پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,١٤٥)

بازدید
٤,١٨٦
تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. باشگاه. کانون. انجمن. کلوب 2. هیئت مدیره باشگاه 3. کلوپ شبانه. نایت کلاب 3. پول روی هم گذاشتن // 1. چماق. گرز. 2. ( بازی گلف و غیره ) چوب 3. به قص ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. دلقک 2. ادم لوده 3. دلقک بازی در اوردن. لودگی کردن مثال: a circus clown یک دلقک سیرک Harvey clowned around هاروی این طرف و آن طرف دلقک بازی در ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. پارچه. 2. کهنه. دستمال 3. جامه روحانیت. کسوت روحانیت 4. پارچه ای مثال: a maker of cloth یک سازنده پارچه a cloth to wipe the table یک کهنه و دست ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. لخته 2. احمق. هالو 3. لخته شدن. دلمه شدن 4. لخته کردن. دلمه کردن مثال: blood clots لخته های خون a clumsy clot {در زبان محاوره در انگلستان}: یک ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. کمد دیواری. گنجه 2. اتاق 3. مستراح 4. پنهان کردن مثال: a clothes closet یک کمد لباس/ یک گنجه لباس / یک اتاق لباس David was closeted in his den ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. شنل. عبا 2. پوشش. پرده. لفافه. حجاب 3. مخفی کردن. پنهان کردن. پوشاندن مثال: the cloak over his shoulders شنلِ روی شانه هایش a peak cloaked in mi ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. وضوح ، روشنی ، 2. صافی. شفافی مثال: the clarity of his account شفافیت صورتحساب او the clarity of the image روشنی و وضوح تصویر the crystal clari ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. گیره 2. بست. بند 3. لای گیره گذاشتن. با گیره گرفتن 4. با بست وصل کردن. به هم چسباندن. بست زدن 5. محکم گرفتن. سفت بستن 6. به هم فشردن. به هم فشار د ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. مدنی 2. غیر نظامی 3. غیر مذهبی. عرفی 4. داخلی. درون مرزی 5. مودب. با نزاکت 6. مودبانه مثال: a civil marriage یک ازدواج غیر مذهبی و عرفی civil av ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. به هم فشردن 2. محکم گرفتن 3. ( مشت ) گره کردن مثال: he stood there clenching his hands او {در حالی که} دستانش را به هم فشرده بود آنجا ایستاد. h ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

شکاف ، ترک ، چنگال ، شکاف دار، ترک خورده مثال: a deep cleft in the rocks یک شکاف و ترک عمیق در صخره ها the cleft in his chin گودی و زنخدانِ چانه ا ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پاک کردن ، تمیز کردن. تطهیرکردن ، تبرئه کردن مثال: the wound was cleansed زخم تمیز شده بود. cleansing the environment of traces of lead پاک کردن م ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. پنجه کشیدن. پنجه زدن . پنجول کشیدن 2. چنگ کشیدن. چنگ زدن 3. چنگ انداختن به. گرفتن 4. ناخن کشیدن. با ناخن زخم کردن. خراشیدن // ( بصورت جمع ) 1. پنج ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. دفاع کردن از، 2. حفظ کردن از. دفاع کردن از 3. حمایت کردن. طرفداری کردن 4. اثبات کردن. بر کرسی نشاندن مثال: Happy are those who dare courageously ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. کوسن 2. بالشتک 3. تشکچه. تشک 4. پشتی 5. توده. کپه 6. حفاظت. ایمنی 7. پشت گرمی. خاطر جمعی 8. ( از فشار چیزی ) کاستن 9. راحت کردن. آسان کردن. هموار ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. جریان داشتن. جریان یافتن. جریان پیدا کردن 2. به جریان انداختن. به گردش در آوردن 3. گشتن. دور زدن. چرخیدن 4. گرداندن 5. پخش شدن. منتشر شدن 6. پخش ک ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. دستگاه کره گیری. ظرف کره گیری 2. دبه شیر 3. کره گرفتن 4. به هم زدن. زیر و رو کردن 5. به هم خوردن. زیر و رو شدن 6. مضطرب کردن. برآشفته کردن. ناراحت ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. مزمن . 2. سابقه دار. کهنه کار. کهنه 3. جدی. وخیم. حاد 4. ( عامیانه ) افتضاح. گند مثال: a chronic illness یک بیماری مزمن chronic economic problems ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بریدن. قطع کردن 2. خرد کردن. تکه تکه کردن. قطعه قطعه کردن. ریز ریز کردن 3. شکستن 4. زدن 5. کم کردن. کاهش دادن. حذف کردن 6. متوقف کردن. تعطیل کردن ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. خفگی 2. عمل خفه کردن 3. ساسات 4. ( عامیانه ) هلفدونی / ۱. خفه کردن ۲. خفه شدن ۳. به حال خفگی انداختن ۴. به حال خفگی افتادن. نفس ( کسی ) بند امدن. ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. سرد 2. غیر دوستانه. نامهربان مثال: the weather had turned chilly هوا سرد شده بود. I woke up feeling chilly من بیدار شدم {در حالی که} ( احساس سر ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. سوز. سرما. سردی 2. افسردگی. دلسردی. اندوه 3. سرماخوردگی. تب و لرز. چایمان 4. ترس. لرز. 5. سرد 6. غیردوستانه. نامهربان 7. ترسناک. ترس اور // 1. سرد ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد

1. رئیس ، 2. رئیس قبیله 3. فرمانده 4. ( در خطاب ) آقا 5. ( در ترکیب ) - - - کل . - - - سر 6. مهم. مهمترین. اصلی. عمده مثال: a young chief یک فرمانده ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. صندوق ، جعبه 2. سینه. قفسه سینه مثال: a bullet wound in the chest یک گلوله در سینه جراحت ایجاد کرد the matron had a large chest سرپرستار قفسه ی ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. ابراز احساسات کردن 2. تشویق کردن. هورا کشیدن برای 3. خوشحال کردن. خرسند کردن 4. دلداری دادن. ترغیب کردن. دلگرم کردن 5. دلنشین کردن. روح بخشیدن به ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. مهربان. خیرخواه 2. نیکوکار. بخشنده. خیر 3. باگذشت. بلند نظر. دارای سعه صدر 4. دوستانه. محبت آمیز 5. خیریه، مربوط به امور خیریه مثال: charitable a ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. قهرمان 2. برنده 3. طرفدار. حامی. مدافع 4. ( عامیانه ) عالی. محشر 5. حمایت کردن. دفاع کردن مثال: the world champion قهرمان جهان a champion of cha ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. جشن ، 2. بزرگداشت. تجلیل 3. تحسین مثال: the celebration of his 50th birthday جشن پنجاهمین روز تولدش a cause for celebration انگیزه ای برای تجل ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد

1. کاتالوگ 2. فهرست 3. به صورت کاتالوگ دراوردن 4. فهرست کردن. در فهرست وارد کردن مثال: a library catalogue یک فهرست کتابخانه a mail - order catalog ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. درشکه . کالسکه. 2. ( قطار ) واگن 3. باربری. حمل 4. کرایه بار. کرایه حمل 5. چرخ. پایه چرخ دار 6. نورد 7. وضع بدن. هیئت مثال: a railway carriage ی ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. شغل. حرفه. کار 2. زندگی. زندگانی 3. دوره. دوران 4. سرعت برق آسا 5. حرفه ای. شغلی 6. مثل برق رفتن. با سرعت زیاد رفتن 7. این ور و آن ور دویدن مثال: ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. عملیات جنگی. نبرد. حمله 2. مبارزه 3. فعالیت 4. مبارزه کردن مثال: Napoleon's Russian campaign حمله و نبرد روسی ناپلئون the campaign to reduce veh ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بدون تردید . بطور مسلم. مطمئنا. یقینا 2. ( در پاسخ سوال ) البته! حتما! مثال: this is certainly a hard work بدون تردید این یک کار سخت است. our in ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. عفیف. پاکدامن. پاک 2. پرهیزکار. متقی. باتقوا 3. ساده. بی پیرایه. بی تکلف

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. مجلس 2. تالار 3. اتاق ، 4. حفره. محفظه 5. ( تفنگ ) اتاق خرج. خزانه مثال: a debating chamber یک تالار بحث و مذاکره we slept safely in our chamber ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. زیبایی. فریبایی. گیرایی. جذبه. جذابیت 2. افسون ، سحر 3. طلسم ، تعویذ 4. مسحور کردن. شیفته کردن. افسون کردن 5. طلسم کردن مثال: people were captiva ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. شعار دادن. دم گرفتن. فریاد کشیدن 2. سرود خواندن. دعا خواندن. خواندن 3. شعار. دم. فریاد 4. سرود. آواز مثال: the protesters' chants شعارها و فریاد ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

{آدم و شخص} سطحی مثال: This is contrary to what it appears to some shallow - thinking people on the outside. این خلاف چیزی است که در ظاهر به نظر بر ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: This is contrary to what it appears to some shallow - thinking people on the outside. این خلاف چیزی است که �در ظاهر � به نظر برخی انسانهای سط ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. زنجیر، 2. ( بصورت جمع ) غل و زنجیر 3. زنجیره. رشته. سلسله 4. علقه. پای بند. بند 5. زنجیر کردن. با زنجیر بستن 7. به بند کشیدن. اسیر کردن. پای بند ک ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. مرکزی 2. میانی. وسطی 3. نزدیک به 4. اساسی. عمده. اصلی. مهم مثال: occupying a central position تصرف کردن یک شغل رسمی میانی central London لندن ِ ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. لگام. افسار، 2. لگام زدن. دهنه زدن 3. کنترل کردن. نگه داشتن 4. براق شدن. برآشفتن مثال: a horse's bridle یک افسار و لگام اسب she bridled at his t ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. شاد شدن. خوشحال شدن 2. شاد کردن. روح دادن به. زنده کردن 3. درخشیدن. برق زدن 4. درخشان کردن. نورانی کردن 5. براق کردن. برق انداختن 6. روشن کردن 7. ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. درخشش. درخشندگی. برق 2. هوش. ذکاوت. استعداد 3. مهارت. استادی مثال: a philosopher of great brilliance یک فیلسوف با استعداد و هوش زیاد the brillia ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: Many times it has been able to force back and defeat the enemy, which is armed with military weapons, weapons of propaganda, political weapons, ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. درخشان. تابناک 2. براق 3. روشن 4. باهوش. برجسته 5. عالی 6. ماهر. استاد 7. ماهرانه. استادانه 8. شاد. شادمانه 9. برلیان 10. برلیان بدلی مثال: a bril ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. موی زبر، 2. موی ( برس. مسواک و غیره ) 3. ( مو ) سیخ شدن 4. یُراق شدن. عصبانی شدن . به خشم آمدن 5. پر بودن از. مملو بودن از. 6. سرشار بودن از مثال ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد

مثال: In other words, Hezbollah's capabilities have been gradually, continually increasing over time. به عبارت دیگر توانمندی های حزب الله به تدریج و ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. ( از رادیو و تلویزیون ) پخش کردن 2. برنامه پخش کردن. برنامه اجرا کردن. برنامه داشتن 3. سر زبانها انداختن. به عالم و آدم گفتن 4. ( دانه ) افشاندن. ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. چرا کردن. چریدن 2. تورق کردن. ورق زدن 3. گشتن. نگاه کردن 4. چرا 5. تورق 6. گشت. پرسه مثال: I browsed among the little shops من در میان مغازه های ...