پیشنهادهای آرمان بدیعی (٦,٠٥٧)
۱. عصبانی. ناراحت ۲. ملتهب. تحریک شده
مثال: If the population grows uncontrollably one day, you should curb that growth and that is a good thing. اگر جمعیت یک روزی �مهارناپذیر و بی ضابطه ...
تقلیدی. اقتباسی. اقتباس شده مثال: I found the film empty and derivative من فیلم رو پوچ و تقلیدی تشخیص دادم.
۱. شرم آور. ننگین. بد. زشت ۲. بی شرف. بی آبرو. بی حیثیت. پست
۱. خوش برخورد. گرم. صمیمی ۲. دوستانه. صمیمانه ۳. خوشایند. با روح مثال: a welcoming smile یک لبخند دوستانه و خوشایند
۱. سبد. زنبیل ۲. سبد رخت چرک ۳. بسته غذای کادویی / ۱. مشکل کردن ۲. دست و بال ( کسی را ) بستن ۳. جلو ( چیزی را ) گرفتن . مانع ( چیزی ) شدن مثال: He ha ...
تردید. دو دلی. بی تصمیمی مثال: You must finish your hesitancy. شما باید به تردید و دو دلی تان خاتمه بدید.
مثال: Now, that growth rate of 3. 5% — although I don't know the exact figures and I don't have the latest statistics — has become about 0. 5% or som ...
۱. مقصر. مجرم. گنهکار ۲. ( حقوقی ) به تقصیر. ناشی از قصور
بیشه. بیشه زار مثال: He suddenly disappeared in to the copse. او ناگهان در بیشه زار ناپدید شد.
۱. مقدماتی ۲. اقدامات مقدماتی ۳. ( مسابقه ) دوره مقدماتی مثال: I accept to do the preliminary works. من قبول می کنم که کارهای مقدماتی رو انجام بدم.
۱. فجیع ۲. شریر مثال: a heinous crime یک جنایت فجیع
غمگین کردن. غصه دار کردن. اندوهگین کردن مثال: it sadden me to leave her جدا شدن از او من را غمگین می کند.
۱. وقار. سنگینی. متانت ۲. ابهت. شکوه ۳. تشریفات مثال: the solemnity of his demeanor متانت و وقار در رفتارش
نحوی ، طبق قواعد صرف و نحوی ، ترکیبی مثال: the syntactic structure of a sentence ساختار نحوی یک جمله
۱. حاکم ۲. غالب. مسلط ۳. رایج. متداول ۴. حکومت ۵. حکم. رای
مثال: knobbly potatoes سیب زمینی های ناصاف
۱. ( در بریتانیا ) لقب اشرافی ( به کسی ) دادن ۲. عزیز کردن. احترام ( کسی یا چیزی را ) بالا بردن. منزلت بخشیدن مثال: the theatre is a moral instrumen ...
۱. نومید. مایوس ۲. نومیدانه ۳. افسرده. غمگین. اندوهگین مثال: Joanna looked despondent. جوانا نومید و مایوس به نظر می رسید.
۱. یاس. نومیدی ۲. افسردگی. غم. غصه. اندوه مثال: his despondency deepened. غم و غصه و افسردگی او عمیق تر شد.
محاسبه کردن. حساب کردن. تخمین زدن مثال: the interest is computed on a daily basis سود بر اساس پایه روزانه محاسبه شده است.
خاص. به خصوص. مشخص. معین مثال: a specified number of years تعداد مشخص و معینی از سالها
۱. ایرادی. بهانه گیر. بد قلق ۲. پر زحمت. پر دردسر. مشکل مثال: he's very finicky about what he eats او دربارة چیزهایی که می خورد خیلی ایرادی و بهانه گ ...
عصبانیت. تندخویی. سبعیت مثال: he couldn’t control his fierceness. او نمی توانست عصبانیت خودش را کنترل کند.
۱. ( رنگ ) تیره. سنگین ۲. تار. گرفته. خفه ۳. اندوهگین. غمگین. مایوس. ۴. غم انگیز. اندوه بار ۵. ناگوار. تلخ. یاس اور مثال: the somber atmosphere dull ...
۱. کورمال کورمال دنبال ( چیزی ) گشتن ۲. کورمال کورمال راه رفتن ۳. پی ( چیزی ) گشتن ۴. کورکورانه دنبال ( چیزی ) گشتن ۵. ( به کسی ) ور رفتن. ( کسی را ) ...
۱. دوستی. مودت. صلح و صفا ۲. مناسبات دوستانه مثال: old ties of love and amity رابطه های قدیمی از عشق و دوستی و مودت
۱. دوستانه. مسالمت آمیز ۲. گرم. محبت آمیز مثال: we had an amicable conversation ما یک گفتگوی دوستانه و مسالمت آمیز داشتیم.
۱. مهربان. با محبت ۲. خوش رو. خوش برخورد ۳. دوستانه. محبت آمیز
۱. اختلاف. ناسازگاری ۲. اختلاف نظر ۳. دعوا. نزاع ۴. صدای گوش خراش. صدای ناهنجار ۵. ( موسیقی ) تنافر. ناهمخوانی. ناسازی مثال: there was considerable d ...
۱. دوباره پر کردن ۲. یدکی مثال: the waitress refilled their coffee پیشخدمت قهوه شان را دوباره پر کرد.
۱. تهویه کردن. هوای ( جایی را ) عوض کردن ۲. هواکش گذاشتن. تهویه نصب کردن ۳. هوا دادن. در معرض هوا قرار دادن ۴. آشکار کردن. در معرض افکار عمومی گذاشتن ...
۱. تجدید قوا کردن ۲. تر و تازه کردن. سرحال اوردن ۳. خوردن مثال: the cold water refreshed him آب خنک او را سرحال آورد.
۱. عادی. معمولی. همیشگی ۲. عادت کرده. معتاد ۳. ناشی از عادت
۱. تکراری. مکرر ۲. همیشگی. جاری ۳. راجعه. عود کننده ۴. ( ریاضیات ) بازگشتی. تراجعی. متناوب مثال: recurrent bouts of chest infection حمله های عفونت س ...
قدرت طلب مثال: This is what the world’s crafty people, the opportunists and the power - seekers, are after. این چیزی است که افراد زرنگ دنیا و فرصت ط ...
۱. بی قاعدگی. بی نظمی. نابهنجاری. غرابت ۲. چیز غیرعادی. موضوع عجیب مثال: there are a number of anomalies in the present system در سیستم کنونی چند بی ...
۱. انحراف. نابهنجاری ۲. نقص. اختلال ۳. ( فیزیک ) کج نمایی مثال: I see these activities as some kind of mental aberration من این سرگرمی ها را به عنوا ...
۱. کلاه برداری. حقه بازی. فریب کاری. شیادی ۲. جعلی بودن. ساختگی بودن. تقلبی بودن. مثال: he was arrested for fraudulence او بخاطر کلاهبرداری دستگیر ش ...
۱. تدوین کردن. تنظیم کردن ۲. مشخص کردن. تعیین کردن ۳. عرضه کردن. ارائه کردن ۴. بیان کردن. مثال: the legislators who formulate the regulations قانون ...
۱. لرزان ۲. متزلزل. نااستوار. ضعیف مثال: a shaky ceasefire یک متارکة جنگ متزلزل
۱. شکستنی ۲. ( به صورت جمع ) اشیاء شکستنی. چیزهای شکستنی مثال: breakable porcelain چینی ( ظروف چینی ) شکستنی
۱. توجیه ۲. عذر موجه. دلیل ۳. حقانیت مثال: there was no justification for his absence. برای غیبت او توجیه و عذر موجهی وجود نداشت.
۱. زیر پا. جای پا. اتکای پا. تعادل ۲. وضع. وضعیت. شرایط. حالت ۳. مقام. جایگاه. پایگاه. موقعیت ۴. رابطه. روابط. مناسبات ۵. شالوده. اساس
نیرو بخشیدن. جان تازه بخشیدن. مثال: I had a drink to invigorate me من یک نوشیدنی خوردم تا بهم نیرو بده.
۱. پیش بینی. ۲. پیش گویی مثال: ▶ noun a gloomy prediction یک پیش بینی تیره و تاریک some of his predictions are so esoteric that only a few of his f ...
۱. کف ۲. یاوه. حرف مفت. دری وری. شر و ور ۳. زرق و برق / ۱. کف کردن ۲. عصبانی شدن. کف کردن ۳. کف دار کردن. کف ( چیزی را ) در آوردن مثال: ▶ noun the f ...
۱. عشوه گر. لَوند ۲. عشوه گرانه. با لَوندی
۱. خود را عقب کشیدن ۲. یکه. خوردن. جا خوردن ۳. اخم های خود را در هم کشیدن. قیافه ( کسی ) تو هم رفتن ۴. تکان. یکه. اخم
تناسب. مناسب بودن. مناسبت. شایستگی ، برازندگی مثال: his suitability for active service شایستگی او برای خدمات موثر