پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,١٤٥)

بازدید
٤,١٧٦
تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ملی کردن مثال: When you want to nationalize the oil of your own country, which is controlled by the British, their elements within the country make ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. مشورت کردن. مشاوره کردن. نظر کسی را خواستن 2. مراجعه کردن. رجوع کردن 3. صحبت کردن. تبادل نظر کردن. در میان گذاشتن با 4. نگاه کردن 5. مشاور بودن. ک ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. تشکیل دادن ، به وجود اوردن. ساختن 2. تاسیس کردن ، 3. منصوب کردن مثال: farmers constituted 10 per cent of the population کشاورزان ده درصد جمعیت رو ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. ثابت. بدون تغییر. 2. همیشگی. دائمی. دائم. مدام. مرتب. پیوسته. یکریز 3. وفادار. ثابت قدم. استوار 4. ثابت. مقدار ثابت. عدد ثابت مثال: the constant b ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. ثبات. پایدارى ، تداوم. استواری 2. وفاداری مثال: constancy between lovers وفاداری بین عشاق the constancy of Henry's views ثبات و استواری نظریات و ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

همسر ( پادشاه. ملکه ) // 1. معاشر بودن. معاشرت داشتن. نشست و برخاست کردن 2. تطبیق کردن. وفق داشتن. جور بودن. سازگار بودن مثال: the queen and her cons ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. قابل ملاحظه. قابل توجه. چشمگیر 2. مهم. با اهمیت 3. بسیار زیاد. فراوان 4. هنگفت. کلان 5. بزرگ. عظیم مثال: a considerable amount of money مقدار بسی ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. فتح. تسخیر. تصرف 2. پیروزی. چیرگی. غلبه. استیلا 3. شیفته. دلباخته 4. ( به صورت جمع ) متصرفات. فتوحات مثال: the conquest of the Aztecs تسخیر و تصر ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. شکست دادن. غلبه کردن بر. پیروز شدن بر 2. چیره شدن بر. دست یافتن بر 3. فتح کردن. تسخیر کردن. گشودن 4. به دام انداختن. شیفته خود ساختن مثال: the Ira ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

مثال: We may even overlook our physical abilities, let alone our intellectual and spiritual potential. ما ممکن است حتی متوجه توانایی های جسمی مان ن ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. اشفته. درهم برهم 2. گیج. سردرگم 3. دستپاچه. سراسیمه مثال: they are confused about what is going on آنها درباره آنچه که در حال رخ دادن است گیج و س ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. مواجه کردن. روبرو کردن 2. مواجه شدن با. روبرو شدن با 3. مواجهه دادن 4. مقابله کردن با. در مقابل کسی یا چیزی قرار گرفتن. سر راه کسی قرار گرفتن مثا ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. پیروی کردن. اطاعت کردن 2. تطبیق کردن. منطبق بودن. سازگار بودن 3. همرنگ جماعت شدن. دنباله روی کردن 4. منطبق کردن. تطبیق دادن. سازگار کردن مثال: vis ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

مثال: The result of self - belief and self - acceptance is discovering one's potential. نتیجه خودباروی و �خودپذیری و پذیرش خود� کشف استعدادهای خود ا ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: The result of self - belief and self - acceptance is discovering one's potential. نتیجه �خودباروی� و خودپذیری، کشف استعدادهای خود است.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. برخورد. درگیری. نزاع. کشمکش. دعوا 2. تعارض. تضاد. اختلاف. مغایرت. ناسازگاری// 1. تضاد داشتن. در تعارض بودن. مغایر هم بودن 2. اختلاف داشتن. برخورد ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. تایید کردن 2. به یقین تبدیل کردن. اثبات کردن 3. مطمئن شدن. اطمینان حاصل کردن 4. قطعی کردن 5. تحکیم کردن. محکم تر کردن 6. تصویب کردن. تنفیذ کردن. ص ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. اطمینان ، اعتماد 2. اعتماد به نفس 3. راز. سر. حرف خصوصی 4. جسارت مثال: I have little confidence in these figures من به این اشخاص اعتماد و اطمینان ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. اعتراف کردن 2. اقرار کردن 3. گفتن. اذعان کردن. تصدیق کردن 4. به اعتراف کسی گوش دادن مثال: he confessed that he had done it او اعتراف کرد که او ای ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. محکوم کردن ، 2. سرزنش کردن. ملامت کردن 3. رد کردن. مردود دانستن 3. غیر قابل استفاده اعلام کردن 5. لو دادن. رسوا کردن 6. تصرف کردن. مصادره کردن مثا ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. توافق . هماهنگی. سازگاری. سازش. مسالمت 2. معاهده 3. ( دستور زبان ) مطابقه مثال: council meetings rarely ended in concord جلسات مجلس به ندرت به تو ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. متمرکز کردن. جمع کردن 2. متمرکز شدن. جمع شدن 3. حواس خود را جمع کردن. تمرکز حواس داشتن 4. حواس خود را جمع چیزی کردن. دقت کردن 5. توجه کردن به. تاک ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. تصور کردن 2. باور کردن . 3. به فکر چیزی افتادن. از ذهن کسی گذشتن. به ذهن کسی خطور کردن 4. آبستن شدن 5. طراحی کردن. طرح ریزی کردن 6. بیان کردن. اظه ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. جوهر. ذات. ماهیت 2. ( مجازی ) روح 3. چکیده. خلاصه 4. اصل. اساس. محور 5. عصاره 6. اسانس 7. عطر مثال: the very essence of economics اصول فعلی ِ عل ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: In essence, Basij is a network of culture and thought. �در اصل� بسیج یک شبکه سازی از فکر و فرهنگ است.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٥

1. مصالحه. توافق. سازش 2. حد وسط 3. بینابین 4. مصالحه کردن 5. به خطر افتادن مثال: they reached a compromise آنها به یک توافق و سازش رسیدند. a happy ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. ترکیب 2. مخلوط. امیزه 3. واژه مرکب 4. مرکب 5. ترکیبی 6. ( جمله ) همپایه// 1. ترکیب کردن. مخلوط کردن. امیختن 2. درست کردن. ساختن 3. به توافق رسیدن. ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. غارت کردن. چپاول کردن. به یغما بردن. به غنیمت بردن 2. غارت. چپاول. تاراج. 3. غنائم. اموال غارت شده 4. اموال مسروغه مثال: they plundered the count ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. خاص. مخصوص به. ویژه. منحصر به 2. عجیب. عجیب و غریب. غیرعادی 3. ناخوش. مریض مثال: something peculiar began to happen چیزی عجیب و غریب شروع به اتفا ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. ارام. ساکت 2. صلح جو. صلح دوست. صلح طلب 3. صلح امیز. مسالمت امیز. اشتی جویانه. صلح جویانه 4. بدون جنگ و دعوا. بدون خون و خونریزی. بدون درگیری. توا ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. صبور. باحوصله. بردبار. شکیبا 2. صبورانه. از سر صبر 3. با پشتکار. پشتکار دار. با استقامت // 1. بیمار. مریض مثال: I must ask you to be patient من ب ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. بطور طبیعی ، طبیعی 2. طبعا". طبیعتا 3. ذاتا. فطرتا 4. بطور عادی. عادی 5. البته. مسلما مثال: he's naturally shy او ذاتا خجالتی است. try to act na ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. نومید. مایوس 2. نومیدانه. ناشی از ناامیدی 3. نومید کننده. مایوس کننده. 4. بی فایده. بی نتیجه. بی ثمر 5. نالایق. بی عرضه 6. ضعیف. ناشی 7. بد. افتضا ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. نیکی. خوبی ، خیر 2. پاکی. صفا 3. مهربانی. لطف. محبت 4. خاصیت. قوت 5. خدا. وای خدای من. خدا جون مثال: he had some goodness in him در او مقداری نیک ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. رفتار، معامله ، 2. نحوه برخورد. معالجه. درمان مثال: the company's treatment of its workers نحوه برخورد شرکتها با کارگرانشان. she's responding we ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. درد. زجر، عذاب ، رنج 2. مایه عذاب. مایه ناراحتی// 1. عذاب دادن. زجر دادن 2. عصبی کردن. اذیت کردن. ازار دادن مثال: months of mental and emotional ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. واریز. تسویه 2. پرداخت 3. حل و فصل ، توافق4. استقرار. اسکان 5. انتقال. واگذاری 6. مستعمره 7. کولونی مثال: a pay settlement یک واریز حقوق / یک تسو ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. قطعه. پاره. تکه 2. بخش. فسمت. جزء 3. ( میوه ) پَر 4. ( هندسه ) پاره خط 5. ( هندسه ) قطعه 6. تقسیم کردن مثال: orange segments تکه های پرتقال / پره ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. بنای یادبود. یادمان 2. بنای تاریخی . اثر تاریخی 3. اثر جاودان. اثر ماندنی 4. نمونه بارز. مظهر مثال: a stone monument یک بنای یادبود سنگی a monume ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. سرمایه گذاری ، 2. صرف. 3. بهره برداری. استفاده. 4. محاصره مثال: you can lose money by bad investment تو امکان داره پول خودت رو با یک سرمایه گذاری ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. وسیله. ابزار. 2. دستگاه 3. الت موسیقی. ساز. 4. سند 5. الت دست مثال: a wound made with a sharp instrument یک زخم با یک ابزار تیز ایجاد شد. check ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. پاره ، خرده ، تکه ، جزء. بخش. قسمت ۲. متلاشی شدن، قطعه قطعه کردن مثال: meteorite fragments تکه های شهاب سنگ a fragment of conversation یک بخش و ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. ازمایش ، 2. کار ازمایشی 3. تجربه / ۱. آزمایش کردن. ۲. آزمودن مثال: carrying out experiments انجام دادن آزمایش ها these results have been establi ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. هیجان. شور و شوق 2. برانگیختگی 3. تحریک 4. واقعه هیجان انگیز. رویداد مهیج مثال: the excitement of seeing a leopard in the wild واقعه هیجان انگیز ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. تاسیس. تشکیل. برقراری 2. موسسه. بنگاه. مغازه 3. تشکیلات مثال: the establishment of a democracy تاسیس/تشکیل و برقراری یک دموکراسی a dressmaking es ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. اعطا. اهدا 2. وقف. 3. موقوفه. درامدِ موقوفه 4. استعداد. موهبت. نعمت 5. بهره. بهره مندی. برخورداری مثال: the endowment of a Chair بهره مندی از یک ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. تشویق ، ترغیب 2. مایه دلگرمی. پشت گرمی. قوت قلب 3. حمایت. کمک مثال: she needed a bit of encouragement او یک خرده تشویق نیاز داشت. they required ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. افسون ، جادو، سحر2. زیبایی. فریبندگی. دلربایی 3. جذبه. کشش 4. خوشی. سرخوشی. سرور. شعف. شور و حال مثال: a race of giants skilled in enchantment یک ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. استخدام 2. اشتغال 3. کار. شغل. پیشه. حرفه 4. استعمال. به کار گیری مثال: she found employment as a clerk او یک شغل و کار به عنوان یک منشی پیدا کرد ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. ناراحتی. رنج 2. نگرانی. اضطراب 3. خجالت. شرم 4. سراسیمگی. دستپاچگی 5. گرفتاری. اشفتگی. نابسامانی 6. مایه ناراحتی. مایه سرافکندگی. مایه ننگ 7. مایه ...