پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٦,٠٥٧)

بازدید
٢,٥٧٢
تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. عصبانی. ناراحت ۲. ملتهب. تحریک شده

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: If the population grows uncontrollably one day, you should curb that growth and that is a good thing. اگر جمعیت یک روزی �مهارناپذیر و بی ضابطه ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

تقلیدی. اقتباسی. اقتباس شده مثال: I found the film empty and derivative من فیلم رو پوچ و تقلیدی تشخیص دادم.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. شرم آور. ننگین. بد. زشت ۲. بی شرف. بی آبرو. بی حیثیت. پست

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. خوش برخورد. گرم. صمیمی ۲. دوستانه. صمیمانه ۳. خوشایند. با روح مثال: a welcoming smile یک لبخند دوستانه و خوشایند

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. سبد. زنبیل ۲. سبد رخت چرک ۳. بسته غذای کادویی / ۱. مشکل کردن ۲. دست و بال ( کسی را ) بستن ۳. جلو ( چیزی را ) گرفتن . مانع ( چیزی ) شدن مثال: He ha ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تردید. دو دلی. بی تصمیمی مثال: You must finish your hesitancy. شما باید به تردید و دو دلی تان خاتمه بدید.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: Now, that growth rate of 3. 5% — although I don't know the exact figures and I don't have the latest statistics — has become about 0. 5% or som ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. مقصر. مجرم. گنهکار ۲. ( حقوقی ) به تقصیر. ناشی از قصور

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بیشه. بیشه زار مثال: He suddenly disappeared in to the copse. او ناگهان در بیشه زار ناپدید شد.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. مقدماتی ۲. اقدامات مقدماتی ۳. ( مسابقه ) دوره مقدماتی مثال: I accept to do the preliminary works. من قبول می کنم که کارهای مقدماتی رو انجام بدم.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. فجیع ۲. شریر مثال: a heinous crime یک جنایت فجیع

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

غمگین کردن. غصه دار کردن. اندوهگین کردن مثال: it sadden me to leave her جدا شدن از او من را غمگین می کند.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. وقار. سنگینی. متانت ۲. ابهت. شکوه ۳. تشریفات مثال: the solemnity of his demeanor متانت و وقار در رفتارش

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نحوی ، طبق قواعد صرف و نحوی ، ترکیبی مثال: the syntactic structure of a sentence ساختار نحوی یک جمله

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. حاکم ۲. غالب. مسلط ۳. رایج. متداول ۴. حکومت ۵. حکم. رای

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: knobbly potatoes سیب زمینی های ناصاف

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. ( در بریتانیا ) لقب اشرافی ( به کسی ) دادن ۲. عزیز کردن. احترام ( کسی یا چیزی را ) بالا بردن. منزلت بخشیدن مثال: the theatre is a moral instrumen ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. نومید. مایوس ۲. نومیدانه ۳. افسرده. غمگین. اندوهگین مثال: Joanna looked despondent. جوانا نومید و مایوس به نظر می رسید.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. یاس. نومیدی ۲. افسردگی. غم. غصه. اندوه مثال: his despondency deepened. غم و غصه و افسردگی او عمیق تر شد.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

محاسبه کردن. حساب کردن. تخمین زدن مثال: the interest is computed on a daily basis سود بر اساس پایه روزانه محاسبه شده است.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خاص. به خصوص. مشخص. معین مثال: a specified number of years تعداد مشخص و معینی از سالها

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. ایرادی. بهانه گیر. بد قلق ۲. پر زحمت. پر دردسر. مشکل مثال: he's very finicky about what he eats او دربارة چیزهایی که می خورد خیلی ایرادی و بهانه گ ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عصبانیت. تندخویی. سبعیت مثال: he couldn’t control his fierceness. او نمی توانست عصبانیت خودش را کنترل کند.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. ( رنگ ) تیره. سنگین ۲. تار. گرفته. خفه ۳. اندوهگین. غمگین. مایوس. ۴. غم انگیز. اندوه بار ۵. ناگوار. تلخ. یاس اور مثال: the somber atmosphere dull ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. کورمال کورمال دنبال ( چیزی ) گشتن ۲. کورمال کورمال راه رفتن ۳. پی ( چیزی ) گشتن ۴. کورکورانه دنبال ( چیزی ) گشتن ۵. ( به کسی ) ور رفتن. ( کسی را ) ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. دوستی. مودت. صلح و صفا ۲. مناسبات دوستانه مثال: old ties of love and amity رابطه های قدیمی از عشق و دوستی و مودت

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. دوستانه. مسالمت آمیز ۲. گرم. محبت آمیز مثال: we had an amicable conversation ما یک گفتگوی دوستانه و مسالمت آمیز داشتیم.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. مهربان. با محبت ۲. خوش رو. خوش برخورد ۳. دوستانه. محبت آمیز

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. اختلاف. ناسازگاری ۲. اختلاف نظر ۳. دعوا. نزاع ۴. صدای گوش خراش. صدای ناهنجار ۵. ( موسیقی ) تنافر. ناهمخوانی. ناسازی مثال: there was considerable d ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. دوباره پر کردن ۲. یدکی مثال: the waitress refilled their coffee پیشخدمت قهوه شان را دوباره پر کرد.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. تهویه کردن. هوای ( جایی را ) عوض کردن ۲. هواکش گذاشتن. تهویه نصب کردن ۳. هوا دادن. در معرض هوا قرار دادن ۴. آشکار کردن. در معرض افکار عمومی گذاشتن ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. تجدید قوا کردن ۲. تر و تازه کردن. سرحال اوردن ۳. خوردن مثال: the cold water refreshed him آب خنک او را سرحال آورد.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. عادی. معمولی. همیشگی ۲. عادت کرده. معتاد ۳. ناشی از عادت

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. تکراری. مکرر ۲. همیشگی. جاری ۳. راجعه. عود کننده ۴. ( ریاضیات ) بازگشتی. تراجعی. متناوب مثال: recurrent bouts of chest infection حمله های عفونت س ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

قدرت طلب مثال: This is what the world’s crafty people, the opportunists and the power - seekers, are after. این چیزی است که افراد زرنگ دنیا و فرصت ط ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. بی قاعدگی. بی نظمی. نابهنجاری. غرابت ۲. چیز غیرعادی. موضوع عجیب مثال: there are a number of anomalies in the present system در سیستم کنونی چند بی ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. انحراف. نابهنجاری ۲. نقص. اختلال ۳. ( فیزیک ) کج نمایی مثال: I see these activities as some kind of mental aberration من این سرگرمی ها را به عنوا ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. کلاه برداری. حقه بازی. فریب کاری. شیادی ۲. جعلی بودن. ساختگی بودن. تقلبی بودن. مثال: he was arrested for fraudulence او بخاطر کلاهبرداری دستگیر ش ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. تدوین کردن. تنظیم کردن ۲. مشخص کردن. تعیین کردن ۳. عرضه کردن. ارائه کردن ۴. بیان کردن. مثال: the legislators who formulate the regulations قانون ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. لرزان ۲. متزلزل. نااستوار. ضعیف مثال: a shaky ceasefire یک متارکة جنگ متزلزل

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. شکستنی ۲. ( به صورت جمع ) اشیاء شکستنی. چیزهای شکستنی مثال: breakable porcelain چینی ( ظروف چینی ) شکستنی

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. توجیه ۲. عذر موجه. دلیل ۳. حقانیت مثال: there was no justification for his absence. برای غیبت او توجیه و عذر موجهی وجود نداشت.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. زیر پا. جای پا. اتکای پا. تعادل ۲. وضع. وضعیت. شرایط. حالت ۳. مقام. جایگاه. پایگاه. موقعیت ۴. رابطه. روابط. مناسبات ۵. شالوده. اساس

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نیرو بخشیدن. جان تازه بخشیدن. مثال: I had a drink to invigorate me من یک نوشیدنی خوردم تا بهم نیرو بده.

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. پیش بینی. ۲. پیش گویی مثال: ▶ noun a gloomy prediction یک پیش بینی تیره و تاریک some of his predictions are so esoteric that only a few of his f ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. کف ۲. یاوه. حرف مفت. دری وری. شر و ور ۳. زرق و برق / ۱. کف کردن ۲. عصبانی شدن. کف کردن ۳. کف دار کردن. کف ( چیزی را ) در آوردن مثال: ▶ noun the f ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. عشوه گر. لَوند ۲. عشوه گرانه. با لَوندی

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. خود را عقب کشیدن ۲. یکه. خوردن. جا خوردن ۳. اخم های خود را در هم کشیدن. قیافه ( کسی ) تو هم رفتن ۴. تکان. یکه. اخم

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تناسب. مناسب بودن. مناسبت. شایستگی ، برازندگی مثال: his suitability for active service شایستگی او برای خدمات موثر