پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٥٣)
1. انجام دادن ، عمل کردن. اجرا کردن 2. ( قول و عهد ) وفا کردن 3. ( ارزو. نیاز و غیره ) تحقق بخشیدن. به ثمر رساندن. براوردن. رسیدن به 4. خرسند کردن. ر ...
1. سوخت ، 2. سوخت اتمی 3. ( مجازی ) عامل محرک 4. {درباره ماشین} بنزین 5. غذا // 1. سوخت گیری کردن 2. سوخت دادن. سوخت رساندن به 3. بدتر کردن. وخیم تر ...
1. شکست. ناکامی . حرمان 2. یاس. ناامیدی. سرخوردگی. دلسردی 3. احساس عجز. درماندگی. تاسف 4. نارضایی. ناخرسندی. رنجش. عصبانیت. خشم مثال: he clenched hi ...
1. یاس اور. نومید کننده. دلسرد کننده. اسف انگیز 2. ازار دهنده. رنجش اور . دردناک. عذاب اور. عصبانی کننده مثال: His play was frustrating بازی او ناامی ...
1. مایوس کردن. ناامید کردن. دلسرد کردن. سرخورده کردن 2. ناکام کردن 4. ( نقشه. طرح و غیره ) به هم زدن. عقیم گذاشتن. نقش بر آب کردن. با شکست مواجه کردن ...
1. اخم کردن ، اخم های خود را تو هم کردن . سگرمه های خود را در هم کشیدن 2. چهره خود را در هم کشیدن. چهره کسی در هم رفتن 3. ناخشنودی نشان دادن. ابراز ن ...
1. یخبندان. یخ و یخبندان 2. یح 3. برفک 4. سرما ریزه. بشک. بشمه 5. سرما. سرمای شدید 6. ( گیاه و سردرختی ) سرمازدگی 7. ( هواشناسی ) زیر صفر // 1. یخ زد ...
1. وحشتناک . فجیع. مخوف 2. بد. افتضاح 3. فوق العاده. خیلی مهم. خیلی زیاد مثال: it was a frightful accident آن یک تصادف فجیع بود.
1. دوستی ، رفاقت ، 2. رابطه دوستانه. رابطه دوستی مثال: they have a lasting friendships آنها روابط دوستانه بادوامی دارند. old ties of love and frie ...
1. مهربان. صمیمی 2. دوستانه ، صمیمانه 3. دوست 4. مستعد. اماده. پذیرا 5. {درباره باد} موافق مثال: she is a friendly woman او یک زن مهربان است. we h ...
مثال: put the water in the fridge. ( refrigerator ) آب را بگذار داخل یخچال
1. اصطکاک 2. سایش ، مالش 3. برخورد. اختلاف. اختلاف نظر مثال: a lubrication system which reduces friction یک سیستم روغن کاری باعث کاهش اصطکاک می شود ...
1. تازه کردن ، تر و تازه کردن 2. تر و تمیز کردن 3. سرحال اوردن 4. صفا دادن. طراوت بخشیدن 5. ( مشروب ) پر کردن. تجدید کردن 6. ( باد ) شدید شدن. تند شد ...
1. فراوران. زیاد. متعدد 2. مکرر. پی در پی 3. عادی. معمولی 4. دائمی. همیشگی // زیاد ( به جایی ) رفتن . اغلب ( در جایی ) یافت شدن مثال: adjective : fr ...
1. تعدد. کثرت. وفور 2. تکرار 3. ( امار ) فراوانی 4. ( فیزیک ) بسامد 5. ( رادیو ) موج
مثال: I would like to have some French fries من می خواهم مقداری سیب زمینی سرخ کرده بخورم.
1. حمل و نقل. باربری 2. بار. محموله 3. کرایه بار، مثال: freight carried by rail محموله توسط راه آهن حمل شد. the importance of air freight اهمیت ...
1. کلاهبرداری 2. ( حقوقی ) غَبن 3. فریبکاری. اغفال. تقلب 4. کلاه بردار. حقه باز. شیاد 5. چیز تقلبی مثال: He perpetrated several frauds. او چندین کل ...
1. چهارچوب. بدنه. تنه اسکلت. سازه 2. ساختار. نظام 3. ( مجازی ) اساس. شالوده. پایه 4. ملاک. معیار مثال: a metal framework یک چهارچوب فلزی / یک سازه ی ...
مثال: Iran has an amazing climatic diversity ایران تنوع اقلیمی و آب و هوایی شگفت انگیزی دارد.
1. ادم غیرعادی. ادم عجیب و غریب. 2. دیوانه 3. طرفدار. عاشق. خواهان. کشته و مرده 4. معتاد 5. اتفاقِ غیرمنتظره. حادثه. معجزه 6. هوس. ویر 7. موجود عجیب ...
مثال: Iran has a long coastline with open seas ایران یک خط ساحلی طولانی با دریاهای آزاد دارد.
1. بوی خوش ، عطر، رایحه و عطر، 2. معطر بودن. خوش بویی. عطرآگینی مثال: the fragrance of spring flowers بوی خوش گلهای بهاری a bottle of fragrance یک ...
1. ضعیف. نحیف. کم بنیه 2. سست 3. ظریف. شکستنی. شکننده. اسیب پذیر 4. کم. اندک. ناچیز مثال: a frail old lady یک خانم نحیف و پیر a frail structure ی ...
1. قاب 2. چهارچوب 3. بدنه. تنه. اسکلت. استخوان بندی 4. ( اتومبیل ) شاستی 5. هیکل. اندام. جثه. بدنه. پیکر 6. ساختار. نظام. 7. قالب 8. ( سینما. تلوزیون ...
1. بخش. قسمت. جزء 2. تکه 3. ذره. کم 4. کمی. تعدادی 5. ( ریاضیات ) کسر مثال: a fraction of the population یک بخش از جمعیت only a fraction of the col ...
1. ( استخوان ) شکستگی ، 2. ( لوله و غیره ) ترکیدگی 3. تَرَک // 1. شکستن 2. ترک انداختن 3. خدشه دار کردن مثال: noun the risk of vertebral fracture خ ...
1. شکستنی. شکننده. ظریف. ترد 2. آسیب پذیر. حساس 3. زودگذر. گذرا 4. ضعیف. نهیف. سست 5. خمار مثال: fragile porcelain {ظروف} چینی شکستنی the fragile ...
1. مرغ ، پرنده. طیور 2. مرغ. مرغ و خروس 3. مرغ. گوشت مرغ 4. ( در ترکیب ) مرغِ. مرغانِ. پرندة. پرندگانِ 5. پرنده شکار کردن. به شکار پرنده رفتن مثال: ...
1. تاسیس. ایجاد 2. بنیاد. موسسه 3. نهاد 4. ( معماری ) پی 5. پایه. اساس. بنیان. شالوده 6. کرم پودر مثال: the foundations of a wall پایه های یک دیوار ...
1. فواره 2. چشمه 3. منبع ، منشاء . سرچشمه. آبشخور. خاستگاه 4. ( دستگاه ) اب سرد کن. ابخوری مثال: a fountain of water یک فوارة آب / یک چشمه آب a fou ...
1. پرورش دادن. پروراندن. 2. تشویق کردن. ترغیب کردن. ترویج کردن. رواج دادن 3. ( کودک دیگری را ) به خانه خود اوردن. بزرگ کردن. نگهداری کردن. زیر بال و ...
1. محل تبادل نظر. محل برخورد ارا 2. وسیله تبادل نظر 3. جلسه بحث و تبادل نظر. گردهمایی 4. بحث و تبادل نظر. مناظره. تریبون ازاد
1. ( نظامی ) استحکامات ساختن برای 2. تقویت کردن 3. مجهز کردن. تجهیز کردن. اماده کردن 4. دل کسی را قوی کردن. روحیه کسی را تقویت کردن مثال: the knights ...
1. دوهفته ، 2. دو هفته بعد از مثال: They left the country for fortnight آنها کشور را برای دو هفته ترک کردند.
1. ترک کردن. رها کردن 2. دست کشیدن از. دست برداشتن از. کنار گذاشتن 3. تنها گذاشتن. ول کردن. بی سرپرست گذاشتن مثال: he forsook his wife او همسرش را ...
1. رسمی کردن . رسمیت دادن به. صورت رسمی دادن به 2. تدوین کردن. روی کاغذ اوردن 3. صورت بندی کردن. فرمول بندی کردن. بصورت فرمول نوشتن
جعلی ، ساختگی مثال: this is a forged document. این یک سند جعلی و ساختگی است.
1. فراموشکار . کم حافظه 2. غافل از. بی توجه به مثال: I'm so forgetful these days این روزها من خیلی فراموشکار و کم حافظه شده ام. forgetful of the t ...
1. پیش بینی . پیش بینی وضع هوا 2. ، پیش بینی کردن مثال: they forecast record profits آنها رکورد سودها را پیش بینی کردند. a gloomy forecast یک پیش ...
1. خارجی 2. بیگانه مثال: how do you trust him? He is a foreigner. چطور به او اعتماد می کنی؟ او یک خارجی و بیگانه است.
1. زوری. اجباری 2. خشونت بار. توام با خشونت 3. محکم. منسجم 4. موثر 5. موکد 6. بیاد ماندنی. فراموش نشدنی مثال: but it was a forcible marriage. I didn ...
1. قدغن کردن ، ممنوع کردن. منع کردن ، 2. اجازه ندادن. مانع شدن. جلوگیری کردن از. نگذاشتن 3. راه ندادن
خود دار. خویشتن دار. صبور. شکیبا. متحمل مثال: She is a forbearing girl. او یک دختر صبور و خویشتن دار است.
1. خودداری کردن 2. گذشت کردن. چشم پوشی کردن مثال: he forbears to answer the question. او از پاسخ دادن به سوال خود داری می کند.
مثال: he heard a footstep او صدای قدم ( زدن ) شنید. footsteps in the sand رد پاهایی بر روی شن
1. کوره راه 2. راه عابر پیاده n. footpath is a narrow path for people who are walking on foot راه عابر پیاده ( کوره راه ) یک راه باریک برای مردمی ا ...
1. مردم ، 2. جماعت. خلق 3. عامه مردم 4. ( در خطاب ) بچه ها! رفقا! 5. محلی. عامه. عامیانه 6. قوم و خویش مثال: the local folk مردم محلی my folks came ...
1. کتاب قطع رحلی 2. قطع رحلی. رحلی 3. ورق کتاب 4. ( کاغذ ) لَت چهار صفحه. لَت دو ورقه 5. شماره صفحه 6. دو صفحه روبرو. دو صفحه زوج و فرد 7. ( حسابدار ...
1. مه الود 2. تیره. تار 3. مبهم. درهم برهم. اشفته مثال: the weather was foggy هوا مه آلود بود. she was foggy with sleep او ( گیج ) خواب بود a fo ...