پیشنهادهای آرمان بدیعی (٦,٠٦٢)
1. خواندن. قرائت 2. دانش. مطالعات 3. تعبیر. برداشت 4. خوانش 5. مواد خواندنی مثال: her interests include reading علایق او شامل خواندن و قرائت است.
1. محوطه دانشگاه. پردیس 2. دانشگاه 3. شعبه ( دانشگاه ) 4. دانشگاهی مثال: the far side of the campus آن طرف محوطه دانشگاه Because out of the universit ...
1. گوش به زنگ. مترصد 2. هشیار. مراقب. مواظب مثال: his watchful eyes چشمان هوشیار و مراقب او
1. تند. سریع 2. فرز. چابک 3. با شیب تند. دارای شیب تند
تفنگدار مثال: a rank of riflemen یک ردیف از تفنگدارها
1. به طور معمول. معمولا. 2. مرتب. مرتبا مثال: oil is routinely discharged from ships
با نگرانی. با اضطراب. با تشویش مثال: Ma anxiously twisted a handkerchief
1. دعوا. درگیری. کتک کاری 2. نزاع در ملاء عام مثال: two men were charged with affray دو مرد نسبت به دعوا و درگیری و کتک کاری متهم شده بودند.
مثال: In various scientific and research departments — such as in the nuclear sector, in the nanotechnology sector, in stem cell sector, and in vari ...
مثال: In various scientific and research departments — such as in the nuclear sector, in the nanotechnology sector, in stem cell sector, and in vari ...
رای اعتماد مثال: God has been gracious toward you, us, and the country, because, praise God, all the ministers have gained the Majlis’s trust and vot ...
بشارت. مژده مثال: I congratulate you, my dear brothers and sisters, on National Government Week, and I hope that, God willing, this week will always ...
مثال: First of all, I would like to wholeheartedly praise and honor these days of Arbaeen and thank Almighty God for the people’s participation in th ...
مثال: Praise God, I am also pleased to see that sports are advancing [in our country], and by the grace of God, this progress should continue. من هم ...
لذت بخش مثال: If you can create a spot in international arenas, such as in the Asian Games and in the Olympics, for showing the Iranian Gaud [the spa ...
کتابفروش مثال: books bearing the mark of a well - known bookseller کتابها یک نشان از یک کتابفروش سرشناس و معروف دارد.
پیش از کسر مالیات مثال: pre - tax profits jumped سودهای پیش از کسر مالیات افزایش یافت.
لحیم کاری مثال: a soldering iron یک اتوی لحیم کاری
1. منزوی 2. جدا. دور افتاده. پرت 3. پنهان مثال: a secluded spot یک نقطه پرت و دورافتاده
1. ترشی. مزه ترش. 2. ترش رویی 3. ( مجازی ) تلخی مثال: he made a face at the sourness of the drink او مزه ترش نوشیدنی را در چهره اش نشان داد.
بی رقیب. سرآمد مثال: Another point is to pay special attention to medal - winning sports as well as sports in which we have historically and national ...
مدال آور. پر مدال مثال: Another point is to pay special attention to medal - winning sports as well as sports in which we have historically and natio ...
مثال: By doing so, God willing, you will receive an additional reward from Almighty God. �با این کار�، شما ان شاءالله ثواب مضاعفی از خداوند متعال در ...
مثال: They say that “sports are apolitical, ” yet they are the ones who exhibit and demonstrate the most politically biased behavior in sports. می ...
مثال: Negligence and indifference with regard to what happens in the world and in the region is not permissible. غفلت و بی تفاوتی �راجع به� آنچه در ...
مثال: Your composed behavior, measured actions, and the rationality governing your movements show that our athletes sense they have an additional res ...
1. مرسوم. معمول. متداول 2. معمولی. عادی 3. سنتی 4. قدیمی 5. عامه پسند 6. ( سلاح ) متعارف. غیر اتمی مثال: blind acceptance of conventional opinion پذی ...
1. محرک جنسی. محرک باه 2. ماده محرک جنسی. عامل محرک باه مثال: the scents act as a powerful aphrodisiac رایحه ها و عطرها به عنوان یک محرک جنسی نیرومن ...
1. احتمالی 2. بالقوه 3. آینده 4. متوجه آینده. عطف به آینده ( در مقابل عطف به ما سبق ) 5. نزدیک. قریب الوقوع
1. شعبده بازی کردن. تردستی کردن. چشم بندی کردن 2. با شعبده بازی ( کاری را ) کردن 3. از غیب حاضر کردن 4. ( روح ) احضار کردن 5. مجسم کردن. تصویر کردن 6 ...
1. اکراه داشتن از. با اکراه ( کاری را ) کردن 2. ناخشنود بودن از. دلخور بودن از. ناراحت بودن از 3. غبطه خوردن به. حسودی کردن به / 1. کینه. غرض. دشمنی. ...
1. واسطه. میانجی. رابط 2. ( ازدواج ) دلاله مثال: don't try to talk me into acting as a go - between سعی نکن من را متقاعد کنی به عنوان یک واسطه و میان ...
1. برگچه 2. اعلامیه. بروشور 3. اعلامیه پخش کردن در مثال: this leaflet gives our opening times این بروشور زمانهای کار ما را نشان داد.
متر مربع مثال: They can withstand about 8000 tons of pressure per square meter. انها می توانند ۸۰۰۰ تن فشار بر هر متر مربع را تاب بیاورند. آنها می ...
1. مربع 2. مربع شکل 3. قائم. عمودی. راست 4. زاویه دار 5. موازی. هم سطح 6. ( حساب ) تسویه شده. صاف 7. مساوی. برابر 8. مرتب. منظم 9. کامل. بی کم و کاست ...
1. خمیر 2. مایه 3. ( عامیانه ) پول. پول و پله. مایه مثال: mold the dough into rounds خمیر را دایره وار قالب ریزی کن {دایره دایره کن}
مثال: I certainly don't pass by these things indifferently. من قطعا از کنار این چیزها با بی تفاوتی عبور نمی کنم.
مثال: I always feel sorry for the underdog in a street fight. من همیشه در دعواهای خیابانی دلم برای آدمهای ضعیف و تو سری خور می سوزد.
1. هان! هان؟ 2. مگه نه؟ مثال: It looks like I'm the winner again. No hard feelings, Dave, eh? به نظر می رسد من دوباره برنده ام. دیو، ناراحتی که نداری ...
1. رفاه 2. رونق 3. خوشبختی. سعادت مثال: this prosperity has been hard won این رفاه و خوشبختی با دشواری بدست آمده است.
مثال: تری یر ( نوعی سگ کوچک شکاری ) the terrier's rough coat موی زمختِ تری یِر ( نوعی سگ کوچک شکاری )
1. آتش زدن. ایجاد حریق. ایجاد آتش سوزی {عمدی} 2. ( حقوقی ) حِرق مثال: They have started a new wave of rioting, theft and arson. آنها موج تازه ای از ...
1. زنده. جاندار. ذی روح 2. سرزنده. پر شور و حال. شاد 3. حیوانی. ( مربوط به ) حیوانات / 1. حیات بخشیدن. زنده کردن 2. شور و حال بخشیدن. سرزنده کردن 3. ...
1. خواب 2. قی ( چشم ) 3. حالتهای شبیه به خواب ( مانند مرگ و بیهوشی، زمستان خوابی و غیره ) 4. خوابیدن 5. در حالتی شبیه به خواب ( مانند مرگ و بیهوشی ) ...
1. فعال 2. فعالانه 3. پر جنب و جوش 4. جدی 5. ( دستور زبان ) معلوم 6. ( کامپیوتر ) هوشمند
1. پادگان. سربازخانه. قرارگاه 2. خانه سازمانی
1. پاره پورگی. وضع درب و داغون 2. پستی. فرومایگی. ناجوانمردی مثال: the sun showed up the shabbiness of the room
مثال: only two waitresses showed up. تنها دو پیش خدمت زن حاضر شدند.
گل استکانی مثال: a spectacular show of bluebells یک نمایشگاه خارق العاده از گلهای استکانی
1. بی هوش 2. بی اطلاع. بی خبر. ناآگاه 3. ناآگاهانه. ناخودآگاه. غیرعمدی