پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٣٦٣)
حرکت مترادف: MOVEMENT
در مورد. راجع به. درباره مثال: As to the domestic policy, the [Pahlavi] regime’s domestic policy was characterized by the absolute suppression of any ...
1. خرچنگ ( دراز ) 2. گوشت خرچنگ. غذای خرچنگ n. edible marine crustacean that has large pincers on the front pair of legs مثال: eating lobster is fo ...
1. پُر 2. پولدار. خر پول 3. معنی دار. کنایه دار
1. مارمولک ، بزمجه 2. سوسمار، 3. چرم سوسمار n. any of a number of four - legged reptiles with scaly skin and long tapering tails
n. animals which are raised and kept on a farm or ranch دام. حیوانات اهلی
1. معاش. معیشت 2. امرار معاش. گذران 3. وسیله امرار معاش مترادف: SOURCE OF INCOME مثال: I sell newspaper for my livelihood. من برای امرار معاش خودم ...
1. باسواد، 2. تحصیل کرده. ادم با سواد مترادف: EDUCATED
n. one who listens مثال: all the listeners are women. همه شنوندگان و مستمعین زن هستند.
1. عادت نوک زبانی حرف زدن 2. نوک زبانی 3. نوک زبانی صحبت کردن 4. نوک زبانی گفتن
مثال: the floor is covered by linoleum. کف زمین از مشمع فرشی پوشیده شده.
1. آستر 2. پارچه آستری 3. ( معده و غیره ) جدار. دیواره
1. آهک 2. اهک زدن // 1. لیموترش ، 2. درخت لیمو ترش. 3. رنگ سبز مایل به زرد 4. ابلیمو 5. شربت ابلیمو
دوست داشتنی . خوش برخورد. خوش مشرب مترادف: PLEASANT
1. خوش. شاد. شنگول. سرزنده 2. غیر جدی. شوخی آمیز. تفریحی. سرگرم کننده مترادف: CAREFREE
n. person or thing that lights; device for lighting cigarettes ( or cigars, etc. ) ; مثال: do you have a lighter? فندک داری؟
in natural or actual size مثال: a life - size statue. یک مجسمه در اندازه طبیعی
دیرین. همیشگی. مادام العمر مترادف: LASTING مثال: Lifelong reward پاداش همیشگی و مادام العمر
1. مجاز . با مجوز. دارای جواز 2. ( رستوران و غیره ) دارای جواز فروش مشروبات الکلی adj. authorized
1. جواز دادن. پروانه دادن. اجازه دادن 2. جواز گرفتن. اجازه گرفتن مترادف: PERMIT مثال: They licensed me to go. آنها به من اجازه دادند که بروم.
ذره بین ، عدسی ، لنز. بشکل عدسی در اوردن n. piece of transparent material having two opposite surfaces which refract rays of light to form an image ...
1. لیمو ترش 2. درخت لیمو ترش 3. شربت آبلیمو 4. زرد لیمویی 5. ( عامیانه ) چیز بیخود. تو زرد
1. چپ دست ، 2. ( مخصوص ) دست چپ ها 3. با دست چپ. چپ 4. از راست به چپ 5. ( پیچ ) چپ گرد 6. دست و پا چلفتی
متعرض. متجاوز مثال: The US from one side, the Zionist regime from another side, and other assaulting countries from other places enter. ایالات متحده ...
n. edible plant which is related to the onion and has a white rounded bulb and flat green leaves
ثبات بخشی مثال: They need to understand what their stabilizing factors are. آنها باید بفهمند عوامل ثبات بخشی شان چه چیزهایی است.
1. دانا، عالم ، دانشمند، فاضل ، 2. خبره. کاردان. مطلع 3. دانشمندانه. عالمانه 4. علمی adjective است. مترادف: SCHOLARLY
1. برگی. از برگ 2. برگ دار. پر برگ 3. سر سبز. پر درخت
1. تنبل ، 2. تنبلی وار. توام با تنبلی. کاهلانه 3. کم تحرک 4. کند. اهسته. ارام
به تنبلی . از روی تنبلی. تنبل وار adv. Slothfully مثال: she worked lazily. او به تنبلی کار می کرد.
1. آرایش. طرح. وضع. نقشه 2. نظم. نظم و ترتیب 3. ( کتاب و مجله ) صفحه آرایی
1. لایه 2. مرغ تخم کن 3. شاخه خوابانده
1. بی قانون. هرج و مرج 2. غیر قانونی. نامشروع 3. قانون شکن. خلاف کار مثال: a lawless rabble. یک جمعیت قانون شکن و خلافکار lawless activities. فعالی ...
1. مجاز. مشروع 2. قانونی 3. حلال زاده 4. مطیع قانون. اهل مقررات مثال: a verdict of lawful killing. یک رای درباره کشتن مجاز و قانونی a lawful politic ...
1. ( لباس ) شستن 2. شستن و اتو کشیدن 3. تطهیر کردن ( چهره قانونی دادن به پول غیر قانونی از طریق واریز کردن آن به بانکهای خارجی یا سرمایه گذاری در مشا ...
لباس شویی سکه ای n. place which provides coin operated washing machines and driers for the use of its customers
از پیش. از قبل مثال: This is what Islam teaches us that people need to recognize a danger in advance. این چیزی است که اسلام به ما آموزش می دهد که مر ...
نامربوط. غیرمرتبط مثال: As far as the country’s affairs pertained to him — there were matters unrelated to him, such as economic issues, which weren’ ...
تا جایی که مثال: As far as the country’s affairs pertained to him he recognized, understood, and calculated the impact of global events and addressed ...
مترادف: ENDURING
1. پنهان ، نهان. نهفته 2. خفته مترادف: DORMANT
ستایش کردن ، ستودن یک لغت رسمی است. مترادف: PRAISE
1. منظره. چشم انداز 2. تابلو ( منظره ) 3. هنر نقاشی منظره 4. محوطه سازی کردن مترادف: SCENERY مثال: You can see a beautiful landscape from this wind ...
1. راه 2. کوره راه 3. کوچه 4. مسیر. خط سیر 5. ( جاده ) خط عبوری مثال: country lanes. راه های روستایی a three - lane highway. یک بزرگراه سه مسیره
1. فانوس ، 2. برجک نورگیر. کلاهک نورگیر n. case with transparent sides in which a light is contained
1. روغن خوک . چربی خوک ، 2. روغن ریختن. روغن زدن 3. تزئئین کردن. زرق و برق زدن به
اشعه لیزر، لیزر n. device which stimulates the atoms in a medium in order to increase electrical impulses and produce an intense concentrated beam of ...
1. زدنِ شلاق 2. حمله. انتقاد 3. ( عمل ) به هم بستن 4. تسمه. طناب. نخ n. act of striking with a lash
1. ( هواپیما ) فرود 2. ورود به خشکی. پیاده شدن در ساحل 3. بارانداز 3. پاگرد مثال: a forced landing. یک فرود اجباری
نیزه. زوبین