پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٣٦٣)
بی انضباطی ، بی نظمی n. disorder مثال: you are responsible for this indiscipline. شما مسئول این بی انضباطی و بی نظمی هستید.
n. dark violet - blue color
1. نشان . علامت. اثر 2. گواه. دلیل 3. اشاره. دلالت 4. خبر. اطلاع 5. ( پزشکی ) مورد استعمال مترادف: SIGN
زشتی. هرزگی. ابتذال. بی حیایی. ناشایستگی مترادف: immodesty
مالیات بر درامد، مالیات بر عایدات annual government tax levied on the net income of a person or business مثال: why don’t you pay your income - tax? ...
ناسازگاری. ناهماهنگی . ناهمخوانی. عدم تناسب مترادف: inconsistency
دمدمی . متلون. بی ثبات ، بی وفا مترادف: FICKLE مثال: She has an inconstant character. او شخصیت بی ثبات و دمدمی دارد.
1. بدهکار، مقروض 2. ( مجازی ) مدیون ، مرهون ، وام دار مترادف: BEHOLDEN
1. از جمله 2. شاملِ . با محاسبه ی مثال: We bought many things, Including shoes, dresses, toys, … ما خیلی چیزها خریدیم از جمله کفش و لباس و اسباب بازی ...
خاکستر کردن ، سوزاندن ، مترادف: BURN مثال: They incinerate all documents. آنها همه اسناد را خاکستر کردند.
نامیمون. بدشگون. بد یمن. شوم مثال: Do you believe that today is inauspicious? آیا به اینکه امروز شوم است اعتقاد داری؟
1. شروع رسمی کار 2. افتتاح. گشایش 3. اغاز. شروع n. formal ceremony marking a beginning, opening ceremony مثال: why were you absent at inauguration? ...
1. نامناسب. بی جا. بی مورد 2. ناشایسته. نابرازنده مترادف: UNSUITABLE
1. بی شرم. بی حیا. وقیح. گستاخ 2. بی شرمانه. گستاخانه مثال: I promised to punish that impudent girl. من قول دادم که آن دختر گستاخ و بی حیا را تنبیه ...
1. بی احتیاط، بی فکر 2. نسنجیده. عجولانه
1. آبستن کردن 2. بارور کردن 3. حاصلخیز کردن 4. اشباع کردن 5. آغشته کردن 6. انباشتن. پر کردن
1. مانع. مشکل. سد راه 2. ( کارکردهای بدن ) نقص. اختلال مثال: an impediment to economic improvement. یک مانع و مشکل در برابر پیشرفت اقتصادی a speech ...
1. غیرشخصی ، فاقد جنبه شخصی. عام 2. بی روح. خشک. سرد 3. فاقدِ عواطف بشری 4. بی طرفانه مثال: the hand of fate is impersonal. دست سرنوشت بی طرفانه اس ...
1. بطور ضمنی بیان کردن . تلویحا گفتن 2. دلالت داشتن بر. اشاره داشتن بر 3. مستلزم چیزی بودن. متضمن چیزی بودن مثال: are you implying he is mad? آیا ش ...
1. ناتوانی. عجز 2. ناتوانی جنسی در مرد. مترادف: n. weakness مثال: your impotence must be treated. ناتوانی جنسی شما باید درمان بشه.
افراطی . زیاد از حد. خارج از اعتدال مترادف: EXCESSIVE مثال: an immoderate lovesick. یک بیمار عشق ( دلباخته ) افراطی
1. غیر اخلاقی. خلاف اخلاق 2. زشت. قبیح. نامشروع 3. هرزه. فاسد. بی بند و بار مترادف: UNETHICAL
1. اخلاق ستیزی 2. هرزگی. فساد. بی بند و باری مترادف: WICKEDNESS
1. نا شکیبا، بی صبر، بی حوصله 2. بی تاب ، کم طاقت. بی طاقت 3. بی صبرانه. ناشی از بی حوصلگی مثال: Melissa grew impatient. ملیسا بی صبر و بی حوصله شد ...
1. مقلد. تقلید گر 2. تقلیدی ، مشابه 3. بدل. بدلی. مصنوعی 4. ( هنر ) تجسمی مثال: imitative crime. جرمِ مشابه I found the film empty and imitative. ...
بسیار بزرگ. عظیم مثال: He says, ‘I have squandered immense wealth’. او می گوید ثروتی عظیم را هدر دادم. �یقول اهلکت مالا لبدا�
مهاجرت کردن ( بکشور دیگر ) ، درون کوچیدن v. come to a country in order to take up permanent residence, settle in a new country
مهاجرت n. act of coming to a country in order to take up permanent residence مثال: The immigration officer furtively came towards us. افسر مهاجرت یو ...
موذیانه مثال: One of the affairs of the Muslims that we must be concerned about includes these temptations, insidious tactics, and the enemy's soft m ...
1. روشنایی. روشنی. نور 2. ( بصورت جمع ) چراغانی. آذین بندی 3. درخشانی. مقدار نور 4. توضیح 5. تذهیب 6. تنویر ( افکار ) روشنگری
1. ( کاربرد ) صور خیال . تصویر پردازی 2. تصورات 3. تمثال. مجسمه. تندیس. 4. عکس ها n. visual images مثال: you must control your imageries. شما باید ...
تصور کردنی ، قابل تصور، تصور شدنی مترادف: THINKABLE
خیالی. موهوم. غیر واقعی مترادف: UNREAL مثال: You must stop your imaginary thoughts. تو باید افکار موهوم و غیرواقعی ات را متوقف کنی.
1. پست. فرومایه 2. شرم اور. ننگین. خفت بار 3. بی شرمانه مترادف: DISHONOURABLE
1. غیرقانونی ، بر خلاف قانون 2. نامشروع. غیر مجاز adjective مترادف: UNLAWFUL
1. عدم مشروعیت 2. عدم حقانیت 3. قانون شکنی. رفتار خلاف قانون 4. عمل غیر قانونی n. unlawfulness مثال: you are accused to illegality. تو متهم به قان ...
1. ( کتاب و غیره ) مهذب. تهذیب دار 2. روشن. روشن شده. نور داده شده
روشنگر. روشن کننده مترادف: INFORMATIVE مثال: Illuminating ideas. افکار روشنگر
کفتار، ادم درنده خو یا خائن n. carnivorous nocturnal animal which resembles a dog native to Africa ( also hyaena ) مثال: The savanna is also the ho ...
خط پیوند n. short dash, short line used to connect or separate words or syllables ( - ) مثال: should I put a hyphen between the words? آیا باید بین ...
1. بت پرست 2. ستایشگر. پرستش گر. دلباخته n. idol worshiper مثال: all the villagers are idolaters. همه مردم روستا بت پرست هستند.
فقهی مثال: Those days when I was in the Islamic seminary, I don’t remember any woman reaching the level of ijtihad [jurisprudential reasoning based o ...
گل ادریس ، گل ادریسی. گل اورتانزیا n. type of flowering shrub ( native to temperate regions of Asia and America )
شیر اتش نشانی n. upright pipe with one or more nozzles which takes water from a water main; water faucet مثال: I can’t open the hydrant. من نمیتونم ...
ادب. نزاکت مثال: They have been able to preserve the historical, authentic traditions of the nation with their dignity, modesty, and decorum. آنها { ...
1. خنده دار. بامزه 2. فکاهی ، 3. شوخ. شوخ طبع. بذله گو مترادف: AMUSING مثال: A humorous story. یک داستان خنده دار و بامزه
1. شوخی. مزاح. بذله 2. شوخ طبعی 3. مزاج. خلط 4. حوصله 5. به دلخواه کسی رفتار کردن. مطابق میل کسی رفتار کردن. کسی را لوس کردن n. quality of being amu ...
1. پرت کردن. پرتاب کردن 2. با داد و هوار چیزی را گفتن 3. پرتاب مترادف: THROW مثال: Hurl the stone towards the wall. سنگ رو به طرف دیوار پرتاب کن.
1. عربده کش. در حال عربده کشیدن 2. فاحش 3. چشمگیر. درست و حسابی
به یک معنی مثال: In a sense, women were the cause of the victory of the Revolution. به یک معنی زنها سبب پیروزی انقلاب بودند.