پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,١٤٥)
مثال: she's an ideal of womanhood او در زنیت {زن بودن} یک ایده آل و نمونه کامل است.
1. شغلی. کاری 2. موثر. کارامد 3. کارگر. زحمتکش 4. ( مربوط به ) کار 5. مقدماتی مثال: working mothers مادران کارگر a working waterwheel یک چرخ آب کار ...
1. بی ارزش 2. بی فایده. به درد نخور مثال: the item was worthless این قلم جنس بی ارزش بود. your conclusions are worthless نتیجه گیری های تو بی فاید ...
کاسب مثال: Whether they are a doctor, a nurse, a patient, a laborer, or a businessperson, the threat of death, bombings, and enemy threats still exi ...
مثال: He was worthy of win. او لایق برد بود. او سزاوار برد بود. او شایسته برد بود.
شایسته ، لایق ، محق. درخور. شایان ، سزاوار، مستحق ، فراخور مثال: a worthy citizen یک شهروند لایق و شایسته در حالت جمع به عنوان اسم به معنی اشخاص بزر ...
1. به صلیب کشیدن. مصلوب کردن. به چهار میخ کشیدن 2. به صلابه کشیدن. به قناره کشیدن. دمار از روزگار کسی در اوردن مثال: two thieves were crucified with ...
1. ( زمین ) شخم زدن. اماده کردن 2. زراعت کردن در. کشت و کار کردن در 3. کاشتن 4. زیر کشت بردن 5. پروردن. پرورش دادن. به وجود اوردن 6. جلب کردن. کسب کر ...
مثال: an off - the - cuff remark یک اظهار نظر کردن بی مطالعه ( بالبداهه ) I spoke off the cuff من بدون آمادگی قبلی صحبت کردم.
1. ( پیراهن ) مچ 2. ( کت ) سراستین ، 3. ( شلوار ) پاکت. دوبل // 1. با کف دست زدن. 2. به کسی دستبند زدن مثال: Cullam cuffed him on the head کولام با ...
1. کج. کج و کوله 2. خمیده 3. نادرست. متقلب. حقه باز مثال: narrow, crooked streets خیابانهای باریک و کج و کوله a crooked spine یک ستون فقرات خمیده t ...
ابراز. بیان. اظهار مثال: Of course, some administrations showed appreciation, while others took the help of the Basij without expressing any appreci ...
1. عصا 2. چوبدستی 3. پیچ. خم. انحنا 4. ادم کلاه بردار. دزد 5. کج کردن. خم کردن. تاکردن // 1. ناخوش. مریض 2. بد . مزخرف 3. خراب مثال: a small - time c ...
1. بحرانی 2. حاد. وخیم. خطرناک 3. مهم. حیاتی 4. انتقادی. انتقاد امیز. عیب جویانه 5. ایرادی. عیب جو 6. منتقدانه. ( مربوط به ) منتقد 7. دقیق. موشکافانه ...
1. ترد 2. خشک 3. برشته 4. تازه. تر و تازه 5. اتو کشیده. تر و تمیز. تانخورده 6. سرد. یخ زده 7. مختصر. موجز. صریح. 8. قاطع. مصمم. محکم 9. برشته کردن 10 ...
سیستم قضایی کیفری مثال: They could democratize the royal professions that lord it over our health, education, welfare and criminal justice bureaucrac ...
1. مجرم. بزهکار 2. جانی. جنایت کار 3. کیفری. جزایی. جنایی 4. خلاف قانون 5. جنایت کارانه 6. شرم اور. ننگین. خلاف اخلاق مثال: a convicted criminal یک ...
1. جرم. بزه 2. گناه. خطا. اشتباه 3. جنایی 4. جنایت 5. تبهکاری. قانون شکنی مثال: kidnapping is a very serious crime آدم ربایی یک جرم خیلی سنگین است. ...
1. موجود. مخلوق 2. جانور 3. ادم. انسان 4. دست نشانده. نوکر مثال: the earth and its creatures زمین و موجودات و جانورانش you're such a lazy creature ...
هیاهو مثال: The Basiji youth smile mockingly at this clamor and pay no attention. جوان بسیجی به این �هیاهو� از روی استهزا لبخند می زند و توجهی نمی ک ...
مثال: The Basiji youth smile mockingly at this clamor and pay no attention. جوان بسیجی به این هیاهو �از روی استهزا� لبخند می زند و توجهی نمی کند. ج ...
مثال: They create a tumult over various issues, whether true or false. آنها روی موضوعات مختلف �آشوب و جنجال� درست می کنند خواه راست یا دروغ.
1. چروک 2. تا. خط 3. ( صورت ) چین و چروک 4. چروک خوردن. چروک شدن 5. چروک کردن 6. ( عامیانه ) از خنده روده بر کردن مثال: trousers with knife - edge c ...
1. چهار دست و پا رفتن. خزیدن 2. اهسته رفتن. مثل مورچه رفتن 3. موج زدن از. پر بودن از 4. مور مور شدن. لرزیدن 6. خزیدن. خزش. سینه خیز 7. حرکت لاک پشتی ...
1. هندل. لنگ. بازو 2. میلنگ 3. هندل زدن. با هندل روشن کردن 4. گرداندن. چرخاندن // 1. ادم عجیب و غریب. آدم غیر عادی. وسواسی 2. ادم بد عنق مثال: you c ...
پوست کلفت مثال: Of course, many people are thick - skinned, but some people are sensitive, feel useless, and [as a result] suicide rates go up. البت ...
1. صنعت. حرفه. فن 2. صنایع دستی. کارهای دستی 3. مهارت. استادی. هنر 4. صنف 5. قایق. کشتی. زیردریایی 6. هواپیما 7. سفینه. فضاپیما 8. حیله. نیرنگ. مکر 9 ...
1. گهواره ، 2. مهد، خاستگاه. گاهواره 3. سکو. پایه 4. جای گوشی ( تلفن ) 5. در گهواره گذاشتن 6. ( در بغل ) گرفتن. نگه داشتن 7. تکان تکان دادن مثال: th ...
1. پوشش ، 2. ( نظامی ) پوششی. پوشش دهنده مثال: a canvas covering یک پوشش کرباسی a covering of snow یک لایه و پوشش از برف
مقابله کردن با. مخالفت کردن با مثال: They countered to his policy. آنها با سیاستهایش مخالفت کردند. آنها با سیاستهایش مقابله کردند.
1. پیشخوان 2. بادجه. گیشه 3. بار // 1. ( بازی ) ژتون 2. ( در ترکیب ) شمار. سنج 3. ( مجازی ) ورق برنده. برگ برنده // 1. تلافی کردن. معامله به مثل کردن ...
1. پند. اندرز. نصیحت. راهنمایی 2. توصیه. پیشنهاد 3. ( حقوقی ) وکیل. وکلا // 1. توصیه کردن. پیشنهاد کردن 2. رای دادن. نظر دادن. نظر مشورتی دادن. راهنم ...
درعوض و در قبال آن مثال: The Americans said, “Give us all your 3. 5% enriched uranium, and we’ll give you 20% in return. ” آمریکایی ها گفتند همه اورا ...
1. شورا. انجمن. هیات ، 2. جلسه مثال: the town council شورای شهر the Schools Council انجمن مدارس that evening, she held a family council آن روز غر ...
مثال: We needed 20% enriched uranium for radioisotopes for medical purposes. ما برای رادیو ایزوتوپها برای مقاصد پزشکی به اورانیوم غنی سازی شده ۲۰ در ...
1. سرفه ، 2. سینه درد // 1. سرفه کردن 2. با سرفه بالا اوردن 3. ( عامیانه ) حرف زدن. مقر امدن 4. ( عامیانه ) سلفیدن مثال: he coughed loudly او با صد ...
غنی شده مثال: Those who were able to foil the malicious plot of the US regarding 20% enriched uranium, which was essential for the country, were Basi ...
1. گوشه 2. نبش. پیچ. سر پیچ 3. کنج. سه کنج 4. زاویه 5. سوراخ سمبه 6. ( بصورت جمع ) گوشه و کنار. اطراف و اکناف. اقصی نقاط 7. انحصار 8. ( فوتبال ) کرنر ...
1. منتقل کردن. انتقال دادن 2. رساندن 3. بردن. حمل کردن 4. واگذار کردن 5. بیان کردن. 6. فهماندن. حالی کردن 7. نشان دادن. حاکی از چیزی بودن 8. ابلاغ کر ...
1. تبدیل کردن. 2. تبدیل شدن 3. تغییر دادن 4. تغییر یافتن 5. پیرو دین دیگری کردن. به دین دیگری در اوردن 6. به دین دیگری گرویدن 7. عقیده کسی را عوض کرد ...
مثال: In the face of all those damaging forces, this message was seen to be acceptable. در مقابل همه آن عوامل �مخرب و زیان بار� این پیام قابل قبول د ...
مثال: In the face of all those damaging forces, this message was seen to be acceptable. �در مقابل� همه آن عوامل مخرب و زیان بار این پیام قابل قبول د ...
1. مقایسه کردن. سنجیدن. برابر هم گذاشتن. کنار هم قرار دادن 2. تضاد داشتن. مغایر بودن. اختلاف داشتن// 1. مقایسه. سنجش 2. تضاد. مغایرت. تقابل. تباین 3. ...
1. خلافِ. مخالفِ. ضدِ. عکسِ. مغایرِ 2. متضاد. ضد و نقیض 3. ( باد ) مخالف// ضد. عکس. مخالف. متضاد// 1. لجوج. لجباز. یکدنده. خود رای مثال: contrary vie ...
1. نقض کردن 2. نفی کردن. تکذیب کردن. انکار کردن 3. مخالفت کردن. مخالف بودن 4. تناقض داشتن با. مغایر بودن با. در تضاد بودن با. 5. ضد چیزی بودن. خلاف چ ...
1. ادامه دادن ، 2. ادامه داشتن. ادامه یافتن. ادامه پیدا کردن 3. دنبال کردن 4. از سر گرفتن 5. ماندن. باقی ماندن 6. ( در مقامی ) ایفا کردن مثال: he was ...
1. مسابقه 2. رقابت. مبارزه. 3. دعوا. اختلاف. مشاجره // 1. بر سر چیزی جر و بحث یا مجادله کردن 2. مورد سوال قرار دادن. اعتراض کردن به. رد کردن 3. مبارز ...
1. شامل چیزی بودن. حاوی چیزی بودن. در بر داشتن. داشتن 2. مساوی بودن. بودن 3. گنجایش داشتن. گرفتن 4. جلوی چیزی را گرفتن. مهار کردن. کنترل کردن 5. ( هن ...
1. تماس 2. ارتباط 3. برخورد 4. ملاقات 5. مجاورت. نزدیکی 6. معرض 7. اتصال. نقطه اتصال 8. کلید برق 9. اشنا. رابط 10. شخص مشکوک به بیماری 11. تماس گرفتن ...
1. مصرف کردن ، صرف کردن 2. خوردن 3. تلف کردن. از بین بردن. هدر دادن. 4. نابود کردن. ویران کردن 5. سوزاندن 6. ( مجازی ) تحلیل بردن. اب کردن 7. تباه شد ...