پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٤٣٥)

بازدید
٨,١٢٧
تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

n. hormone which regulates the body's absorption of glucose and other nutrients انسولین

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

صراحت. رک گویی مثال: However, each of these qualities is a model: standing up for what is right, courage, outspokenness, strong reasoning, and standi ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. ابزاری 2. ( مربوط به ) الات موسیقی. سازی 3. موثر

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. خلاق. با استعداد. خوش قریحه 2. الهام گرفته. اسمانی 3. هوشمندانه

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بازرس 2. ( پلیس ) سرگروهبان

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مترادف: SLEEPLESSNESS بی خوابی

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

n. substance that destroys insects حشره کش ، حشره کشی ، داروی حشره کش

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. ابتکاری ، ابداعی 2. نوآورانه. نو 2. مبتکر. خلاق

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. مرکبی ، جوهری 2. قیرگون. به سیاهی شبق. سیاه مثال: the inky darkness تاریکی قیرگون inky fingers انگشتان جوهری و مرکبی

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. درونی ترین. 2. دورترین 3. عمیق ترین 4. نهفته ترین 5. شخصی ترین. خصوصی ترین مترادف: innermost

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

container that holds ink دوات

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نوحه سرا مثال: The following is the full text of the speech delivered by Imam Khamenei, the Leader of the Islamic Revolution, in a meeting with a num ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مداح مثال: The following is the full text of the speech delivered by Imam Khamenei, the Leader of the Islamic Revolution, in a meeting with a number ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

وارث ، ارث بر مترادف: HEIR

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مترادف: UNGRATEFULNESS

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

عصبانی کننده. اعصاب خرد کن. آزارنده مترادف: EXASPERATING

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

آنفلوانزا n. contagious disease caused by a virus and characterized by fever and inflammation of the respiratory tract مثال: I had a bad influenza l ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. چرکی. عفونی 2. مبتلا 3. الوده adj. affected with a disease or disease causing germs مثال: His bedsores are infected and painful. زخم بسترهایش چر ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٤

1. استنباط کردن. دریافتن. فهمیدن. پی بردن 2. استنتاج کردن. نتیجه گرفتن. نتیجه گیری کردن مترادف: DEDUCE

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. بازدهی کم 2. عدم کارایی. بی لیاقتی مثال: n. lack of efficiency

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. داخلی . درونی 2. ( ورزش ) داخل سالن adj. occurring within a building مثال: indoor space. فضای داخلی

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بی نتیجه. بی حاصل. بی ثمر 2. ناتوان. نالایق. بی عرضه مترادف: inefficient مثال: an ineffectual scheme. یک نقشه بی نتیجه و بی حاصل

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بی انضباطی ، بی نظمی n. disorder مثال: you are responsible for this indiscipline. شما مسئول این بی انضباطی و بی نظمی هستید.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

n. dark violet - blue color

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. نشان . علامت. اثر 2. گواه. دلیل 3. اشاره. دلالت 4. خبر. اطلاع 5. ( پزشکی ) مورد استعمال مترادف: SIGN

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زشتی. هرزگی. ابتذال. بی حیایی. ناشایستگی مترادف: immodesty

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مالیات بر درامد، مالیات بر عایدات annual government tax levied on the net income of a person or business مثال: why don’t you pay your income - tax? ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد

ناسازگاری. ناهماهنگی . ناهمخوانی. عدم تناسب مترادف: inconsistency

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دمدمی . متلون. بی ثبات ، بی وفا مترادف: FICKLE مثال: She has an inconstant character. او شخصیت بی ثبات و دمدمی دارد.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. بدهکار، مقروض 2. ( مجازی ) مدیون ، مرهون ، وام دار مترادف: BEHOLDEN

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. از جمله 2. شاملِ . با محاسبه ی مثال: We bought many things, Including shoes, dresses, toys, … ما خیلی چیزها خریدیم از جمله کفش و لباس و اسباب بازی ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خاکستر کردن ، سوزاندن ، مترادف: BURN مثال: They incinerate all documents. آنها همه اسناد را خاکستر کردند.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نامیمون. بدشگون. بد یمن. شوم مثال: Do you believe that today is inauspicious? آیا به اینکه امروز شوم است اعتقاد داری؟

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. شروع رسمی کار 2. افتتاح. گشایش 3. اغاز. شروع n. formal ceremony marking a beginning, opening ceremony مثال: why were you absent at inauguration? ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. نامناسب. بی جا. بی مورد 2. ناشایسته. نابرازنده مترادف: UNSUITABLE

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بی شرم. بی حیا. وقیح. گستاخ 2. بی شرمانه. گستاخانه مثال: I promised to punish that impudent girl. من قول دادم که آن دختر گستاخ و بی حیا را تنبیه ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. بی احتیاط، بی فکر 2. نسنجیده. عجولانه

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. آبستن کردن 2. بارور کردن 3. حاصلخیز کردن 4. اشباع کردن 5. آغشته کردن 6. انباشتن. پر کردن

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. مانع. مشکل. سد راه 2. ( کارکردهای بدن ) نقص. اختلال مثال: an impediment to economic improvement. یک مانع و مشکل در برابر پیشرفت اقتصادی a speech ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. غیرشخصی ، فاقد جنبه شخصی. عام 2. بی روح. خشک. سرد 3. فاقدِ عواطف بشری 4. بی طرفانه مثال: the hand of fate is impersonal. دست سرنوشت بی طرفانه اس ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. بطور ضمنی بیان کردن . تلویحا گفتن 2. دلالت داشتن بر. اشاره داشتن بر 3. مستلزم چیزی بودن. متضمن چیزی بودن مثال: are you implying he is mad? آیا ش ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. ناتوانی. عجز 2. ناتوانی جنسی در مرد. مترادف: n. weakness مثال: your impotence must be treated. ناتوانی جنسی شما باید درمان بشه.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

افراطی . زیاد از حد. خارج از اعتدال مترادف: EXCESSIVE مثال: an immoderate lovesick. یک بیمار عشق ( دلباخته ) افراطی

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. غیر اخلاقی. خلاف اخلاق 2. زشت. قبیح. نامشروع 3. هرزه. فاسد. بی بند و بار مترادف: UNETHICAL

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. اخلاق ستیزی 2. هرزگی. فساد. بی بند و باری مترادف: WICKEDNESS

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. نا شکیبا، بی صبر، بی حوصله 2. بی تاب ، کم طاقت. بی طاقت 3. بی صبرانه. ناشی از بی حوصلگی مثال: Melissa grew impatient. ملیسا بی صبر و بی حوصله شد ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. مقلد. تقلید گر 2. تقلیدی ، مشابه 3. بدل. بدلی. مصنوعی 4. ( هنر ) تجسمی مثال: imitative crime. جرمِ مشابه I found the film empty and imitative. ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بسیار بزرگ. عظیم مثال: He says, ‘I have squandered immense wealth’. او می گوید ثروتی عظیم را هدر دادم. �یقول اهلکت مالا لبدا�

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٢

مهاجرت کردن ( بکشور دیگر ) ، درون کوچیدن v. come to a country in order to take up permanent residence, settle in a new country

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

مهاجرت n. act of coming to a country in order to take up permanent residence مثال: The immigration officer furtively came towards us. افسر مهاجرت یو ...