پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٢٥٣)

بازدید
٥,١٢٩
تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. خاموش. ساکت. بدون صدا ۲. لال. گنگ ۳. ( حرف ) غیر ملفوظ / ۱. کم کردن. کاستن. کاهش دادن. خفیف تر کردن. ملایم تر کردن مثال: And all of your emotions ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٣

۱. تکرار کردن. مجدد اجرا کردن. دوباره انجام دادن ۲. ( انتخابات و غیره ) تجدید کردن. مجددا برگزار کردن ۳. ( فیلم و غیره ) دوباره نمایش دادن. دوباره نش ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. خوش. شاد. شنگول ۲. خوب. عالی. محشر ۳. خیلی. زیاد ۳. با زبان خوش وادار ( به کاری ) کردن. ترغیب کردن مثال: I think because Barney is so happy and jo ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عاری از. فاقد مثال: A defenseless object, seemingly devoid of feelings یک شئ بی دفاع، ظاهرا عاری از احساسات.

پیشنهاد
٠

حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی مثال: Book production is crucial, and it is primarily the responsibility of the Ministry of Culture and Islamic Guid ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. شهود ۲. شم ۳. الهام ۴. فراست مثال: She never learned the rules of grammar, but she writes well using her intuition about what is correct. او هرگز ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد

افزاینده مثال: A child with speech problems can communicate using augmentative and alternative communications. یک کودک با مشکلات گفتاری، می تواند با ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٣

۱. وجدآور. شعف انگیز. مسرور کننده. هیجان انگیز. مهیج ۲. ( هوا ) نشاط بخش. روح بخش مثال: It was exhilarating, but frustrating at times. آن هیجان انگی ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. شکل ( چیزی را ) تغییر دادن. تغییر دادن ۲. دوباره شکل دادن به ۳. شکل تازه دادن به مثال: I began to reshape my destiny. من شروع کردم به تغییر دادن ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیش پندار. پیش فرض ذهنی مثال: I used the power of words and will to challenge the preconceptions من از قدرت کلمات و ارده برای به مبارزه طلبیدن پیش ف ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. بی جان. فاقد حیات ۲. بی روح. ملال اور مثال: Once I was perceived to be an inanimate object, a mindless phantom of a boy in a wheelchair. قبلا من ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بطور غیر کلامی. بطور غیر زبانی

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تجدید چاپ. تجدید چاپ کردن مثال: Additionally, many books that had been reprinted previously were being reprinted once again. مضافا بر اینکه بسیاری ا ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مضافا بر اینکه مثال: Additionally, many books that had been reprinted previously were being reprinted once again. مضافا بر اینکه بسیاری از کتابهایی ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جشن هزار ساله. نسل هزاره جدید مثال: There was a recent survey of millennials asking them what their most important life goals were, and more than 80 ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

بازنگری. بازاندیشی مثال: With hindsight, I should have taken the job. با بازنگری، من باید این شغل را بدست بیاورم.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فوق العاده. بی اندازه. بسیار مثال: Studies like this are exceedingly rare. مطالعاتی شبیه این فوق العاده بی نظیر هستند.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

موسس. بنیانگذار. بنیادگذار. بانی / ۱. با شکست مواجه شدن. شکست خوردن. موفق نشدن. نگرفتن ۲. ( کشتی ) زیر آب رفتن. غرق شدن ۳. ( اسب ) از پا درآمدن. به ز ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

میانسالی مثال: We will soon face to Midlife crisis. ما به زودی با بحران میانسالی روبرو خواهیم شد.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

آدم هشتاد و چند ساله مثال: If we could predict who was going to grow into happy, healthy octogenarian and who wasn’t. اگر ما می توانستیم پیش بینی بک ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٣

۱. بند. تسمه ۲. کوله بچه. ۳. قلاب سنگ. سنگ قلاب. فلاخن ۴. پرتاب ۵. پرتاب کردن. پرت کردن. انداختن ۶. بستن. بند کردن. قلاب کردن. آویزان کردن مثال: And ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کارت پستال مثال: I want a postcard, an envelope and a stamp من یک کارت پستال یک پاکت نامه و یک تمبر می خواهم.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. یاد ( کسی یا چیزی را ) گرامی داشتن ۲. خاطره ( کسی یا چیزی را ) زنده نگهداشتن ۳. سالروز ( واقعه ای را ) جشن گرفتن مثال: Commemorate Nuclear Energy ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مورد استقبال واقع شده مثال: Almost all or most responded positively, stating that their sales were strong and that their books were being well - rece ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. مشکل. دشوار 2. اشکال 3. دردسر. زحمت. گرفتاری. مخمصه مثال: the difficulty of balancing motherhood with a career دشواریِ متعادل کردن ( وظیفه ) ماد ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. جلد. مجلد 2. کتاب 3. حجم. گنجایش 4. مقدار. اندازه 5. ( صدا ) بلندی مثال: a volume from the library یک کتاب از کتابخانه a glass syringe of known ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. داوطلب 2. داوطلبانه 3. داوطلب شدن 4. داوطلبانه گفتن. به میل خود گفتن 5. ( کسی را ) انتخاب کردن. بر عهده کسی گذاشتن مثال: verb I volunteered my s ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. استفراغ کردن. بالا اوردن 2. استفراغ verb مثال: he needed to vomit او نیاز داشت که استفراغ کند. I vomited my breakfast من صبحانه ام را بالا آو ...

پیشنهاد
٠

سازمان تبلیغات اسلامی مثال: Government officials such as in the Ministry of Culture and Islamic Guidance, the Islamic Propagation Organization, and t ...

پیشنهاد
٠

وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مثال: Government officials such as in the Ministry of Culture and Islamic Guidance, the Islamic Propagation Organization, ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. چروک. چین و چروک 2. پند. راهنمایی 3. چروک انداختن 4. اخم کردن 6. چروک شدن. چروک افتادن مثال: noun fine wrinkles around her mouth چروکهای ریز اط ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: No wonder he is not hungry; he has been eating sweets all day. پس ییخود نیست که گرسنه اش نیست. تمام روز داشت شیرینی می خورد.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: I wonder if you could lend me some money? می خواهم ببینم که آیا می توانی به من پول قرض بدهی؟

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٥

1. اعجاب. بهت. شگفتی 2. معجره. اعجاز 3. ( بصورت جمع ) عجایب 4. جای تعجب. اسباب شگفتی // 1. تعجب کردن. متحیر بودن. فکر کردن. به فکر افتادن. در فکر بود ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: I am wise to this situation. من به این وضعیت آگاهم.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. خردمند، عاقل. باتدبیر 2. خردمندانه. عاقلانه. مدبرانه مثال: a wise old man یک پیرمرد خردمند و عاقل

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سبد خرید. سبد معیشت مثال: Books should have a special place in both people's shopping carts and in their purchases, and they need to allocate some of ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

از میان برداشتن مثال: One dose of penicillin can wipe out the infection. یک یک دُز پنیسیلین می تواند عفونت را از میان بردارد.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. پاک کردن. تمیز کردن 2. خشک کردن 3. زدن 4. تمیز کاری . ( عمل ) پاک کردن. نظافت مثال: verb Beth wiped the table بث میز را خشک کرد. / بث میز را تمی ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در یک چشم بر هم زدن. خیلی سریع مثال: He disappeared in the wink of an eye. او خیلی سریع و در یک چشم به هم زدن ناپدید شد.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. چشمک زدن ، 2. پلک زدن 3. سو سو زدن 4. چراغ زدن. راهنما زدن 5. روشن و خاموش کردن 6. چشمک. سو سو 7. لحظه. آن مثال: verb he winked an eye at her ا ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1. پژمرده شدن. پژمردن 2. پژمرده کردن 3. وا رفتن. از حال رفتن مثال: the roses had begun to wilt گلهای رز شروع به پژمرده شدن کرده بودند. wilting in ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گردباد مثال: the building was hit by a whirlwind ساختمان توسط گردباد آسیب دیده بود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: All individuals, from all walks of life, from different age groups and academic levels, need to read books. همه افراد، از تمام اقشار جامعه، از ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. چرخ ، 2. ( اتومبیل ) فرمان 3. چرخش 4. با چرخ بردن 5. چرخیدن. چرخ زدن. دور زدن 6. برگشتن مثال: noun a wagon wheel یک چرخ واگن verb she wheeled t ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

1. زدن. محکم زدن 2. ضربه. 3. صدای ضربه. 4. سهم. قسمت مثال: verb she whacked him on the head او ( زن ) محکم زد توی سر مرد noun he got a whack with ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. بی فایده. بیهوده. غیر ضروری 2. ضعیف. بی رمق. تحلیل رفته 3. ضایع شده. تلف شده. هدر رفته 4. پاتیل. سیاه مست مثال: a wasted effort یک تلاش بیهوده a ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٣

1. عذر موجه. دلیل قانع کننده. 2. مجوز. اجازه 3. حکم 4. ایجاب کردن 5. توجیه کردن 6. ضمانت کردن. تضمین کردن 7. قول دادن مثال: noun a warrant for his ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. رئیس. سرپرست. مسئول 2. رئیس زندان ۳. ناظر مثال: the flats have a resident warden آپارتمان ها یک سرپرستِ مستقر دارد. a game warden یک ناظر بازی ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. پرسه زدن 2. سرگردان بودن. اواره بودن 3. منحرف شدن. دور افتادن 4. گم شدن 5. ( از موضوع ) پرت شدن 6. ( افکار ) پریشان بودن 7. ( خیابان و رودخانه ) پ ...