پیشنهادهای آرمان بدیعی (٦,٠٥٧)
با شکیبایی. صبورانه. با بردباری. با حوصله مثال: The students were waiting patiently for the bus. دانش آموزان صبورانه منتظر اتوبوس بودند.
۱. سفارت ۲. سفارت خانه مثال: They should go to the embassy of foreign countries to get passport. آنها باید به سفارت کشورهای خارجی برای گرفتن پاسپورت ...
۱. ویزا. روادید ۲. ویزا دادن. مهر ویزا زدن روی مثال: They must get passport and visa. آنها باید گذرنامه و روادید بگیرند.
جهانگردی. گردشگری مثال: Tourism is a traveling for entertainment, health, sport or learning about the culture of a nation. جهانگردی و گردشگری سفری ب ...
۱. بیلیون. میلیارد= هزار میلیون ( یک به توان ۹ ) . ۲. ( در بریتانیا ) تریلیون = یک میلیون میلیون ( یک به توان ۱۲ ) مثال: Around one billion people l ...
مثال: But even then, I cautioned against becoming complacent with these statistics because we are so far behind. اما با این وجود من اخطار کردم به ا ...
مثال: But even then, I cautioned against becoming complacent with these statistics because we are so far behind. اما �با این وجود� من اخطار کردم به ...
۱. قوی. محکم. قرص ۲. راسخ ۳. موکد ۴. مصر ۵. محرز. مسلم. اشکار ۶. ( زبان شناسی ) تاکیدی. تکیه دار مثال: Say the sentence with emphatic stress on that ...
پیشی ( بچه گربه ) / ۱. ( بازی ورق ) بانک. کاسه ۲. صندوق ( =پول جمع آوری شده برای مصرف خاص ) مثال: The poor kitty was hungry. پیشی بیچاره گرسنه اش ب ...
۱. هواخواه. دوستدار. عاشق ۲. مومن. معتقد
۱. قرص گلودرد. قرص مکیدنی ۲. بخور ۳. پاستل. گچ رنگی مثال: Try this pastille. این قرص گلودرد را امتحان کن. Dad! Would you buy a pastille for me? با ...
مثال: Keeping them waiting behind closed doors discourages them completely. نگهداشتن آنها در حال انتظار پشت درهای بسته آنها را کاملا �دلسرد و ناامید ...
روشن. واضح. قابل فهم مثال: an intelligible description یک شرح واضح و قابل فهم
مثال: I again believe the Vice President for Science and Technology should serve as a connecting link between these think tanks and relevant organiza ...
۱. کلاسیک ۲. باستانی ( متعلق به یونان و روم باستان ) ۳. اصیل. تاریخی ۴. قدیمی. سنتی. باستانی ۵. ساده. بی پیرایه مثال: Do you like classical music. ش ...
مثال: Another important place where the intellectual elite can become involved is in the establishment of think tanks. جای مهم دیگری که نخبه های فکر ...
۱. ثروتمند. مرفه ۲. گران قیمت. گران. پرهزینه ۳. فراوان. انبوه مثال: An opulent hotel. یک هتل گران قیمت
۱. دروغگو ۲. دروغین. دروغ مثال: It may be untruthful and it may be wrong. آن شاید دروغ و شاید غلط باشد.
مثال: This necessitates [building] laboratories, big workshops, and creating strong connections with industry, agriculture, and mining. این �ایجاب ...
مثال: They simply believe, regardless of whether or not this belief is true, that they will have more opportunities for research and learning in anot ...
۱. مشابه. نظیر. همانند. مثل هم ۲. جفتی. دوتایی ۳. دوبرگه ای. دو نسخه ای / ۱. رونوشت. روگرفت. کپی ۲. نسخه دوم. نسخه اضافی / ۳. رونوشت گرفتن یا برداشتن ...
۱. انعکاس. بازگشت ۲. پژواک. طنین ۳. پیامد. عواقب مثال: a faint reverberation of my shout یک انعکاس و پژواک ضعیف از فریاد من
نظافت. جارو پارو. رفت و رو. مثال: I hate of cleaning. من از نظافت و رفت و رو متنفرم.
۱. نظافت چی ۲. ماده پاک کننده ۳. ( در ترکیب ) – پاک کن. – شور ۴. خشکشویی. لباسشویی ۵. جاروبرقی مثال: washing cleaner ماده پاک کننده ی ( ویژه ) شستشو
۱. ویران کننده. ویرانگر. مخرب. خانمان برانداز ۲. ( انتقاد و غیره ) کوبنده. سخت ۳. تکان دهنده. حیرت آور ۴. ( عامیانه ) عالی. معرکه. محشر مثال: It was ...
۱. استبدادی. دیکتاتوری ۲. مستبد ۳. مستبدانه ۴. خودرای
۱. توضیحی ۲. توضیح دهنده. روشن کننده مثال: this timetable is provided for illustrative purposes only.
۱. مثل. ضرب المثل ۲. شعار مثال: the maxim that actions speak louder than words ضرب المثلی که {می گوید}: رفتار بلندتر از واژه ها حرف می زنند.
( بدن ) ضد عرق مثال: an underarm antiperspirant. یک ضد عرق ( مخصوص ) زیر بغل
بنیاد ملی نخبگان مثال: The establishment of the National Elites Foundation, a proposal which was fortunately accepted years ago by the officials, was ...
۱. باور نکردن. نپذیرفتن. قبول نکردن. رد کردن ۲. بی اعتبار کردن. از اعتبار انداختن ۳. بی آبرو کردن. بدنام کردن / ۱. بدنامی. بی آبرویی ۲. بی اعتباری ۳. ...
۱. دقیق. ظریف. نکته سنج. موشکاف. باریک بین. تیزبین ۲. تبعیض. تبعیض امیز مثال: he became a discriminating collector and patron of the arts. او یک کل ...
۱. مریض احوال ۲. بیمارگونه ۳. پژمرده ۴. تهوع آور. مهوع. نامطبوع ۵. ناسالم ۶. حاکی از ناخرسندی مثال: she was a thin, sickly child. او یک بچه ی لاغر و ...
منظم. با قائده. روشمند. علمی مثال: a methodical approach to the evaluation of computer systems. یک شیوه روشمند و علمی برای ارزیابی سیستم های کامپیو ...
از ریخت انداختن . از شکل انداختن. بی ریخت کردن. زشت کردن. قیافه ( کسی را ) خراب کردن. مثال: He disfigured her face. مرد صورت زن را از ریخت و شکل ان ...
۱. پایان دادن. ختم کردن ۲. پایان یافتن. خاتمه یافتن ۳. نتیجه گرفتن. به این نتیجه رسیدن ( که ) ۴. تصمیم گرفتن ۵. ( عهدنامه و غیره ) منعقد کردن. امضا ک ...
۱. ناسالم. مضر. ناخوش. بیمار ۲. بیمارگونه. غیرطبیعی ۴. خطرناک مثال: You shouldn’t eat unhealthy foods. شما نباید غذاهای ناسالم بخورید.
۱. ( دستور زبان ) اخباری. خبری ۲. گواه ( بر ) ، علامتِ. نشانِ مثال: the successes are indicative of their skill این موفقیت ها گواه و علامتِ مهارت آ ...
مثال: The youth in the newly formed Jihad of Construction had built a silo there. این جوانان در جهاد سازندگی {که} تازه تشکیل شده بود، یک �سیلو {انبا ...
( سیاره ) پلوتون مثال: Pluto is smaller than the moon of Earth. سیاره پلوتون از قمر زمین کوچکتر است.
دی اکسید کربن. گاز کربنیک. اندیرید کربنیک مثال: They carry oxygen round the body and collect carbon dioxide from body parts. آنها اکسیژن را به سرتاس ...
پلاسما مثال: More than half of blood is plasma. بیش از نیمی از خون پلاسما است. بیش از نیمی از خون را پلاسما تشکیل می دهد.
میکروب. موجود ذره بینی مثال: There are many different type of microbe. انواع مختلف زیادی از میکروب وجود دارد.
مثال: Of course, a person’s IQ must be activated and put into action. البته بهره هوشی افراد باید فعال بشود و �به مرحله عمل در بیاید�.
مثال: Of course, a person’s IQ must be activated and put into action. البته بهره هوشیِ افراد باید �فعال بشود� و به مرحله عمل در بیاید.
مثال: I mentioned that the most important factor and capacity needed for the growth of the intellectual elite is a person’s intelligence quotient. م ...
۱. جیوه. ۲. ( سیاره ) تیر. عطارد مثال: We can see the planets nearer to us without a telescope, such as Mercury, Venus, Mars, Jupiter and Saturn. ما ...
۱. عروسک ۲. ( عامیانه ) تیکه. لعبت مثال: My daughter likes soft dolls more. دختر من عروسکهای نرم را بیشتر دوست دارد.
به روز شده {صفت است که قبل از اسم می آید} مثال: This report is the updated version for the year 2024, as noted in the information I’ve received. این ...
اورانوس. ( هفتمین سیاره در منظومه شمسی ) مثال: Some are rocky like Mars, some have ring like Saturn, and some have moons like Uranus. بعضی مانند مر ...