پیشنهادهای آرمان بدیعی (٦,٠٥٧)
۱. اغوا کردن. وسوسه کردن ۲. اغفال کردن. از راه به در کردن ۳. ترغیب کردن. کشاندن به مثال: the manager tried to entice him to stay. مدیر تلاش کرد او ...
۱. خوددار. خویشتن دار. خونسرد. متعادل ۲. آرام. ملایم
۱. تلوتلو خوردن ۲. تکان تکان خوردن ۳. به زحمت راه رفتن یا حرکت کردن ۴. متزلزل بودن. دست و پا زدن
۱. زرهی ۲. زره دار مثال: armored car خودروی زرهی
۱. با استعداد ۲. با ذوق. خوش ذوق. خوش قریحه. خوش طبع ۳. ( کودک ) تیزهوش. استثنایی
۱. واحد. یگانه. یکپارچه ۲. واحدی ۳. وحدت طلبانه
مثال: the software can be customized to the developing needs of your students. این نرم افزار می تواند طبق سفارش {و برمبنای} نیازهای رو به توسعه دانش ...
۱. ناحساس. فاقد حساسیت ۲. بی احساس. بی عاطفه ۳. نفهم. بی شعور. بی توجه ۴. بی اعتنا. بی تفاوت ۵. ناشی از بی احساسی. از روی نفهمی
متورم. باد کرده مثال: malnourished children with distended bellies بچه های دچار سوء تغذیه با شکم های بادکرده و متورم.
۱. خیس کردن ۲. اشباع کردن ۳. پر کردن ۴. غرق کردن در مثال: his food was saturated in gravy غذای او در آبگوشت خیس شده بود. saturated ۱. خیس. ۲. اشباع ...
تغییر جهت دادن. تغییر کردن مثال: a car veered into her path یک ماشین به مسیر او تغییر جهت داد.
مثال: his unique gift for melodiousness. نعمت منحصر به فرد او بجهت �خوش صدایی�
۱. به طور خودکار. ناخودآگاه. به طور غیر ارادی ۳. خود به خود مثال: the kettle automatically switched off when it boiled کتری به طور خودکار وقتی جوش آم ...
۱. خودکار. اتوماتیک ۲. غیرارادی. ناخودآگاه ۳. خود به خود ۴. اجتناب ناپذیر. حتمی ۵. اسلحه خودکار. جنگ افزار خود کار ۶. ماشین دنده اتوماتیک مثال: an au ...
بلوغ. بزرگسالی مثال: her progress from childhood to adulthood حرکت او از کودکی به بلوغ و بزرگسالی
( حقوقی ) ضامن // ضامن. ضمانت کننده مثال: she's a guarantor for his obligations زن ضامن تعهدات مرد است.
۱. قابل تمدید ۲. جانشین شونده. جایگزین شونده. تجدید پذیر مثال: The main sources of renewable energy are wind, water and sun. منابع اصلی انرژی تجدید ...
۱. مردارخوار. لاشخور ۲. زباله گرد مثال: Vulture is a scavenger bird. لاشخور یک پرنده ی مردارخوار است.
۱. به دنبال مردار گشتن. از مردار تغذیه کردن ۲. زباله ها را گشتن. زباله گردی کردن. ( چیزی را ) در زباله ها یافتن مثال: I study vulture scavenging beha ...
۱. بی اساس. بی پایه ۲. تاسیس نشده مثال: medicine was riddled with unfounded beliefs. طب و پزشکی آلوده به باورهای بی اساس و بی پایه شده بود.
برتری. تفوق مثال: the great supremacy of Hoyland over younger abstract painters. برتری زیاد هویلند بر نقاشان جوان تر سبک انتزاعی
نظارت کردن. سرپرستی کردن. اداره کردن مثال: The children were dressing in the lobby، supervised by Mrs. Moffatt.
چوب پرچم. میله پرچم مثال: The car hits the flagpole. ماشین به میله پرچم برخورد کرد.
غروب . فرا رسیدن شب مثال: It was nightfall when I reached home. غروب بود که به خانه رسیدم.
۱. ( میوه ) گوشت ۲. ( کاغذ ) خمیر ۳. حالت خمیری. حالت له شدگی ۴. مغز ۵. مغز دندان ۶. ( پزشکی ) نرمه ۷. نشریات مبتذل ۸. مبتذل / ۱. خمیر کردن. بصورت خم ...
پوک. میان تهی. گود افتاده مثال: hollowed eyes چشمهای گود افتاده
۱. خودتباه سازی. خود ویرانگری ۲. خودکشی مثال: He committed self - destruction in 1774. او در سال 1774 مرتکب خودکشی شد.
شکوه. شکوه مندی. فر مثال: the stateliness of the procession شکوهِ حرکت دسته جمعی
۱. بزرگ کردن. بزرگتر کردن ۲. بزرگ شدن. بزرگ تر شدن ۳. توسعه دادن. گسترش دادن ۴. شرح و بسط دادن. توضیح دادن مثال: the lens enlarge the image عدسی تصوی ...
۱. نسنجیده. بدون تامل. بدون تعقل ۲. بی فکر. بی شعور مثال: a few minutes of unthinking pleasure چند دقیقه لذت نسنجیده و بدون تعقل
عصبانی کردن. از کوره به در کردن مثال: what infuriates people most is his vagueness آنچه بیشتر مردم رو عصبانی می کند ابهام آنهاست.
۱. شوم ۲. تهدیدآمیز ۳. پیام آور مثال: banks of ominous clouds توده هایی از ابرهای شوم
۱. باقی مانده . باقی. مانده. ته مانده. اضافی ۲. یادگار. بازمانده مثال: It was hiding behind leftover patches of linoleum. آن پشت باقی مانده ی وصله ه ...
آرزو. حسرت مثال: a yearning for the countryside یک آرزو و حسرت برای ییلاق {رفتن}
۱. تبدیل ۲. تغییر دین. نوکیشی. نوگروی. گروش ۲. تغییر عقیده ۳. تغییر بنا یا ساختمان ۴. ( منطق ) عکس ۶. ( حقوقی ) تعدی به مال غیر. تصرف در مال غیر. تصر ...
۱. ترجمه ۲. ( موسیقی و نمایش ) اجرا مثال: the rendition of the Bible into English ترجمة انجیل به زبان انگلیسی
۱. ( به جای دیگری ) منتقل کردن. انتقال دادن ۲. نقل مکان کردن. جا به جا شدن. مثال: in 1228 the bishop was relocated from Salisbury to Durham در سال 1 ...
۱. گذرا. زودگذر. موقت ۲. ناپایدار. سست مثال: This is a transitory situation. این یک وضعیت زودگذر و ناپایدار است.
۱. افزایش دادن. افزودن. زیاد کردن ۲. بهبود بخشیدن. بهتر کردن ۳. افزایش یافتن. زیاد شدن مثال: he augmented his summer income by painting houses او درآ ...
نوجوان ( ۱۳ تا ۱۹ سال ) با S در انتهای آن به معنی دوره نوجوانی مثال: A teen scientist’s invention to help wounds heal اختراعِ دانشمند نوجوان برای کمک ...
۱. دنیا. جهان ۲. عالم ۳. سیاره ۴. مردم جهان ۵. مردم ۶. حوزه. قلمرو ۷. بسیار زیاد. یک دنیا. یک عالم ۸. جهانی مثال: From far away, this war had felt li ...
مثال: The World Health Organization estimates that half of all global hearing loose can be prevented. �سازمان بهداشت جهانی� براورد می کند که نیمی از ...
۱. جهانی ۲. ( سفر ) دور دنیا ۳. کلی ۴. کروی. گوی مانند مثال: The World Health Organization estimates that half of all global hearing loose can be pre ...
۱. خطاکار. خاطی ۲. گنهکار ۳. مجرم مثال: The wrongdoer must be punished. این خاطی و مجرم باید مجازات بشود.
۱. قانون شکنی. تخلف. تخطی ۲. تجاوز ( به حقوق ) مثال: You committed an infringement. شما مرتکب تخلف و قانون شکنی شدید.
۱. سفر دور و دراز با پای پیاده ۲. ( مجازی ) سفر قندهار ۲. راه طولانی ۳. پیاده روی. راه نوردی. راه پیمایی / ۱. با پای پیاده رفتن ۲. پیاده روی کردن. را ...
( مربوط به ) غنا. غنایی. اهل غنا مثال: My mom sent me to school with a Ghanaian staple dish called “fufu”. مامانم من را با یک غذای اصلی غنایی به نام ...
مثال: My mom sent me to school with a Ghanaian staple dish called “fufu”. مامانم من را با یک غذای اصلی غنایی به نام فوفو به مدرسه فرستاد.
۱. محصول عمده ۲. رشته. لیف ۳. اصلی. عمده / ۱. مفتول. سیم ته دوزی ۲. مفتول دوخت کاغذ. سوزن منگنه ۳. ( با ماشین دوخت کاغذ ) دوختن مثال: My mom sent me ...
۱. انفجار ۲. ( عامیانه ) انتقاد تند. پوززنی مثال: In this experiment, you randomly assign people to live in blasting zone در این آزمایش، شما بطور تصا ...