پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,١٤٥)
1. شرکت کننده. داوطلب. رقیب 2. تازه وارد مثال: university entrants تازه واردان دانشگاه a prize will be awarded to the best entrant یک جایزه به بهت ...
به نوعی مثال: Those who may not speak their language, have not seen their region, and do not know them, stood up against the Zionist regime and in su ...
1. پرسش. سوال 2. پرس و جو. کند و کاو 3. تحقیق. رسیدگی 4. بازجویی مثال: telephone enquiries سوالات تلفنی an enquiry into alleged security leaks یک ...
1. پرسیدن 2. پرس و جو کردن 3. سراغ گرفتن 4. بازجوئى کردن ، تحقیق کردن مثال: I enquired about part - time training courses من درباره دوره های کارآمو ...
1. موتور 2. لوکوموتیو 3. ماشین اتش نشانی 4. اسباب مثال: a car engine یک موتور ماشین the main engine of change اسباب اصلی تغییر
1. تحمل. بردباری. استقامت 2. تداوم. دوام. دیرپایی مثال: the race is a test of endurance این مسابقه آزمونی است برای {محک} تحمل و استقامت
1. اعطا کردن. بخشیدن 2. هزینه چیزی را پرداختن. هزینه چیزی را تقبل کردن 3. وقف کردن 4. ارزانی داشتن. به ودیعه گذاشتن در. بهرمند کردن از مثال: Henry I ...
1. شامل چیزی بودن. در بر گرفتن 2. گنجاندن. وارد کردن 3. احاطه کردن. دور چیزی را گرفتن 4. محاصره کردن مثال: the monument is encompassed by Hunsbury P ...
1. ( قانون ) وضع کردن. گذراندن. وضع کردن. به تصویب رساندن 2. بازی کردن. اجرا کردن مثال: the Bill was enacted in 1963 لایحه در سال 1963 به تصویب رس ...
سخت مثال: In my view, they are gravely mistaken. به نظر من آنها سخت اشتباه کرده اند.
کارفرما، استخدام کننده مثال: his employer gave him a great deal of money. کارفرمایش به او مقدار زیادی پول داد. the largest private sector employer ...
1. جنین ، رویان ، 2. ( مجازی ) نطفه. اغاز. پایه. شالوده 3. ابتدایی. اولیه. نخستین. اغازین مثال: a human embryo یک جنین انسانی the embryo of a capit ...
1. در قالب چیزی ریختن. بصورت چیزی نشان دادن. بیان کردن 2. داشتن. در بر داشتن. دارا بودن 3. مظهر چیزی بودن. تجسم چیزی بودن 4. گنجاندن. جای دادن. وارد ...
1. تزئین کردن. زینت دادن 2. اب و تاب دادن. شاخ و برگ دادن مثال: weapons embellished with precious metal اسلحه ها با فلز گرانبها زینت داده شدند. th ...
1. فصیح ، بلیغ. سلیس. روان 2. زبان اور 3. گویا. نشانگر. بیانگر مثال: an eloquent speaker یک گوینده فصیح her glance was more eloquent than words ن ...
1. بلند کردن. بالا بردن 2. ارتقاء دادن و ترفیع دادن 3. تعالی بخشیدن. تزکیه کردن 4. برجسته کردن. برامده کردن. مرتفع کردن مثال: we need a breeze to el ...
1. مقدماتی. ابتدایی. پایه 2. بنیادى 3. ساده مثال: an elementary astronomy course یک دوره آموزش ستاره شناسی مقدماتی و پایه a lot of the work is elem ...
1. برازنده. اراسته. باوقار 2. زیبا، شیک. قشنگ 3. ظریف. دقیق. تمیز 4. با سلیقه. خوش ذوق 5. عالی مثال: an elegant black outfit یک همسفر سیاه پوست زیب ...
1. وقار. برازندگی. آراستگی 2. ظرافت. دقت 3. زیبایی. قشنگی 3. سلیقه. ذوق مثال: he was attracted by her elegance او بواسطه زیبایی و قشنگی زن مجذوبش ش ...
1. الکتریکی ، برقی ، 2. برق 3. مهیج. هیجان اور. هیجان انگیز 4. متشنج. هیجان زده مثال: an electric kettle یک کتری برقی the atmosphere was electric ...
مورد هدف مثال: . Some of these targeted sites are Syria's infrastructures, places whose construction or reconstruction is not easily achievable and r ...
بازسازی مثال: . Some of these targeted sites are Syria's infrastructures, places whose construction or reconstruction is not easily achievable and re ...
1. پیروز، پیروزمند 2. پیروزمندانه. با پیروزی مثال: the triumphant British team تیم پیروز بریتانیا a triumphant expression یک قیافه پیروزمندانه
1. جایزه. کاپ. جام قهرمانی 2. نشان افتخار. نشان پیروزی مثال: a swimming trophy یک جام قهرمانی شنا
مثال: She asked questions on the trot. او پی در پی و پشت سر هم سوال می پرسید.
1. یورتمه رفتن 2. یورتمه بردن 3. بدو بدو کردن. دویدن 4. رفتن 5. ( حرف. بهانه و غیره ) تکرار کردن 6. یورتمه ، 7. راه رفتن تند
1. راستگو، 2. راست. درست. واقعی مثال: a truthful answer یک پاسخ درست a truthful account یک گزارش واقعی
توطئه گر مثال: However, the primary conspirators and control room are in the United States and the Zionist regime. به هر حال توطئه گران اصلی و اتاق ...
1. معلم خصوصی ، 2. معلم سرخانه 3. ( در بریتانیا ) استاد راهنما. استاد 4. ( موسیقی و غیره ) کتاب تعلیم 5. درس دادن. تدریس کردن 6. درس خصوصی دادن. تدری ...
مثال: They changed their tune. آنها تصمیم خودشان را عوض کردند.
1. اهنگ ، نوا. نغمه 2. سازگاری. هماهنگی. وفق 3. لحن 4. ( ساز ) کوک 5. مبلغ 6. ( ساز ) کوک کردن 7. تنظیم کردن مثال: noun she hummed a cheerful tune ...
1. ترومپت 2. صدای فیل 3. ترومپت زدن . 4. در بوق و کرنا کردن
یکنواختی مثال: My existence was tortured by monotony. زندگی من به لحاظ یکنواختی، {شبیه} شکنجه کردن بود.
۱. غول پیکر. غول آسا ۲. عظیم. بزرگ. سترگ مثال: The blue whale is truly a gigantic creature. نهنگ آبی واقعا یک موجود غول پیکر و عظیم است.
۱. زبان ۲. زبان بیگانه ۳. زبان حرفه ای مثال: They were expected to know a lingo, the vocabulary. آنها انتظار می رفت که یک زبان و اصطلاحات {آن را} بد ...
۱. فرستادن. پرت کردن ۲. ( قطار ) به خط فرعی بردن ۳. منحرف کردن ۴. طفره رفتن. پشت گوش انداختن ۵. کنار گذاشتن. معوق گذاشتن. ۶. کسی را بیکار گذاشتن مثال ...
۱. آزادی خواه ۲. آزادی خواهانه مثال: Many of them have a political view that’s somewhere between Libertarian and anarchic. بسیاری از آنها عقیده سیاس ...
۱. ناظر. نظارت کننده. کنترل کننده ۲. نظارتی مثال: massive regulatory changes تغییرات گسترده نظارتی
۱. خویشاوند ۲. شبیه ( به ) ، نزدیک ( به ) ، مثلِ مثال: Our inability to get together, Scientists, technologists, government leaders, at a moment of t ...
به تدریج. رفته رفته. کم کم مثال: However, I progressively got worse. با وجود این من به تدریج بدتر شدم.
۱. ( حشره ) نوچه. شفیره ۲. پیله. پوسته مثال: My personality was entombed within a seemingly silent body, a vibrant mind hidden in plain sight within ...
۱. تنگ کردن. جمع کردن. هم کشیدن. منقبض کردن ۲. فشار دادن. فشار آوردن ۳. محدود کردن. مقید کردن. دست و بال ( کسی را ) بستن مثال: And all of your emotio ...
۱. خاموش. ساکت. بدون صدا ۲. لال. گنگ ۳. ( حرف ) غیر ملفوظ / ۱. کم کردن. کاستن. کاهش دادن. خفیف تر کردن. ملایم تر کردن مثال: And all of your emotions ...
۱. تکرار کردن. مجدد اجرا کردن. دوباره انجام دادن ۲. ( انتخابات و غیره ) تجدید کردن. مجددا برگزار کردن ۳. ( فیلم و غیره ) دوباره نمایش دادن. دوباره نش ...
۱. خوش. شاد. شنگول ۲. خوب. عالی. محشر ۳. خیلی. زیاد ۳. با زبان خوش وادار ( به کاری ) کردن. ترغیب کردن مثال: I think because Barney is so happy and jo ...
عاری از. فاقد مثال: A defenseless object, seemingly devoid of feelings یک شئ بی دفاع، ظاهرا عاری از احساسات.
حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی مثال: Book production is crucial, and it is primarily the responsibility of the Ministry of Culture and Islamic Guid ...
۱. شهود ۲. شم ۳. الهام ۴. فراست مثال: She never learned the rules of grammar, but she writes well using her intuition about what is correct. او هرگز ...
افزاینده مثال: A child with speech problems can communicate using augmentative and alternative communications. یک کودک با مشکلات گفتاری، می تواند با ...
۱. وجدآور. شعف انگیز. مسرور کننده. هیجان انگیز. مهیج ۲. ( هوا ) نشاط بخش. روح بخش مثال: It was exhilarating, but frustrating at times. آن هیجان انگی ...