پیشنهادهای آرمان بدیعی (٦,٠٥٧)
درباره ( ی چیزی ) ، مربوط به ( چیزی ) ، به نسبت، نسبت به مثال: The two groups were similar with respect to income and status. دو گروه �به نسبت� درآم ...
۱. باریکه. تراشه. ورقه ۲. تکه. خرده ۳. باریکه باریکه کردن. ورقه کردن ۴. خرد کردن. شکستن ۵. خرد شدن. شکستن ۶. باریکه باریکه شدن مثال: a sliver of woo ...
۱. به هم بافتن ۲. به هم پیوند خوردن ۳. در هم آمیختن مثال: the ropes are interweaved together طنابها به هم دیگر بافته شده اند. طنابها در هم آمیخته شد ...
۱. لکنت زبان داشتن ۲. با لکنت گفتن ۳. ( موتور اتومبیل و غیره ) پت پت کردن. ریپ زدن ۴. ( مجازی ) لنگان لنگان پیش رفتن ۵. لکنت زبان
مثال: he staunched the flow of blood او جریان خون را �بند آورد. �
۱. ساقه ۲. پایه / ۱. شق و رق راه رفتن. با حالت قهرآمیز یا مغرورانه رفتن ۲. ( به شکار ) پاورچین پاورچین نزدیک شدن ۳. مثل سایه ( کسی را ) تعقیب کردن. د ...
۱. احتمالی ۲. محتمل ۳. داوطلب احتمالی . برنده احتمالی مثال: the probable consequences of his action عواقبِ احتمالیِ عمل او
احتمال مثال: Whether at home, work, school, or during a conversation with a friend, the likelihood of hearing a proverb is high. چه در خانه، سر کار، ...
۱. بحبوحه. اوج ۲. دوران شکوفایی ۳. بهار ( زندگی )
احتیاطی مثال: Precautionary measures کارها و اقدامات احتیاطی
مثال: If you’re worried that people may say that you are doing these things to show off, know that such words are the whisperings of Satan. اگر شما ...
مثال: If you’re worried that people may say that you are doing these things to show off, know that such words are the whisperings of Satan. اگر شما ...
۱. پیش گیرنده. پیش گیر ۲. داروی پیش گیر ۳. وسیله ی پیش گیری ۴. اقدام پیش گیرانه ۵. کاپوت. کاندوم مثال: prophylactic medicine داروی پیش گیرنده prophyl ...
۱. پیشگیرانه. بازدارنده ۲. شُفعه ای. ( مربوط به ) حق شُفعه مثال: Pre - emptive attack حمله ی پیشگیرانه
۱. دقت ۲. درستی. صحت مثال: it is impossible to calculate with mathematical exactness با دقتِ ریاضی حساب کردن غیرممکن است.
۱. سوسیالیست ۲. سوسیالیستی مثال: Socialist party حزب سوسیالیست
۱. تفکر. تامل. تعمق ۲. قصد. نیت ۳. انتظار. توقع ۴. تماشا. مشاهده. سیر
۱. کینه ۲. غرض. سوء نیت. بدخواهی ۳. غرض ورزی کردن با. اذیت کردن
آحاد مردم. عامه مردم. عموم مردم مثال: I wouldn’t give this recommendation to the general public, but I give it to you because you are role models. ...
۱. آرم ۲. مظهر. نشانه. علامت. نماد مثال: Did you design the emblem yourself? خودت به تنهایی آرم را طراحی کردی؟
۱. حمایت. پشتیبانی ۲. حمایت مالی. پشتیبانی مالی ۳. پشتوانه ۴. آستر. لایی ۵. ( موسیقی ) همراه. همراهی کننده مثال: This backing is so perfect. این آست ...
۱. دولت ستیز. آنارشیست ۲. بی قانون. فاقد حکومت ۳. آشوب گر. هرج و مرج طلب ۴. آشفته. هرج و مرج
مطیع قانون. تابع مقررات مثال: a law - abiding political organization یک تشکیلات و سازمان سیاسی مطیع قانون
۱. تشدید کردن ۲. افزایش دادن ۳. تقویت کردن ۴. تشدید شدن مثال: her pleasure was intensified by guilt شهوترانی زن بوسیله گناه تشدید شده بود.
۱. با نظر مساعد. با موافقت. با رضایت ۲. به طور مطلوبی ۳. ( در مقام مقایسه ) بهتر
۱. به شدت. با تندی. قویا ۲. با حرارت. با جوش و خروش مثال: the rumors were vehemently denied شایعات به شدت و قویا تکذیب شده بود.
گرایش. تمایل. میل. رغبت مثال: for students, there is a tendency to socialize in the evenings برای دانش آموزان یک میل و رغبت به معاشرت کردن در شبها وج ...
۱. هل دادن. کشان کشان بردن ۲. به عجله واداشتن. ( کسی را ) هول دادن ۳. با عجله انجام دادن ۴. عجله کردن ۵. گوش ( کسی را ) بریدن. ( کسی را ) تیغ زدن ۶. ...
مثال: his incomprehension of economics ناتوانی و عدم درک او از علم اقتصاد
۱. حرام. محرمات. تابو ۲. تحریم شده. نهی شده. منع شده ۳. تحریم کردن. حرام شمردن ۴. منع کردن. نهی کردن. قدغن کردن
۱. ( صدا ) خشن. زمخت. دو رگه. گرفته ۲. ( سرفه ) خشک ۳. از بیخ گلو ۴. دارای صدای خشن
۱. متقاعد ناکننده. قانع ناکننده. غیر قابل قبول ۲. ( عذر و بهانه و غیره ) غیر موجه ۳. ( داستان و غیره ) باورنکردنی. غیر واقعی مثال: Your excuse is unc ...
۱. اختراع کردن. ابداع کردن ۲. تدارک دیدن. وسیله ( کاری را ) فراهم کردن. ۳. راهی یافتن. چاره ای پیدا کردن. تدبیری اندیشیدن ۴. جور کردن. جفت و جور کردن ...
۱. از توان انداختن. ناتوان کردن. عاجز کردن ۲. سلبِ صلاحیت کردن مثال: They incapacitated the government. آنها دولت را از توان انداختند. آنها دولت را ...
مبهم. نامعین. نامشخص. نامعلوم مثال: an indeterminate period یک دوره و عصر نامعلوم
۱. ناکافی. ناقص ۲. غیر قطعی. غیر قاطع ۳. بدون نتیجه ی ( قطعی ) مثال: an inconclusive result یک نتیجه غیر قطعی
۱. ( کتاب و آثار هنری ) اهداء ، اهداءیه. تقدیم نامه ۲. از خود گذشتگی. ایثار. احساس تعهد ۳. ( کلیسا ) نامگذاری ۴. وقف
۱. حکاکی. کنده کاری ۲. گراورسازی ۳. گراور. کلیشه ۴. تصویر گراوری
۱. اجتماعی کردن. با جامعه سازگار کردن ۲. سوسیالیستی کردن. ملی کردن ۳. مردمی کردن. به خدمت اجتماع در آوردن ۴. اجتماعی شدن. در امور اجتماعی شرکت جستن ۵ ...
بدون تبعیض نژادی مثال: a desegregated school
۱. واحد. یکپارچه. متحد ۲. یکنواخت. یکسان مثال: Unified nations کشورهای یکپارچه و متحد
۱. تضمین. تعهد. تامین ۲. مصونیت ( قضایی ) ۳. خسارت. تاوان ۴. غرامت جنگی
۱. حدسی ۲. شهودی. درونی. باطنی مثال: his intuitive understanding of the readers real needs درک شهودی و درونی او از نیازهای واقعی خوانندگان
If, God forbid, the country is confronted with this bitter, difficult fate — that is, an aging population — there will no longer be any remedy for th ...
مثال: If, God forbid, the country is confronted with this bitter, difficult fate — that is, an aging population — there will no longer be any remedy ...
عصبانی کننده. ناراحت کننده. آزارنده. زجر آور
۱. بی دین. بی ایمان. لامذهب ۲. شکاک
بدون حرکت مثال: Claudia sat unmoving behind her desk کلودیا بدون حرکت پشت میز تحریرش نشست.
۱. متغیر. بی ثبات. ناپایدار ۲. دمدمی. دمدمی مزاج. متلون مثال: She has a fickle character. او یک شخصیت بی ثبات و ناپایداری دارد.
۱. به کنایه گفتن. تلویحا گفتن. حالی کردن ۲. دل ( کسی را ) به دست آوردن. جای خود را پیش ( کسی ) باز کردن ۳. ( به تدریج ) جایگیر کردن. جا دادن. کاشتن