پیشنهادهای آرمان بدیعی (٦,٠٥٧)
کم. نه به اندازه کافی مثال: we were insufficiently attentive. ما به اندازه کافی مراقب نبودیم.
غواصی با لوله تنفسی مثال: I went on a snorkeling trip off the coast of the Bahamas. من به سفر غواصی با لوله تنفسی در کنار ساحل باهاما رفتم.
۱. اطلاع. گزارش ۲. اطلاعیه. اخطاریه مثال: There were so many notification on my phone. اطلاعیه ها و گزارشهای زیادی بر روی گوشی من بود.
بسیار زیاد. بی اندازه مثال: It is something that I find immensely interesting. آن چیزی است که من بی اندازه {آن را} جالب دیدم.
۱. نابرابری. عدم تساوی ۲. اختلاف ۳. بی عدالتی ۴. ناهمواری مثال: I teach students about inequality and race in education. من به دانش آموزان درباره نا ...
۱. یکسره. بدون توقف ۲. بی وقفه. مدام. یک ریز مثال: I talked non - stop about war all day. من تمام روز بی وقفه و مدام درباره جنگ صحبت کردم.
غرابت . دوری. دوگانگی مثال: Our sense of otherness grows, and we lose empathy. احساس غرابت و دوگانگی ما رشد می کند و ما همدلی را از دست می دهیم.
توسعه شهری. شهرسازی. شهری شدگی مثال: he saw nature being destroyed by urbanization او دید که طبیعت بوسیله توسعه شهری شروع به نابود شدن کرده بود.
خلاقیت. ابتکار. نوآوری مثال: Our creativity to use them خلاقیت و ابتکار ِ ما در استفاده کردن از آنها
۱. فراری ۲. پناهنده مثال: But this is a place that a lot of North Korean defectors use as an escape route. اما این جایی است که بسیاری از پناهندگان و ...
سکوت محض. خاموشی مطلق مثال: there was a dead silence in the room. سکوت محض در اتاق بود.
۱. تحقق نیافته. عملی نشده. به حقیقت نپیوسته ۲. ناراضی. ناخشنود. ناخرسند مثال: For some reason, I still felt a little bit unfulfilled .
۱. ( پزشکی ) تشخیص دادن ۲. پی بردن. فهمیدن. متوجه شدن مثال: That's why it is important that your condition is diagnosed as early as possible آن هست ع ...
مثال: I found out that I was an OK wrestler. من متوجه شدم که کشتی گیر خوبی بودم.
۱. قتل عام. کشتار ۲. شکست جانانه ۳. قتل عام کردن. کشتار کردن ۴. شکست جانانه دادن به. تار و مار کردن مثال: I had heard warnings of massacres من هشداره ...
بالقوه. احتمالا مثال: The fear that automation might displace workers and potentially lead to lots of unemployment ترس از اینکه ماشینی کردن امکان دا ...
۱. تنوع. گوناگونی ۲. اختلاف. تفاوت مثال: I thought that the diversity staff was not something I had to worry about. من فکر کردم که تنوع کارکنان چیزی ...
دبستان. مدرسه ابتدایی مثال: I was so small While I was in grade school زمانی که من در مدرسه ابتدایی بودم خیلی کوچک بودم.
طبقه بندی. رده بندی مثال: We don’t understand how they are doing this categorization. ما نمی فهمیم آنها چطوری دارند این طبقه بندی را انجام می دهند.
با حرف B بزرگ به معنی: بیزانسی . ( مربوط به ) بیزانس . ( مربوط به ) روم شرقی با حرف b کوچک به معنی: ۱. مرموز. مخفیانه. توام با پنهان کاری ۲. معماگون ...
۱. شمایل. تمثال ۲. مظهر. نماد ۳. ( کامپیوتر ) شمایل. نماد تصویری مثال: a Byzantine icon in a church. یک تمثال مربوط به بیزانس در یک کلیسا
برچسب قیمت مثال: I examine the price tags, they all cost more than $700 من برچسب قیمتها را بررسی کردم آنها همه شان بیش از ۷۰۰ دلار قیمت دارند.
فهرست قیمتها مثال: our latest catalogue and price list تازه ترین کاتالوگ و فهرست قیمتهای ما
۱. ( ساختمان و غیره ) خالی ۲. ( سرزمین ) اشغال نشده ۳. بیکار مثال: An unoccupied building. یک ساختمان خالی
واکسن. مایه مثال: there is no vaccine against the virus. واکسنی برای جلوگیری از این ویروس وجود ندارد.
۱. شاد. خوشحال. مسرور ۲. مسحور. مجذوب ۳. جادو شده. افسون شده. طلسم شده مثال: an enchanted garden یک باغ افسون شده
۱. عاشقانه ۲. احساس برانگیز. خیال انگیز. رویایی. رومانتیک ۳. خیال پرداز ۴. خیال پردازانه. خیالی. تخیلی ۵. احساساتی. پندارگونه. آرمانی ۶. عاشق پیشه ۷. ...
۱. آرمانی ۲. آرمان گرایانه ۳. خیالی. خیال پردازانه. واهی ۴. آرمان گرا ۵. ( آدم ) خیال پرداز. خیالباف مثال: a utopian ideology یک مکتب آرمانگرایانه
آرمان شهر. مدینه فاضله. مثال: a romantic vision of Utopia یک تصویر خیالی از آرمانشهر
( روزنامه ) صفحه اول مثال: a front - page headline عنوان و تیتر صفحه اول ( روزنامه )
۱. ( روزنامه ) عنوان. تیتر ۲. ( بصورت جمع ) سرخط اخبار. اهم اخبار ۳. سر صفحه / ۱. عنوان گذاشتن ۲. تیتر کردن. با تیتر درشت نوشتن ۳. ( نمایش تلوزیونی ) ...
۱. حسرت آور. حسرت بار ۲. دستخوش حسرت گذشته ۳. دچار غم غربت مثال: he remained nostalgic about the good old days
ام آی ۵ ( اداره امنیت داخلی بریتانیا ) مثال: MI5 maintains a large registry of files ام آی ۵ ( اداره امنیت داخلی بریتانیا ) بایگانی بزرگی از پرونده ...
با رضایت. به نشانه ی تایید مثال: several heads nodded approvingly at this concept چند تا سر به نشانه تاییدِ این راهکار تکان خورد.
۱. مفید. با صرفه ۲. ممتاز. برتر ۳. مساعد. خوب مثال: conditions are advantageous اوضاع مساعد و خوب است.
هنرهای تجسمی مثال: public exhibitions of paintings or other works of visual arts نمایشگاه های عمومی از نقاشی ها یا سایر آثار هنرهای تجسمی
شرارت مثال: If the villainy of the US and certain European countries is removed from this region, undoubtedly these conflicts, wars, and confrontati ...
۱. توفانی ۲. آتشین. تند. جنجالی مثال: Stormy weather آب و هوای توفانی
مثال: an instructive experience یک تجربه ی آموزنده
مثال: My next urgent recommendation to our intellectual elite is the “establishment of knowledge - based companies. ” توصیه مبرم بعدی من به نخبه های ...
به تنبلی گذراندن. تنبلی کردن. ول گشتن مثال: she spent the day at home, reading the papers and generally lazing around. او روز را در خانه سپری کرد. { ...
۱. بطور مناسبی. به نحو درخوری ۲. در حد انتظار. چنان که انتظار می رفت
۱. تند. به سرعت ۲. بلافاصله. در دم ۳. برای یک لحظه. به مدت کوتاهی ۴. بی درنگ. بدون تاخیر. فورا مثال: How can you read the books so quickly? چطور می ت ...
جالب است که. . . . ، شگفت این که . . . مثال: interestingly, there are clear differences between the two drugs. جالب است که تفاوتهای آشکاری بین دو ت ...
۱. فوق العاده. بیش از اندازه. بسیار ۲. به خوبی. خیلی خوب. عالی ۳. کاملا ۴. به طور شگفت انگیزی. به طور غریبی مثال: the system works wonderfully. سیست ...
۱. بلند. با صدای بلند ۲. محکم ۳. زننده. بطور زننده مثال: “Give the gun to me. ” He said loudly. او با صدای بلند و محکم گفت: اسلحه را بده به من.
۱. به راحتی. راحت ۲. بطور مرفه. مرفه ۳. بی دردسر ۴. با اختلاف زیاد مثال: They won the game comfortably. آنها به راحتی و بی دردسر بازی را بردند.
۱. ممکن. شدنی. امکان پذیر. عملی ۲. احتمالی ۳. مناسب مثال: Do you think it is possible to go there? فکر می کنی رفتن به آنجا ممکن و شدنی است.
مثال: Various scientific centers, research institutes, and similar organizations also have duties, but the main driving force [behind this change] i ...
با عصبانیت. با خشم. با تندی مثال: “I don’t want to see you again” He said angrily. او با عصبانیت و تندی گفت: دیگر نمی خواهم ببینمت.