پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٤٣٥)
1. حاد. تند ، شدید 2. پر حرارت. پر شور. احساساتی 3. فشرده. سخت 4. ( رنگ و نور ) تند. پر مایه. درخشان. قوی مثال: intense heat گرمای شدید a very inten ...
1. درنظر گرفته شده. خاص. ویژه 2. مورد نظر. مطلوب. دلخواه. منظور 3. همسر اینده. نامزد 4. عمدی. از روی قصد مثال: the foul was not intended این خطا عمد ...
1. تقویت کردن 2. وسعت بخشیدن. بزرگتر کردن. افزایش دادن 3. شرح و بسط دادن. به تفصیل بیان کردن مثال: many frogs amplify their voices بسیاری از قورباغ ...
خود را به . . . . زدن مثال: Imam Ali said, “By God, I will not be like a badger, which feigns sleep when hearing [the sound of] stones striking the ...
1. میانه ، میانی. بینابین 2. متوسط. وسط. وسطی 3. میانجی. واسطه. رابط مثال: intermediate course. دوره متوسط
1. پرسشی. سوالی. استفهامی 2. پرسش گر. پرسش گرایانه 3. صورت پرسشی 4. ضمیر پرسشی. کلمه پرسشی مثال: interrogative sentence جمله پرسشی
بدین شکل. اینگونه مثال: The meaning of this can be summarized in this way, I am not one that can be lulled to sleep by the enemy. معنی این را می تو ...
به هم بافته. در هم بافته شده 2. به هم پیوند خورده 3. در هم تنیده 4. در هم امیخته مثال: the threads are interwoven سیم ها در هم آمیخته شده اند. the ...
1. مصاحبه. گفتگو 2. مصاحبه کردن با مثال: all applicants will be called for an interview همه متقاضیان باید برای یک مصاحبه فراخوانده بشوند. Some peo ...
1. تقاطع. چهار راه 2. نقطه تقاطع. محل تقاطع 3. فصل مشترک. اشتراک مثال: the intersection of the two curves محل تقاطع دو خط منحنی the driver stopped a ...
1. مستی اور. مست کننده. الکلی 2. سکراور. سرمست کننده. شعف انگیز مثال: intoxicating drink نوشابه الکلی و مست کننده an intoxicating sense of freedom ...
1. مستی اور. 2. وجد اور. سکر اور 3. مشروب الکلی قوی
مثال: she read the sentence with the wrong intonation او جمله را با تلفظ و طرز قرائت غلط خواند. the intonation of hymns آهنگ و زیر و بمی صدای سرود ...
فعل لازم 2. لازم مثال: to seat is an intransitive verb. {فعل} نشستن یک فعل لازم است.
مقدماتی مثال: the introductory chapter فصلِ مقدماتی an introductory course یک دوره آموزشی مقدماتی ( ابتدایی )
1. فاکتور، برگ فروش. بیجک. صورت حساب 2. فاکتور نوشتن. فاکتور کردن. صورتحساب صادر کردن 3. فاکتور یا صورتحساب فرستادن برای مثال: noun an invoice for ...
1. تحقیق کردن. رسیدگی کردن 2. بازجویی کردن 3. برسی کردن. زمینه یابی کردن مثال: We must investigate about this murder. ما باید درباره این قتل تحقیق ...
{منطقه} شام مثال: The Imam was informed that the evildoers and bandits from the Levant were going with weapons to [the Iraqi town of] Anbar, raiding ...
1. به طرف داخل 2. به درون خود مثال: Move inwards. حرکت به طرف داخل
{آدم} شرور مثال: The Imam was informed that the evildoers and bandits from the Levant were going with weapons to [the Iraqi town of] Anbar, raiding p ...
1. مقاومت ناپذیر . سخت. شدید 2. وسوسه انگیز 3. دوست داشتنی. جذاب. جالب مثال: her irresistible smile لبخند جذاب و دوست داشتنی او / لبخند وسوسه انگیز ...
جزیره نشین. ساکن جزیره مثال: all the islanders were poor. همه ساکنان جزیره فقیر بودند.
مثال: The island is an unforgiving place in winter. این جزیره در زمستان یک مکان سخت و بی رحم است.
1. عصبانی کردن ، ناراحت کردن. آزردن 2. تحریک کردن ۳. سوزش انداختن مثال: the smallest things may irritate you کوچکترین چیزها ممکن است شما را ناراحت و ...
1. قطعی. نهایی. 2. لغو نشدنی. غیر قابل فسخ. برگشت ناپذیر مثال: An irrevocable ticket. یک بیلط قطعی و غیر قابل فسخ
1. زندان 2. زندانی کردن مثال: noun he was thrown into jail او به زندان افتاده بود. verb she was jailed for killing her husband او بدلیل کشتن شو ...
1. کت 2. روکش کتاب 3. جلد 4. پوشش 5. پوست سیب زمینی
1. روزنامه نگارى 2. سبک روزنامه نگاری. روزنامه نویسی مثال: a career in journalism یک حرفه در روزنامه نگاری his incisive style of journalism سبک صر ...
بامزه. خنده دار. مضحک مثال: a jokey story یک داستان بامزه و خنده دار
1. سفر، مسافرت ، 2. راه. مسافت 3. سفر کردن. مسافرت کردن مثال: his journey round the world سفر او دور دنیا they journeyed south آنها به جنوب سفر کر ...
1. بدون شادی. سرد 2. غم انگیز. غمگین. اندوهبار مثال: a joyless man یک مرد غمگین a joyless room یک فضای غم انگیز و اندوهبار
1. دین یهود 2. یهودیت. یهودی گری . ایین یهود 3. یهودیان مثال: They don’t recognition Judaism. آنها دین یهود را به رسمیت نمی شناسند.
1. پلیور 2. سارافون 3. لباس کار. روپوش 4. ( حیوان. حشره و غیره ) جهنده مثال: put on your jumper. پلیورت را بپوش
1. خرت و پرت. خنزر پنزر. مزخرف 2. آشغال. مزخرف 3. ( عامیانه ) هروئین. گرد. دوا مثال: an attic full of junk یک اتاق زیرشیروانی پر از خرت و پرت و آشغ ...
1. حقوق شناسی. علم حقوق 2. قانونِ. قوانینِ 3. رویه قضایی
1. سنگ تاج ، سنگ تیزه تاق 2. مبنا. اساس. محور اصلی مثال: the keystone of the government's policy اساس و مبنای سیاست دولت
مثال: kerosene is so expensive in your country. نفت سفید در کشور شما بسیار گران است.
1. کلیه 2. قلوه ( گاو و گوسفند ) 3. طبیعت. سرشت 4. نوع. جور
1. ( آدم ) دزدیدن. ربودن 2. ادم ربایی مثال: They kidnaped her daughter. آنها دخترش را ربودند.
مثال: my weight is 98 kilogram. وزن من 98 کیلوگرم است.
1. آتش گرفتن. شعله ور شدن. 2. درخشیدن. برق زدن 3. اتش زدن 4. روشن کردن. برافروختن 5. برانگیختن. به هیجان اوردن 6. برانگیخته شدن. به هیجان امدن مثال: ...
مثال: He has no kinsfolk in this city. او در این شهر هیچ قوم و خویشی ندارد.
1. محکم . بطور محکم 2. سفت. سخت 3. قاطعانه. بطور جدی. جدا
مولی المتّقین مثال: Master of the Pious, the Commander of the Faithful [Imam Ali ( pbuh ) ] مولی المتقین امیرالمومنین امام علی ( ع )
( در کشورهای اسپانیایی زبان ) عید. جشن مذهبی
1. داستان. قصه 2. ادبیات داستانی 3. خیال. پندار 4. دروغ. تظاهر
1. تب دار، 2. تب زا. تب اور. بیماری زا. ناسالم 3. ناشی از تب 4. تب الود. هیجان زده. مضطرب. سراسیمه 5. عجولانه. شتابزده مثال: she's really feverish ا ...
1. تب دار 2. تب آلود. هیجان زده 3. پر هیجان. دلهره اور. اضطراب اور 4. شدید. حاد. مفرط مثال: her fevered brow پیشانی تب دار او a fevered imagination ...
1. غل و زنجیر. کند و زنجیر 2. مانع. قید. قید و بند. محدودیت مثال: They put him in fetters. آنها او را در غل و زنجیر قرار دادند.
1. غل و زنجیر کردن. زنجیر کردن 2. مقید کردن. محدود کردن. مانع ایجاد کردن مثال: the captive was fettered اسیر در غل و زنجیر شده بود. these obligati ...