پیشنهادهای آرمان بدیعی (٦,٤٨٠)
۱. ملحق کردن. ضمیمه کردن ۲. گنجاندن. جزو ( چیزی ) کردن ۳. یکی کردن. یک کاسه کردن ۴. در بر گرفتن. شامل بودن ۵. ( به عضویت ) پذیرفتن ۶. ( شرکت ) به ثبت ...
۱. به شکل انسان نمایش دادن ۲. ( چیزی را ) انسان انگاشتن. ( به چیزی ) شخصیت دادن ۳. مظهر ( چیزی ) بودن. تجسم ( چیزی ) بودن مثال: in the poem the oak t ...
۱. فصیح. سلیس. رسا . روان ۲. راحت مثال: a fluent speaker and writer on technical subjects یک سخنران و نویسنده فصیح بر روی موضوعات فنی
یک سویه . یک طرفه. یک جانبه مثال: advocates of unilateral nuclear disarmament طرفداران خلع سلاح هسته ای یک جانبه
خلع سلاح هسته ای مثال: advocates of unilateral nuclear disarmament طرفداران خلع سلاح هسته ای یک جانبه
مثال: Do you think Iran has nuclear bomb? تو فکر می کنی ایران بمب هسته ای دارد؟
سلاح هسته ای. سلاح اتمی مثال: They said Iran has nuclear weapon. آنها می گویند ایران سلاح هسته ای دارد.
رآکتور اتمی . واکنشگر هسته ای مثال: The Tehran’s nuclear reactor. راکتور اتمی تهران
1. برق هسته ای . برق اتمی 2. قدرت اتمی ( کشور دارای نیروی اتمی ) مثال: We need more nuclear power. ما به برق هسته ای بیشتری نیاز داریم. Today Iran ...
نیروگاه هسته ای مثال: They decided to make a new nuclear power plant in Iran. آنها تصمیم دارند یک نیروگاه هسته ای جدید در ایران بسازند.
انرژی هسته ای. انرژی اتمی مثال: Nuclear energy is our people’s right. انرژی هسته ای حق مردم ماست.
غریبه. بیگانه مثال: Don’t stay alone with a stranger in a room. با یک غریبه تنها در یک اتاق نمان.
1. اساسی. بنیادی. واقعی. جدی 2. ( دستور زبان ) اسم مثال: Each day I dutifully sit down at my desk, coffee in hand, but I only play at writing—I haven ...
1. چشم بسته. بی چون و چرا 2. بر حسب وظیفه. از روی خلوص نیت مثال: Each day I dutifully sit down at my desk, coffee in hand, but I only play at writing ...
( رابطه جنسی ) خارج از زناشویی مثال: She'd suspected him of extramarital sexual activity with his secretary for the last few weeks. زن سوء ظن برده ب ...
1. به گرمی. صمیمانه. با طیب خاطر. با اشتیاق 2. با لباس گرم 3. با لحن تند مثال: He was tired of hearing everyone speaks so warmly about Frank. او خست ...
1. ( پزشکی ) نسخه 2. دارو 3. تجویز 4. توصیه. رهنمود 5. ( حقوقی ) احراز حق در اثر مرور زمان مثال: the pharmacist made up the prescription داروساز نسخ ...
مثال: There are other products that are said to be achievable too. محصولات دیگری هم هستند که گفته می شود �قابل وصول و دستیافتنی� هستند.
1. داروساز 2. دارو فروش. صاحب داروخانه مثال: the pharmacist made up the prescription داروساز نسخه را آماده کرد. {نسخه را پیچید. }
1. گروه چهار نفری. دسته چهار نفره 2. دسته چهار تایی. چهار تایی 3. دو زوج. دو کاپل مثال: Gina brought a friend to make up a foursome گینا یک دوست را ب ...
1. نقره 2. ظروف نقره ای 3. سکه 4. ( رنگ ) نقره ای 5. آب نقره دادن. نقره ای کردن 6. نقره ای شدن. سفید شدن
1. خوش. خوشحال. خرسند. راضی 2. شاد. شادی بخش 3. راضی 4. خوشبخت. سعادتمند 5. مناسب. بجا 6. مبارک مثال: Happy are those who dare courageously to defen ...
بابانوئل مثال: Hugh dressed up as Santa Claus هاگ خودش را شبیه بابانوئل کرد. ( هاک لباس بابانوئل پوشید )
1. نقشه 2. نمودار 3. جدول 4. نقشه ( جایی را ) کشیدن 5. نمودار ( چیزی را ) رسم کردن 6. طرح ( چیزی را ) دادن 7. دنبال کردن. پیگیری کردن 8. ثبت کردن. م ...
1. اولین اجرا. اولین بازی . اولین کار. اولین تجربه 2. اولین. نخستین مثال: their debut CD is currently topping the charts اولین سی دی آنها در حال حاض ...
مثال: In downstream sector, there are things such as refinery and producing final products. در بخش پایین دستی، چیزهایی مثل �پالایشگاه� و تولید محصول ...
خودکفایی مثال: Self - sufficiency in wheat and the efficient use of water in agriculture are very important issues with regard to food security. خود ...
اهل عربستان سعودی. سعودی مثال: Hundreds of people were killed in Yemen Republic by Saudi Arabian fighters. صدها نفر از مردم جمهوری یمن توسط هواپیماه ...
زیرساختی. زیربنایی مثال: We need to identify our priorities — both our priorities concerning fundamental and infrastructural projects and our priorit ...
جمهوری یمن مثال: Hundreds of people were killed in Yemen Republic by Saudi Arabian fighters. صدها نفر از مردم جمهوری یمن توسط هواپیماهای جنگنده ی عر ...
کره جنوبی مثال: There was always enmity between North Korea and South Korea. همیشه بین کره شمالی و کره جنوبی دشمنی و خصومت بود.
کره شمالی مثال: This was a month when North Korea agreed to dismantle its nuclear facilities. آن ماهی بود که کره شمالی موافقت کرد تجهیزات هسته ای اش ...
میانمار. ( مربوط به ) میانمار. میانماری مثال: Too many Muslim’s people were killed in Myanmar. مردم مسلمان زیادی در میانمار کشته شده بودند.
1. خوشمزه. لذیذ. مطبوع 2. ( شوخی ) بامزه 3. لذت بخش 4. زیبا. خوشگل. قشنگ. تو دل برو . جذاب
1. کود 2. کود دادن مثال: the field was dressed with manure مزرعه با کود آماده شده بود.
1. پله 2. ( بصورت جمع ) پلکان. پله ها 3. پلکانی. پله ای. ( مربوط به ) پلکان مثال: he was cleaning the stairs . او داشت پله ها را تمیز می کرد.
بست. اتصال. رابط. متصل کننده مثال: the connectors can be separated بستها و اتصالها می تواند از هم جدا بشود.
( تخم مرغ ) نیمرو مثال: he piled his plate with fried eggs او بشقابش را پر کرد از تخم مرغ های نیمرو
کاغذ کادویی. کاغذ کادو مثال: a roll of wrapping paper یک رُل کاغذ کادویی
مثال: the victims were freed by fire fighters قربانیان بوسیله ی ماموران آتش نشانی نجات پیدا کرده بودند.
1. گردش 2. گردشگاه. گردشگاه ساحلی 3. ( در آمریکا ) رقص پایان سال تحصیلی مثال: lights were strung across the promenade چراغها از این طرف به آن طرف گر ...
1. بررسی. موشکافی. مداقه 2. ملاحظه. مشاهده مثال: such a solution does not bear close scrutiny چنین راه حلی بررسی و موشکافی دقیق را تاب نمی آورد.
1. تربیت شده. آموزش دیده. تعلیم یافته 2. ( حیوان ) دست آموز مثال: trained staff کارمندان آموزش دیده
1. زنگ . زنگ اخبار 2. صدای زنگ ( منظور زنگ های امنیتی است که با زدن دکمه صدایشان بلند می شود ) مثال: the buzzer sounded زنگ اخبار به صدا در آمد.
1. دکوراتور . طراح داخلی 2. نقاش ساختمان مثال: firms of interior decorators tendered for the work شرکتهای دکوراتورهای داخلی برای کار پیشنهاد مناقصه ...
مثال: the piece was scored for flute, violin, and continuo این قطعه برای فلوت و ویولن و همنوازی با موسیقی بم تنظیم شده بود.
1. سود سهام 2. مزیت. امتیاز. پاداش 3. ( ریاضیات ) مقسوم. بخشی
مثال: the KGB man followed her everywhere سرباز کا. گ. ب ( سازمان اطلاعاتی شوروی ) او را همه جا تعقیب می کرد.
1. هندسی 2. دارای اشکال هندسی. منظم مثال: geometrical figures اشکال هندسی اشکال دارای شکل هندسی اشکال منظم
( زن و دختر ) ریزه میزه. ریز نقش مثال: her petite figure هیکل و اندام ریز نقش و ریزه میزه ی او