پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,١٤٥)

بازدید
٤,١٥٩
تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. شرکت کننده. داوطلب. رقیب 2. تازه وارد مثال: university entrants تازه واردان دانشگاه a prize will be awarded to the best entrant یک جایزه به بهت ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

به نوعی مثال: Those who may not speak their language, have not seen their region, and do not know them, stood up against the Zionist regime and in su ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. پرسش. سوال 2. پرس و جو. کند و کاو 3. تحقیق. رسیدگی 4. بازجویی مثال: telephone enquiries سوالات تلفنی an enquiry into alleged security leaks یک ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. پرسیدن 2. پرس و جو کردن 3. سراغ گرفتن 4. بازجوئى کردن ، تحقیق کردن مثال: I enquired about part - time training courses من درباره دوره های کارآمو ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. موتور 2. لوکوموتیو 3. ماشین اتش نشانی 4. اسباب مثال: a car engine یک موتور ماشین the main engine of change اسباب اصلی تغییر

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. تحمل. بردباری. استقامت 2. تداوم. دوام. دیرپایی مثال: the race is a test of endurance این مسابقه آزمونی است برای {محک} تحمل و استقامت

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. اعطا کردن. بخشیدن 2. هزینه چیزی را پرداختن. هزینه چیزی را تقبل کردن 3. وقف کردن 4. ارزانی داشتن. به ودیعه گذاشتن در. بهرمند کردن از مثال: Henry I ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. شامل چیزی بودن. در بر گرفتن 2. گنجاندن. وارد کردن 3. احاطه کردن. دور چیزی را گرفتن 4. محاصره کردن مثال: the monument is encompassed by Hunsbury P ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ( قانون ) وضع کردن. گذراندن. وضع کردن. به تصویب رساندن 2. بازی کردن. اجرا کردن مثال: the Bill was enacted in 1963 لایحه در سال 1963 به تصویب رس ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سخت مثال: In my view, they are gravely mistaken. به نظر من آنها سخت اشتباه کرده اند.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کارفرما، استخدام کننده مثال: his employer gave him a great deal of money. کارفرمایش به او مقدار زیادی پول داد. the largest private sector employer ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. جنین ، رویان ، 2. ( مجازی ) نطفه. اغاز. پایه. شالوده 3. ابتدایی. اولیه. نخستین. اغازین مثال: a human embryo یک جنین انسانی the embryo of a capit ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. در قالب چیزی ریختن. بصورت چیزی نشان دادن. بیان کردن 2. داشتن. در بر داشتن. دارا بودن 3. مظهر چیزی بودن. تجسم چیزی بودن 4. گنجاندن. جای دادن. وارد ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. تزئین کردن. زینت دادن 2. اب و تاب دادن. شاخ و برگ دادن مثال: weapons embellished with precious metal اسلحه ها با فلز گرانبها زینت داده شدند. th ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. فصیح ، بلیغ. سلیس. روان 2. زبان اور 3. گویا. نشانگر. بیانگر مثال: an eloquent speaker یک گوینده فصیح her glance was more eloquent than words ن ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بلند کردن. بالا بردن 2. ارتقاء دادن و ترفیع دادن 3. تعالی بخشیدن. تزکیه کردن 4. برجسته کردن. برامده کردن. مرتفع کردن مثال: we need a breeze to el ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. مقدماتی. ابتدایی. پایه 2. بنیادى 3. ساده مثال: an elementary astronomy course یک دوره آموزش ستاره شناسی مقدماتی و پایه a lot of the work is elem ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد

1. برازنده. اراسته. باوقار 2. زیبا، شیک. قشنگ 3. ظریف. دقیق. تمیز 4. با سلیقه. خوش ذوق 5. عالی مثال: an elegant black outfit یک همسفر سیاه پوست زیب ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. وقار. برازندگی. آراستگی 2. ظرافت. دقت 3. زیبایی. قشنگی 3. سلیقه. ذوق مثال: he was attracted by her elegance او بواسطه زیبایی و قشنگی زن مجذوبش ش ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. الکتریکی ، برقی ، 2. برق 3. مهیج. هیجان اور. هیجان انگیز 4. متشنج. هیجان زده مثال: an electric kettle یک کتری برقی the atmosphere was electric ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مورد هدف مثال: . Some of these targeted sites are Syria's infrastructures, places whose construction or reconstruction is not easily achievable and r ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بازسازی مثال: . Some of these targeted sites are Syria's infrastructures, places whose construction or reconstruction is not easily achievable and re ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. پیروز، پیروزمند 2. پیروزمندانه. با پیروزی مثال: the triumphant British team تیم پیروز بریتانیا a triumphant expression یک قیافه پیروزمندانه

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. جایزه. کاپ. جام قهرمانی 2. نشان افتخار. نشان پیروزی مثال: a swimming trophy یک جام قهرمانی شنا

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: She asked questions on the trot. او پی در پی و پشت سر هم سوال می پرسید.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. یورتمه رفتن 2. یورتمه بردن 3. بدو بدو کردن. دویدن 4. رفتن 5. ( حرف. بهانه و غیره ) تکرار کردن 6. یورتمه ، 7. راه رفتن تند

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. راستگو، 2. راست. درست. واقعی مثال: a truthful answer یک پاسخ درست a truthful account یک گزارش واقعی

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

توطئه گر مثال: However, the primary conspirators and control room are in the United States and the Zionist regime. به هر حال توطئه گران اصلی و اتاق ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. معلم خصوصی ، 2. معلم سرخانه 3. ( در بریتانیا ) استاد راهنما. استاد 4. ( موسیقی و غیره ) کتاب تعلیم 5. درس دادن. تدریس کردن 6. درس خصوصی دادن. تدری ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: They changed their tune. آنها تصمیم خودشان را عوض کردند.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. اهنگ ، نوا. نغمه 2. سازگاری. هماهنگی. وفق 3. لحن 4. ( ساز ) کوک 5. مبلغ 6. ( ساز ) کوک کردن 7. تنظیم کردن مثال: noun she hummed a cheerful tune ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ترومپت 2. صدای فیل 3. ترومپت زدن . 4. در بوق و کرنا کردن

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

یکنواختی مثال: My existence was tortured by monotony. زندگی من به لحاظ یکنواختی، {شبیه} شکنجه کردن بود.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. غول پیکر. غول آسا ۲. عظیم. بزرگ. سترگ مثال: The blue whale is truly a gigantic creature. نهنگ آبی واقعا یک موجود غول پیکر و عظیم است.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. زبان ۲. زبان بیگانه ۳. زبان حرفه ای مثال: They were expected to know a lingo, the vocabulary. آنها انتظار می رفت که یک زبان و اصطلاحات {آن را} بد ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. فرستادن. پرت کردن ۲. ( قطار ) به خط فرعی بردن ۳. منحرف کردن ۴. طفره رفتن. پشت گوش انداختن ۵. کنار گذاشتن. معوق گذاشتن. ۶. کسی را بیکار گذاشتن مثال ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. آزادی خواه ۲. آزادی خواهانه مثال: Many of them have a political view that’s somewhere between Libertarian and anarchic. بسیاری از آنها عقیده سیاس ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٣

۱. ناظر. نظارت کننده. کنترل کننده ۲. نظارتی مثال: massive regulatory changes تغییرات گسترده نظارتی

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. خویشاوند ۲. شبیه ( به ) ، نزدیک ( به ) ، مثلِ مثال: Our inability to get together, Scientists, technologists, government leaders, at a moment of t ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به تدریج. رفته رفته. کم کم مثال: However, I progressively got worse. با وجود این من به تدریج بدتر شدم.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. ( حشره ) نوچه. شفیره ۲. پیله. پوسته مثال: My personality was entombed within a seemingly silent body, a vibrant mind hidden in plain sight within ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. تنگ کردن. جمع کردن. هم کشیدن. منقبض کردن ۲. فشار دادن. فشار آوردن ۳. محدود کردن. مقید کردن. دست و بال ( کسی را ) بستن مثال: And all of your emotio ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. خاموش. ساکت. بدون صدا ۲. لال. گنگ ۳. ( حرف ) غیر ملفوظ / ۱. کم کردن. کاستن. کاهش دادن. خفیف تر کردن. ملایم تر کردن مثال: And all of your emotions ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٣

۱. تکرار کردن. مجدد اجرا کردن. دوباره انجام دادن ۲. ( انتخابات و غیره ) تجدید کردن. مجددا برگزار کردن ۳. ( فیلم و غیره ) دوباره نمایش دادن. دوباره نش ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. خوش. شاد. شنگول ۲. خوب. عالی. محشر ۳. خیلی. زیاد ۳. با زبان خوش وادار ( به کاری ) کردن. ترغیب کردن مثال: I think because Barney is so happy and jo ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عاری از. فاقد مثال: A defenseless object, seemingly devoid of feelings یک شئ بی دفاع، ظاهرا عاری از احساسات.

پیشنهاد
٠

حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی مثال: Book production is crucial, and it is primarily the responsibility of the Ministry of Culture and Islamic Guid ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. شهود ۲. شم ۳. الهام ۴. فراست مثال: She never learned the rules of grammar, but she writes well using her intuition about what is correct. او هرگز ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد

افزاینده مثال: A child with speech problems can communicate using augmentative and alternative communications. یک کودک با مشکلات گفتاری، می تواند با ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٣

۱. وجدآور. شعف انگیز. مسرور کننده. هیجان انگیز. مهیج ۲. ( هوا ) نشاط بخش. روح بخش مثال: It was exhilarating, but frustrating at times. آن هیجان انگی ...