پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٤٣٩)

بازدید
٩,٠٨٧
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. به صلیب کشیدن. مصلوب کردن. به چهار میخ کشیدن 2. به صلابه کشیدن. به قناره کشیدن. دمار از روزگار کسی در اوردن مثال: two thieves were crucified with ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. ( زمین ) شخم زدن. اماده کردن 2. زراعت کردن در. کشت و کار کردن در 3. کاشتن 4. زیر کشت بردن 5. پروردن. پرورش دادن. به وجود اوردن 6. جلب کردن. کسب کر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مثال: an off - the - cuff remark یک اظهار نظر کردن بی مطالعه ( بالبداهه ) I spoke off the cuff من بدون آمادگی قبلی صحبت کردم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. ( پیراهن ) مچ 2. ( کت ) سراستین ، 3. ( شلوار ) پاکت. دوبل // 1. با کف دست زدن. 2. به کسی دستبند زدن مثال: Cullam cuffed him on the head کولام با ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. کج. کج و کوله 2. خمیده 3. نادرست. متقلب. حقه باز مثال: narrow, crooked streets خیابانهای باریک و کج و کوله a crooked spine یک ستون فقرات خمیده t ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ابراز. بیان. اظهار مثال: Of course, some administrations showed appreciation, while others took the help of the Basij without expressing any appreci ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. عصا 2. چوبدستی 3. پیچ. خم. انحنا 4. ادم کلاه بردار. دزد 5. کج کردن. خم کردن. تاکردن // 1. ناخوش. مریض 2. بد . مزخرف 3. خراب مثال: a small - time c ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. بحرانی 2. حاد. وخیم. خطرناک 3. مهم. حیاتی 4. انتقادی. انتقاد امیز. عیب جویانه 5. ایرادی. عیب جو 6. منتقدانه. ( مربوط به ) منتقد 7. دقیق. موشکافانه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

1. ترد 2. خشک 3. برشته 4. تازه. تر و تازه 5. اتو کشیده. تر و تمیز. تانخورده 6. سرد. یخ زده 7. مختصر. موجز. صریح. 8. قاطع. مصمم. محکم 9. برشته کردن 10 ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سیستم قضایی کیفری مثال: They could democratize the royal professions that lord it over our health, education, welfare and criminal justice bureaucrac ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. مجرم. بزهکار 2. جانی. جنایت کار 3. کیفری. جزایی. جنایی 4. خلاف قانون 5. جنایت کارانه 6. شرم اور. ننگین. خلاف اخلاق مثال: a convicted criminal یک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. جرم. بزه 2. گناه. خطا. اشتباه 3. جنایی 4. جنایت 5. تبهکاری. قانون شکنی مثال: kidnapping is a very serious crime آدم ربایی یک جرم خیلی سنگین است. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. موجود. مخلوق 2. جانور 3. ادم. انسان 4. دست نشانده. نوکر مثال: the earth and its creatures زمین و موجودات و جانورانش you're such a lazy creature ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

هیاهو مثال: The Basiji youth smile mockingly at this clamor and pay no attention. جوان بسیجی به این �هیاهو� از روی استهزا لبخند می زند و توجهی نمی ک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مثال: The Basiji youth smile mockingly at this clamor and pay no attention. جوان بسیجی به این هیاهو �از روی استهزا� لبخند می زند و توجهی نمی کند. ج ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مثال: They create a tumult over various issues, whether true or false. آنها روی موضوعات مختلف �آشوب و جنجال� درست می کنند خواه راست یا دروغ.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. چروک 2. تا. خط 3. ( صورت ) چین و چروک 4. چروک خوردن. چروک شدن 5. چروک کردن 6. ( عامیانه ) از خنده روده بر کردن مثال: trousers with knife - edge c ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. چهار دست و پا رفتن. خزیدن 2. اهسته رفتن. مثل مورچه رفتن 3. موج زدن از. پر بودن از 4. مور مور شدن. لرزیدن 6. خزیدن. خزش. سینه خیز 7. حرکت لاک پشتی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. هندل. لنگ. بازو 2. میلنگ 3. هندل زدن. با هندل روشن کردن 4. گرداندن. چرخاندن // 1. ادم عجیب و غریب. آدم غیر عادی. وسواسی 2. ادم بد عنق مثال: you c ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

پوست کلفت مثال: Of course, many people are thick - skinned, but some people are sensitive, feel useless, and [as a result] suicide rates go up. البت ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. صنعت. حرفه. فن 2. صنایع دستی. کارهای دستی 3. مهارت. استادی. هنر 4. صنف 5. قایق. کشتی. زیردریایی 6. هواپیما 7. سفینه. فضاپیما 8. حیله. نیرنگ. مکر 9 ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. گهواره ، 2. مهد، خاستگاه. گاهواره 3. سکو. پایه 4. جای گوشی ( تلفن ) 5. در گهواره گذاشتن 6. ( در بغل ) گرفتن. نگه داشتن 7. تکان تکان دادن مثال: th ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. پوشش ، 2. ( نظامی ) پوششی. پوشش دهنده مثال: a canvas covering یک پوشش کرباسی a covering of snow یک لایه و پوشش از برف

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مقابله کردن با. مخالفت کردن با مثال: They countered to his policy. آنها با سیاستهایش مخالفت کردند. آنها با سیاستهایش مقابله کردند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. پیشخوان 2. بادجه. گیشه 3. بار // 1. ( بازی ) ژتون 2. ( در ترکیب ) شمار. سنج 3. ( مجازی ) ورق برنده. برگ برنده // 1. تلافی کردن. معامله به مثل کردن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. پند. اندرز. نصیحت. راهنمایی 2. توصیه. پیشنهاد 3. ( حقوقی ) وکیل. وکلا // 1. توصیه کردن. پیشنهاد کردن 2. رای دادن. نظر دادن. نظر مشورتی دادن. راهنم ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

درعوض و در قبال آن مثال: The Americans said, “Give us all your 3. 5% enriched uranium, and we’ll give you 20% in return. ” آمریکایی ها گفتند همه اورا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. شورا. انجمن. هیات ، 2. جلسه مثال: the town council شورای شهر the Schools Council انجمن مدارس that evening, she held a family council آن روز غر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مثال: We needed 20% enriched uranium for radioisotopes for medical purposes. ما برای رادیو ایزوتوپها برای مقاصد پزشکی به اورانیوم غنی سازی شده ۲۰ در ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. سرفه ، 2. سینه درد // 1. سرفه کردن 2. با سرفه بالا اوردن 3. ( عامیانه ) حرف زدن. مقر امدن 4. ( عامیانه ) سلفیدن مثال: he coughed loudly او با صد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

غنی شده مثال: Those who were able to foil the malicious plot of the US regarding 20% enriched uranium, which was essential for the country, were Basi ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. گوشه 2. نبش. پیچ. سر پیچ 3. کنج. سه کنج 4. زاویه 5. سوراخ سمبه 6. ( بصورت جمع ) گوشه و کنار. اطراف و اکناف. اقصی نقاط 7. انحصار 8. ( فوتبال ) کرنر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. منتقل کردن. انتقال دادن 2. رساندن 3. بردن. حمل کردن 4. واگذار کردن 5. بیان کردن. 6. فهماندن. حالی کردن 7. نشان دادن. حاکی از چیزی بودن 8. ابلاغ کر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. تبدیل کردن. 2. تبدیل شدن 3. تغییر دادن 4. تغییر یافتن 5. پیرو دین دیگری کردن. به دین دیگری در اوردن 6. به دین دیگری گرویدن 7. عقیده کسی را عوض کرد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مثال: In the face of all those damaging forces, this message was seen to be acceptable. در مقابل همه آن عوامل �مخرب و زیان بار� این پیام قابل قبول د ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مثال: In the face of all those damaging forces, this message was seen to be acceptable. �در مقابل� همه آن عوامل مخرب و زیان بار این پیام قابل قبول د ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. مقایسه کردن. سنجیدن. برابر هم گذاشتن. کنار هم قرار دادن 2. تضاد داشتن. مغایر بودن. اختلاف داشتن// 1. مقایسه. سنجش 2. تضاد. مغایرت. تقابل. تباین 3. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. خلافِ. مخالفِ. ضدِ. عکسِ. مغایرِ 2. متضاد. ضد و نقیض 3. ( باد ) مخالف// ضد. عکس. مخالف. متضاد// 1. لجوج. لجباز. یکدنده. خود رای مثال: contrary vie ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. نقض کردن 2. نفی کردن. تکذیب کردن. انکار کردن 3. مخالفت کردن. مخالف بودن 4. تناقض داشتن با. مغایر بودن با. در تضاد بودن با. 5. ضد چیزی بودن. خلاف چ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. ادامه دادن ، 2. ادامه داشتن. ادامه یافتن. ادامه پیدا کردن 3. دنبال کردن 4. از سر گرفتن 5. ماندن. باقی ماندن 6. ( در مقامی ) ایفا کردن مثال: he was ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. مسابقه 2. رقابت. مبارزه. 3. دعوا. اختلاف. مشاجره // 1. بر سر چیزی جر و بحث یا مجادله کردن 2. مورد سوال قرار دادن. اعتراض کردن به. رد کردن 3. مبارز ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. شامل چیزی بودن. حاوی چیزی بودن. در بر داشتن. داشتن 2. مساوی بودن. بودن 3. گنجایش داشتن. گرفتن 4. جلوی چیزی را گرفتن. مهار کردن. کنترل کردن 5. ( هن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. تماس 2. ارتباط 3. برخورد 4. ملاقات 5. مجاورت. نزدیکی 6. معرض 7. اتصال. نقطه اتصال 8. کلید برق 9. اشنا. رابط 10. شخص مشکوک به بیماری 11. تماس گرفتن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. مصرف کردن ، صرف کردن 2. خوردن 3. تلف کردن. از بین بردن. هدر دادن. 4. نابود کردن. ویران کردن 5. سوزاندن 6. ( مجازی ) تحلیل بردن. اب کردن 7. تباه شد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ملی کردن مثال: When you want to nationalize the oil of your own country, which is controlled by the British, their elements within the country make ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. مشورت کردن. مشاوره کردن. نظر کسی را خواستن 2. مراجعه کردن. رجوع کردن 3. صحبت کردن. تبادل نظر کردن. در میان گذاشتن با 4. نگاه کردن 5. مشاور بودن. ک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. تشکیل دادن ، به وجود اوردن. ساختن 2. تاسیس کردن ، 3. منصوب کردن مثال: farmers constituted 10 per cent of the population کشاورزان ده درصد جمعیت رو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. ثابت. بدون تغییر. 2. همیشگی. دائمی. دائم. مدام. مرتب. پیوسته. یکریز 3. وفادار. ثابت قدم. استوار 4. ثابت. مقدار ثابت. عدد ثابت مثال: the constant b ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. ثبات. پایدارى ، تداوم. استواری 2. وفاداری مثال: constancy between lovers وفاداری بین عشاق the constancy of Henry's views ثبات و استواری نظریات و ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

همسر ( پادشاه. ملکه ) // 1. معاشر بودن. معاشرت داشتن. نشست و برخاست کردن 2. تطبیق کردن. وفق داشتن. جور بودن. سازگار بودن مثال: the queen and her cons ...