پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٢٥٣)

بازدید
٥,١٢٢
تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. انجام دادن ، عمل کردن. اجرا کردن 2. ( قول و عهد ) وفا کردن 3. ( ارزو. نیاز و غیره ) تحقق بخشیدن. به ثمر رساندن. براوردن. رسیدن به 4. خرسند کردن. ر ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. سوخت ، 2. سوخت اتمی 3. ( مجازی ) عامل محرک 4. {درباره ماشین} بنزین 5. غذا // 1. سوخت گیری کردن 2. سوخت دادن. سوخت رساندن به 3. بدتر کردن. وخیم تر ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. شکست. ناکامی . حرمان 2. یاس. ناامیدی. سرخوردگی. دلسردی 3. احساس عجز. درماندگی. تاسف 4. نارضایی. ناخرسندی. رنجش. عصبانیت. خشم مثال: he clenched hi ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. یاس اور. نومید کننده. دلسرد کننده. اسف انگیز 2. ازار دهنده. رنجش اور . دردناک. عذاب اور. عصبانی کننده مثال: His play was frustrating بازی او ناامی ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. مایوس کردن. ناامید کردن. دلسرد کردن. سرخورده کردن 2. ناکام کردن 4. ( نقشه. طرح و غیره ) به هم زدن. عقیم گذاشتن. نقش بر آب کردن. با شکست مواجه کردن ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. اخم کردن ، اخم های خود را تو هم کردن . سگرمه های خود را در هم کشیدن 2. چهره خود را در هم کشیدن. چهره کسی در هم رفتن 3. ناخشنودی نشان دادن. ابراز ن ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. یخبندان. یخ و یخبندان 2. یح 3. برفک 4. سرما ریزه. بشک. بشمه 5. سرما. سرمای شدید 6. ( گیاه و سردرختی ) سرمازدگی 7. ( هواشناسی ) زیر صفر // 1. یخ زد ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. وحشتناک . فجیع. مخوف 2. بد. افتضاح 3. فوق العاده. خیلی مهم. خیلی زیاد مثال: it was a frightful accident آن یک تصادف فجیع بود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. دوستی ، رفاقت ، 2. رابطه دوستانه. رابطه دوستی مثال: they have a lasting friendships آنها روابط دوستانه بادوامی دارند. old ties of love and frie ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. مهربان. صمیمی 2. دوستانه ، صمیمانه 3. دوست 4. مستعد. اماده. پذیرا 5. {درباره باد} موافق مثال: she is a friendly woman او یک زن مهربان است. we h ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: put the water in the fridge. ( refrigerator ) آب را بگذار داخل یخچال

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. اصطکاک 2. سایش ، مالش 3. برخورد. اختلاف. اختلاف نظر مثال: a lubrication system which reduces friction یک سیستم روغن کاری باعث کاهش اصطکاک می شود ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. تازه کردن ، تر و تازه کردن 2. تر و تمیز کردن 3. سرحال اوردن 4. صفا دادن. طراوت بخشیدن 5. ( مشروب ) پر کردن. تجدید کردن 6. ( باد ) شدید شدن. تند شد ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. فراوران. زیاد. متعدد 2. مکرر. پی در پی 3. عادی. معمولی 4. دائمی. همیشگی // زیاد ( به جایی ) رفتن . اغلب ( در جایی ) یافت شدن مثال: adjective : fr ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. تعدد. کثرت. وفور 2. تکرار 3. ( امار ) فراوانی 4. ( فیزیک ) بسامد 5. ( رادیو ) موج

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: I would like to have some French fries من می خواهم مقداری سیب زمینی سرخ کرده بخورم.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. حمل و نقل. باربری 2. بار. محموله 3. کرایه بار، مثال: freight carried by rail محموله توسط راه آهن حمل شد. the importance of air freight اهمیت ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. کلاهبرداری 2. ( حقوقی ) غَبن 3. فریبکاری. اغفال. تقلب 4. کلاه بردار. حقه باز. شیاد 5. چیز تقلبی مثال: He perpetrated several frauds. او چندین کل ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. چهارچوب. بدنه. تنه اسکلت. سازه 2. ساختار. نظام 3. ( مجازی ) اساس. شالوده. پایه 4. ملاک. معیار مثال: a metal framework یک چهارچوب فلزی / یک سازه ی ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: Iran has an amazing climatic diversity ایران تنوع اقلیمی و آب و هوایی شگفت انگیزی دارد.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. ادم غیرعادی. ادم عجیب و غریب. 2. دیوانه 3. طرفدار. عاشق. خواهان. کشته و مرده 4. معتاد 5. اتفاقِ غیرمنتظره. حادثه. معجزه 6. هوس. ویر 7. موجود عجیب ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: Iran has a long coastline with open seas ایران یک خط ساحلی طولانی با دریاهای آزاد دارد.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بوی خوش ، عطر، رایحه و عطر، 2. معطر بودن. خوش بویی. عطرآگینی مثال: the fragrance of spring flowers بوی خوش گلهای بهاری a bottle of fragrance یک ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. ضعیف. نحیف. کم بنیه 2. سست 3. ظریف. شکستنی. شکننده. اسیب پذیر 4. کم. اندک. ناچیز مثال: a frail old lady یک خانم نحیف و پیر a frail structure ی ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. قاب 2. چهارچوب 3. بدنه. تنه. اسکلت. استخوان بندی 4. ( اتومبیل ) شاستی 5. هیکل. اندام. جثه. بدنه. پیکر 6. ساختار. نظام. 7. قالب 8. ( سینما. تلوزیون ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. بخش. قسمت. جزء 2. تکه 3. ذره. کم 4. کمی. تعدادی 5. ( ریاضیات ) کسر مثال: a fraction of the population یک بخش از جمعیت only a fraction of the col ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. ( استخوان ) شکستگی ، 2. ( لوله و غیره ) ترکیدگی 3. تَرَک // 1. شکستن 2. ترک انداختن 3. خدشه دار کردن مثال: noun the risk of vertebral fracture خ ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. شکستنی. شکننده. ظریف. ترد 2. آسیب پذیر. حساس 3. زودگذر. گذرا 4. ضعیف. نهیف. سست 5. خمار مثال: fragile porcelain {ظروف} چینی شکستنی the fragile ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. مرغ ، پرنده. طیور 2. مرغ. مرغ و خروس 3. مرغ. گوشت مرغ 4. ( در ترکیب ) مرغِ. مرغانِ. پرندة. پرندگانِ 5. پرنده شکار کردن. به شکار پرنده رفتن مثال: ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. تاسیس. ایجاد 2. بنیاد. موسسه 3. نهاد 4. ( معماری ) پی 5. پایه. اساس. بنیان. شالوده 6. کرم پودر مثال: the foundations of a wall پایه های یک دیوار ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. فواره 2. چشمه 3. منبع ، منشاء . سرچشمه. آبشخور. خاستگاه 4. ( دستگاه ) اب سرد کن. ابخوری مثال: a fountain of water یک فوارة آب / یک چشمه آب a fou ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٥

1. پرورش دادن. پروراندن. 2. تشویق کردن. ترغیب کردن. ترویج کردن. رواج دادن 3. ( کودک دیگری را ) به خانه خود اوردن. بزرگ کردن. نگهداری کردن. زیر بال و ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. محل تبادل نظر. محل برخورد ارا 2. وسیله تبادل نظر 3. جلسه بحث و تبادل نظر. گردهمایی 4. بحث و تبادل نظر. مناظره. تریبون ازاد

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. ( نظامی ) استحکامات ساختن برای 2. تقویت کردن 3. مجهز کردن. تجهیز کردن. اماده کردن 4. دل کسی را قوی کردن. روحیه کسی را تقویت کردن مثال: the knights ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. دوهفته ، 2. دو هفته بعد از مثال: They left the country for fortnight آنها کشور را برای دو هفته ترک کردند.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. ترک کردن. رها کردن 2. دست کشیدن از. دست برداشتن از. کنار گذاشتن 3. تنها گذاشتن. ول کردن. بی سرپرست گذاشتن مثال: he forsook his wife او همسرش را ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. رسمی کردن . رسمیت دادن به. صورت رسمی دادن به 2. تدوین کردن. روی کاغذ اوردن 3. صورت بندی کردن. فرمول بندی کردن. بصورت فرمول نوشتن

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

جعلی ، ساختگی مثال: this is a forged document. این یک سند جعلی و ساختگی است.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. فراموشکار . کم حافظه 2. غافل از. بی توجه به مثال: I'm so forgetful these days این روزها من خیلی فراموشکار و کم حافظه شده ام. forgetful of the t ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. پیش بینی . پیش بینی وضع هوا 2. ، پیش بینی کردن مثال: they forecast record profits آنها رکورد سودها را پیش بینی کردند. a gloomy forecast یک پیش ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. خارجی 2. بیگانه مثال: how do you trust him? He is a foreigner. چطور به او اعتماد می کنی؟ او یک خارجی و بیگانه است.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. زوری. اجباری 2. خشونت بار. توام با خشونت 3. محکم. منسجم 4. موثر 5. موکد 6. بیاد ماندنی. فراموش نشدنی مثال: but it was a forcible marriage. I didn ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. قدغن کردن ، ممنوع کردن. منع کردن ، 2. اجازه ندادن. مانع شدن. جلوگیری کردن از. نگذاشتن 3. راه ندادن

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

خود دار. خویشتن دار. صبور. شکیبا. متحمل مثال: She is a forbearing girl. او یک دختر صبور و خویشتن دار است.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. خودداری کردن 2. گذشت کردن. چشم پوشی کردن مثال: he forbears to answer the question. او از پاسخ دادن به سوال خود داری می کند.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: he heard a footstep او صدای قدم ( زدن ) شنید. footsteps in the sand رد پاهایی بر روی شن

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. کوره راه 2. راه عابر پیاده n. footpath is a narrow path for people who are walking on foot راه عابر پیاده ( کوره راه ) یک راه باریک برای مردمی ا ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. مردم ، 2. جماعت. خلق 3. عامه مردم 4. ( در خطاب ) بچه ها! رفقا! 5. محلی. عامه. عامیانه 6. قوم و خویش مثال: the local folk مردم محلی my folks came ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. کتاب قطع رحلی 2. قطع رحلی. رحلی 3. ورق کتاب 4. ( کاغذ ) لَت چهار صفحه. لَت دو ورقه 5. شماره صفحه 6. دو صفحه روبرو. دو صفحه زوج و فرد 7. ( حسابدار ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. مه الود 2. تیره. تار 3. مبهم. درهم برهم. اشفته مثال: the weather was foggy هوا مه آلود بود. she was foggy with sleep او ( گیج ) خواب بود a fo ...