پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,١٤٥)

بازدید
٤,٢٠٢
تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. هم رای. هم عقیده. هم داستان ۲. واحد. یکپارچه. متفق مثال: The class was unanimous is wanting to eliminate study halls. بچه های کلاس متفق القول خو ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. فرغون ۲. چرخ دستی. گاری دستی. مثال: He put the bricks in to the barrow. او آجرها را در فرغون گذاشت.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

داستان فکاهی مصور مثال: Expanding the comic strips, the editor hoped that more people would buy his paper. سردبیر امیدوار بود با افزایش دادن داستانه ...

پیشنهاد
٠

روز ملی مبارزه با استکبار جهانی مثال: The following is the full text of the speech delivered by Imam Khamenei, the Leader of the Islamic Revolution, ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. وحشی ۲. بدوی. بی تمدن. نافرهیخته ۳. وحشیانه. سبعانه. بی رحمانه ۴. سخت. شدید. حاد ۵. ( آدم ) وحشی ۶. حمله ور شدن. حمله کردن ۷. به باد انتقاد گرفتن. ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. پوستی ۲. لاغر. استخوانی. نحیف ۳. کم. غیرکافی مثال: Whenever the skinny boy got into a fight he was the underdog. هر وقت که پسر لاغر و نحیف به دعو ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. اسکیت بازی ۲. پاتیناژ بازی مثال: skating on a frozen lake during the winter. اسکیت بازی بر روی یک دریاچه یخ زده هنگام ِزمستان.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. اسکیت باز ۲. پاتیناژباز مثال: When the skater leaves the pack, the brawl begins. وقتی که اسکیت باز گروه را ترک کند، جنگ و دعوا و کتک و کتک کاری ش ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. به اصطلاح ۲. معروف به مثال: The awakening of hope across much of the so - called Third World. برانگیزش امید سرتاسر بیشتر {کشورهای} به اصطلاح جهان ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. دعوا و مرافعه. کتک و کتک کاری. ۲. دعوا کردن. دست به یقه شدن. کتک کاری کردن مثال: The journalist covered all the details of the brawl in the park. ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. شروع. آغاز ۲. جشن پایان تحصیل مثال: the commencement of the trial آغاز و شروع دادگاه

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. تسویه کردن. واریز کردن. پرداختن ۲. ( شرکتی را ) منحل کردن. تصفیه کردن ۳. نقد کردن ۴. از شر ( چیزی ) خلاص شدن ۵. کشتن. سر به نیست کردن. سر ( کسی را ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. قهرمان داستان ۲. حریف ۳. پیشگام. پیشکسوت. مُبلِغ مثال: the novel's main protagonist is an American intelligence officer قهرمان اصلی داستانِ رمان ی ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

موجود ذره بینی. میکروب مثال: In some cases the disease may be as a result of a micro - organism infecting the child from the parent. در برخی موارد ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( رنگ ) مایل به سبز. تقریبا سبز مثال: A greenish gleam prohibited him from seeing its exact shape, he admits. او اذعان می کند که نور مایل به سبزی ما ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( در خطاب ) بچه ها مثال: Hey girls. Look who is coming. هی بچه ها! نگاه کنید ببینید کی اومده.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بی قائده. بی نظم. نامنظم مثال: they were relatively unsystematic in their use of the data آنها در استفاده از اطلاعات نسبتا بی قائده و بی نظم بودند.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. زنده کردن. احیا کردن ۲. زنده شدن. جان گرفتن ۳. به هوش آوردن ۴. به هوش آمدن ۵. نیروی تازه بخشیدن ۶. نیروی تازه گرفتن ۷. دوباره رواج یافتن ۸. دوباره ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. سازش ناپذیر. انعطاف ناپذیر. فاقد گذشت ۲. محکم. قرص. مصمم مثال: he was so unbending and uncompromising او خیلی خشک و انعطاف ناپذیر بود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. انعطاف ناپیز. خشک ۲. محکم. قاطع. مصمم مثال: he was so unbending and uncompromising او خیلی خشک و انعطاف ناپذیر و فاقد گذشت بود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. استنباط. دریافت ۲. استدلال ۳. نتیجه گیری ۴. نتیجه ۵. ( منطق ) استنتاج مثال: it seemed a fair inference that such books would be grouped together آ ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

( رنگ پوست ) سبزه مثال: a swarthy, ponderous giant of a man یک مرد سبزه ی سنگین و غول پیکر

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. سنگین. حجیم. یُغور ۲. بی روح. خشک. کسل کننده ۳. کُند. دشوار. پر زحمت ۴. ( کلام ) مغلق. مطنطن مثال: a swarthy, ponderous giant of a man یک مرد سبزه ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

گمراه کننده. گول زننده. غلط انداز مثال: the story was full of misleading innuendo and untruth. داستان پر بود از کنایه گمراه کننده و غلط انداز و دروغ

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

دروغ. کذب مثال: the story was full of misleading innuendo and untruth. داستان پر بود از کنایه گمراه کننده و کذب و دروغ

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

هواشناس مثال: the weatherman is predicting cold and wet conditions for the Esfahan today. هواشناس برای امروز اصفهان وضعیت سرد و بارانی را پیش بینی م ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. آذرین. آتشفشانی ۲. ( مربوط به ) اتش. آتشی مثال: The people of medieval times spoke of four such types of natural history: aerial meteors ( winds ) ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. نورانی. درخشان ۲. درخششی ۳. شب نما ۴. روشن ۵. واضح. قابل فهم ۶. روشنگر. دانا مثال: The people of medieval times spoke of four such types of natura ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. آبدار. آبی. محلول در آب ۲. ( سنگ ) آب نهاد مثال: The people of medieval times spoke of four such types of natural history: aerial meteors ( winds ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. به طرز خارق العاده ای. به نحو چشمگیری ۲. به طور حیرت آوری. به طور شگفت انگیزی مثال: Some years ago, much attention was given to the fiery comet Ko ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

ستاره دنباله دار مثال: Some years ago, much attention was given to the fiery comet Kohoutek, which was supposed to blaze spectacularly across the sky ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آتش ( در فضای باز ) مثال: Dry matches to ignite the camp fire were sought by the boy scout. پسر دیده ور دنبال یافتن کبریتهای خشک برای مشتعل کردن آ ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. ( نظامی ) دیده ور ۲. دیده وری ۳. دیده وری کردن. جاسوسی کردن ۴. گشتن. همه جا را زیر پا گذاشتن مثال: forward scouts reported that the enemy were ma ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

با سر و صدا مثال: helicopters hovered noisily overhead بالگردها با سر و صدا در آسمان پرواز کردند.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سمعک مثال: After Len got his new hearing aid, my telephone calls became audible. بعد از اینکه �لن� سمعک جدیدش را گذاشت، مکالمات تلفنی من برای او قاب ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قابل شنیدن مثال: From across the room, the teacher’s voice was barely audible. از آن طرف اتاق، صدای معلم به سختی قابل شنیدن بود.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. عمده. اصلی. مهم / ۱. رئیس ۲. مدیر مدرسه ۳. اصل سرمایه ۴. موکل ۵. مجرم اصلی ۶. هنرپیشه اصلی. بازیگر اصلی مثال: The principal called an urgent meeti ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خزانه دار مثال: An urgent telephone call was made to the company’s treasurer. یک تماس تلفنی فوری به خزانه دار شرکت شد.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

با بی میلی. با اکراه مثال: General Motors revealed reluctantly that there were defects in their new Buicks. جنرال موتورز با بی میلی و اکراه برملا کر ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( اتومبیل ) شمع مثال: Spark plugs ignite in an automobile engine. شمع ها در موتور اتومبیل، تولید جرقه می کنند.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. آتش زدن ۲. سرخ کردن. گداختن ۳. به هیجان آوردن ۴. آتش گرفتن مثال: Spark plugs ignite in an automobile engine. شمع ها در موتور اتومبیل، تولید جرقه ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. شُل. شل و ول ۲. خیکی. شکم گنده ۳. ( مجازی ) ضعیف. توخالی. بی محتوا مثال: The flabby boy realized that the suggestion to diet was not absurd. پسر ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثل. ضرب المثل مثال: The proverb tells us that he who hesitates is lost. ضرب المثل به ما می گوید هر کسی که شک کند بازنده است. Whether at home, work ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خط ساحلی مثال: This morning we caught our first glimpse of the beautiful shoreline. امروز صبح، اولین نگاهمان به خط ساحلی زیبا جلب شد.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نزدیک بین مثال: The glasses that Irma bought corrected her near - sighted vision. عینکی که ایرما خرید دید نزدیک بین او را اصلاح کرد.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. عضو هیئت منصفه ۲. عضو هیئت داوران مثال: Each juror felt he needed more evidence before voting to convict the former football star. هر یک از اعضای ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٢

شیاد. شارلاتان مثال: So he was a liar and a charlatan, every magician is. بنابراین او یک دروغگو و شیاد و شارلاتان بود. هر شعبده بازی اینطور است.

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. قلابی. تقلبی. جعلی. دروغی. کشکی ۲. ساختگی. تصنعی ۳. حقه باز. متظاهر ۴. آدم حقه باز ۵. چیز قلابی. بدل

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( جنگ جهانی ) متفقین مثال: We were confident that Allies would emerge victorious. ما مطمئن بودیم که �متفقین� پیروز بیرون می آیند. ما مطمئن بودیم که ...

تاریخ
٥ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آرزو کردن. آه کشیدن برای. حسرت خوردن مثال: I yearn for the holidays من آرزوی تعطیلات را می کنم. من حسرت تعطیلات را می خورم.