ) استاد راهنما. استاد 4. ( موسیقی و غیره ) کتاب تعلیم 5. درس دادن. تدریس کردن 6. درس خصوصی دادن. تدری ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: They changed their tune. آنها تصمیم خودشان را عوض کردند.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. اهنگ ، نوا. نغمه 2. سازگاری. هماهنگی. وفق 3. لحن 4. ( ساز ) کوک 5. مبلغ 6. ( ساز ) کوک کردن 7. تنظیم کردن مثال: noun she hummed a cheerful tune ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. ترومپت 2. صدای فیل 3. ترومپت زدن . 4. در بوق و کرنا کردن

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

یکنواختی مثال: My existence was tortured by monotony. زندگی من به لحاظ یکنواختی، {شبیه} شکنجه کردن بود.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. غول پیکر. غول آسا ۲. عظیم. بزرگ. سترگ مثال: The blue whale is truly a gigantic creature. نهنگ آبی واقعا یک موجود غول پیکر و عظیم است.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد

۱. زبان ۲. زبان بیگانه ۳. زبان حرفه ای مثال: They were expected to know a lingo, the vocabulary. آنها انتظار می رفت که یک زبان و اصطلاحات {آن را} بد ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. فرستادن. پرت کردن ۲. ( قطار ) به خط فرعی بردن ۳. منحرف کردن ۴. طفره رفتن. پشت گوش انداختن ۵. کنار گذاشتن. معوق گذاشتن. ۶. کسی را بیکار گذاشتن مثال ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. آزادی خواه ۲. آزادی خواهانه مثال: Many of them have a political view that’s somewhere between Libertarian and anarchic. بسیاری از آنها عقیده سیاس ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٤

۱. ناظر. نظارت کننده. کنترل کننده ۲. نظارتی مثال: massive regulatory changes تغییرات گسترده نظارتی

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. خویشاوند ۲. شبیه ( به ) ، نزدیک ( به ) ، مثلِ مثال: Our inability to get together, Scientists, technologists, government leaders, at a moment of t ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به تدریج. رفته رفته. کم کم مثال: However, I progressively got worse. با وجود این من به تدریج بدتر شدم.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. ( حشره ) نوچه. شفیره ۲. پیله. پوسته مثال: My personality was entombed within a seemingly silent body, a vibrant mind hidden in plain sight within ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. تنگ کردن. جمع کردن. هم کشیدن. منقبض کردن ۲. فشار دادن. فشار آوردن ۳. محدود کردن. مقید کردن. دست و بال ( کسی را ) بستن مثال: And all of your emotio ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. خاموش. ساکت. بدون صدا ۲. لال. گنگ ۳. ( حرف ) غیر ملفوظ / ۱. کم کردن. کاستن. کاهش دادن. خفیف تر کردن. ملایم تر کردن مثال: And all of your emotions ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٥

۱. تکرار کردن. مجدد اجرا کردن. دوباره انجام دادن ۲. ( انتخابات و غیره ) تجدید کردن. مجددا برگزار کردن ۳. ( فیلم و غیره ) دوباره نمایش دادن. دوباره نش ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. خوش. شاد. شنگول ۲. خوب. عالی. محشر ۳. خیلی. زیاد ۳. با زبان خوش وادار ( به کاری ) کردن. ترغیب کردن مثال: I think because Barney is so happy and jo ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عاری از. فاقد مثال: A defenseless object, seemingly devoid of feelings یک شئ بی دفاع، ظاهرا عاری از احساسات.

پیشنهاد
٠

حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی مثال: Book production is crucial, and it is primarily the responsibility of the Ministry of Culture and Islamic Guid ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. شهود ۲. شم ۳. الهام ۴. فراست مثال: She never learned the rules of grammar, but she writes well using her intuition about what is correct. او هرگز ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد

افزاینده مثال: A child with speech problems can communicate using augmentative and alternative communications. یک کودک با مشکلات گفتاری، می تواند با ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٣

۱. وجدآور. شعف انگیز. مسرور کننده. هیجان انگیز. مهیج ۲. ( هوا ) نشاط بخش. روح بخش مثال: It was exhilarating, but frustrating at times. آن هیجان انگی ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. شکل ( چیزی را ) تغییر دادن. تغییر دادن ۲. دوباره شکل دادن به ۳. شکل تازه دادن به مثال: I began to reshape my destiny. من شروع کردم به تغییر دادن ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیش پندار. پیش فرض ذهنی مثال: I used the power of words and will to challenge the preconceptions من از قدرت کلمات و ارده برای به مبارزه طلبیدن پیش ف ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. بی جان. فاقد حیات ۲. بی روح. ملال اور مثال: Once I was perceived to be an inanimate object, a mindless phantom of a boy in a wheelchair. قبلا من ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بطور غیر کلامی. بطور غیر زبانی

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تجدید چاپ. تجدید چاپ کردن مثال: Additionally, many books that had been reprinted previously were being reprinted once again. مضافا بر اینکه بسیاری ا ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مضافا بر اینکه مثال: Additionally, many books that had been reprinted previously were being reprinted once again. مضافا بر اینکه بسیاری از کتابهایی ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جشن هزار ساله. نسل هزاره جدید مثال: There was a recent survey of millennials asking them what their most important life goals were, and more than 80 ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

بازنگری. بازاندیشی مثال: With hindsight, I should have taken the job. با بازنگری، من باید این شغل را بدست بیاورم.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

فوق العاده. بی اندازه. بسیار مثال: Studies like this are exceedingly rare. مطالعاتی شبیه این فوق العاده بی نظیر هستند.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

موسس. بنیانگذار. بنیادگذار. بانی / ۱. با شکست مواجه شدن. شکست خوردن. موفق نشدن. نگرفتن ۲. ( کشتی ) زیر آب رفتن. غرق شدن ۳. ( اسب ) از پا درآمدن. به ز ...