پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٣٦٣)
1. قیاس 2. استنتاج 3. استنباط. نتیجه گیری. نتیجه 4. کم کردن. کسر 5. تخفیف مثال: the deduction of tax تخفیف مالیات gross pay, before deductions پرد ...
1. آفرینش. خلقت. خلق 2. ایجاد 3. مخلوقات. کائنات 4. عالم. دنیا. جهان 5. ابداع. ابتکار. نوآوری 6. مد. مدل 7. غذای ابتکاری مثال: the creation of a coa ...
1. فساد 2. رشوه خواری. ارتشا 3. انحراف. گمراهی 4. تلاشی. فروپاشی 5. مسخ. تحریف. صورت تحریف شده مثال: political corruption فساد سیاسی his fall into ...
1. تشنج ، 2. تکان. لرزه 3. تلاطم. پیچ و تاب 4. ( بصورت جمع ) خنده بی اختیار. ریسه 5. شورش. اشوب. ناارامی مثال: he had convulsion او تشنج داشت. the ...
1. محکومیت 2. عقیده راسخ. اعتقاد. ایمان 3. اعتبار. اطمینان. سندیت مثال: his conviction for murder محکومیت او برای قتل his political convictions اعت ...
1. انقباض 2. ابتلا 3. ( دستور زبان ) اختصار. صورت کوتاه شده 4. درد زایمان 5. رکود. کسادی مثال: the contraction of the industry رکود و کسادی صنعت th ...
مثال: They are in contention with each other. آنها در رقابت با یکدیگر هستند. آنها در مبارزه با یکدیگر هستند.
1. رقابت. مبارزه 2. مسابقه 3. نظر. عقیده. استدلال. حرف 4. مشاجره. بگومگو. جر و بحث 5. اختلاف نظر مثال: a point of contention یک سر ِ مشاجره و بگومگو ...
1. ساختن. احداث. بنا 2. ساختمان 3. ساخت. ساختار 4. تعبیر. برداشت. معنی 5. ( جمله ) ترکیب 6. ساختمانی مثال: the construction of a new airport ساخت و ...
1. اتصال. وصل. پیوند 2. ارتباط. رابطه. ربط 3. ( قطار. اتوبوس. هواپیما ) ادامه مسیر 3. ( تلفن ) خط 5. معاشر. آشنا. رفیق 6. خویشاوند 7. مشتری مثال: th ...
1. گروه عبادت کنندگان در کلیسا 2. اجتماع. جمعیت مثال: the chapel congregation گروه عبادت کنندگان کلیسای کوچک congregations of birds اجتماع پرندگان ...
1. گیجی. آشفتگی . سردرگمی 2. دستپاچگی. سراسیمگی 3. حیرت 4. به هم ریختگی. اغتشاش. اختلال 5. اشتباه. خلط مثال: there is confusion about the new system ...
بالاخره، در خاتمه، در پایان مثال: In conclusion I could finish the book. بالاخره توانستم کتاب را تمام کنم.
1. پایان. اخر 2. نتیجه 3. نتیجه گیری 4. تصمیم 5. ( عهدنامه و غیره ) انعقاد. امضاء مثال: the conclusion of his speech پایان سخنرانی اش the conclusio ...
1. تمرکز ، 2. تجمع. تراکم 3. تمرکز حواس. دقت. توجه 4. غلظت مثال: a task requiring concentration یک وظیفه و ماموریت تمرکز حواس لازم دارد concentrat ...
1. رنگ و رو. پوست. قیافه. چهره 2. ( مجازی ) چهره. سیما. صورت. ظاهر. شکل مثال: a pale complexion یک قیافه و چهره رنگ پریده governments of all comple ...
آرام کردن مثال: Try to compose you daughter. سعی کن دخترت را آرام کنی.
1. تشکیل دادن 2. ترکیب کردن 3. ساختن 4. اهنگ ساختن 5. سرودن. گفتن 6. نوشتن. تالیف کردن 7. ارام کردن 8. خود را کنترل کردن 9. جمع و جور کردن 10. حل و ف ...
1. سلام. درود 2. تبریک 3. احترامات / تعریف کردن از مثال: an unexpected compliment یک سلام و درود غیر منتظره my compliments on your cooking تبریکات ...
1. نفس نفس زدن ، به نفس نفس افتادن 2. ( از تعجب. ترس و غیره ) نفس کسی بند امدن 3. نفس نفس زنان گفتن 4. ( عامیانه ) مردن برای. له له زدن برای 5. بند ا ...
مثال: Your sister’s general knowledge is perfect. اطلاعات عمومی خواهرتان عالی است.
1. تیمسار. ژنرال // 1. عمومی. همگانی. عام 2. عموم. عامه. همه 3. کلی 4. جامع. سراسری. فراگیر 5. همیشگی. دائمی 6. معمولی. عادی 7. ( در ترکیب ) – کل. رئ ...
1. تولید. 2. نسل مثال: people of the same generation مردم یک نسل
1. سخاوتمند. سخی. دست و دلباز. گشاده دست 2. سخاوتمندانه 3. بخشنده. باگذشت 4. بزرگوار. بلند نظر 5. فراوان. وافر. زیاد مثال: His offer was generous and ...
1. بلوغ 2. استعداد. قریحه. ذوق. 3. نابغه 4. استاد. خبره. متخصص 5. خصلت. خصوصیت. ویژگی. ماهیت 6. همزاد. جن مثال: the world knew of his genius جهان وی ...
1. ( موقع صحبت ) حرکات سر و دست 2. حرکت. کار. عمل. حالت. ژست 3. نشانه. علامت 4. حرکتی به نشانه. حالتی حاکی از 5. ایما و اشاره. اشاره// 1. ( با حرکات ...
1. هدیه. کادو. چشم روشنی. پیشکش. تعارفی 2. بخشش 3. ( حقوقی ) هبه 4. استعداد. ذوق. قریحه 6. موهبت 7. اختیار. حیطه اختیار. ید قدرت 7. ( عامیانه ) مفت 8 ...
1. تجزیه کردن 2. تجزیه شدن. واپاشیدن. متلاشی شدن 3. فاسد شدن. گندیدن. خراب شدن. پوسیدن 4. فاسد کردن. گنداندن مثال: the chemical prevents corpses deco ...
1. اعلام. اعلان 2. اظهار. بیان. ابراز 3. اعلامیه 4. بیانیه 5. اظهارنامه ( مالیاتی یا گمرکی ) . اظهاریه مثال: they issued a declaration انها یک بیانی ...
1. بحث. مباحثه. مذاکره 2. مجادله. جر و بحث. بگومگو 3. مناظره 4. بحث کردن. مذاکره کردن 5. جر و بحث کردن. بگو مگو کردن. مجادله کردن 6. ( پیش خود ) فکر ...
1. محروم کردن 2. از ورود کسی ممانعت کردن مثال: women were debarred from the club زنها از باشگاه محروم شده بودند. the unions were debarred from stri ...
کشتن، دستور کشتن دادن، اعدام کردن مثال: They put him to death. آنها او را اعدام کردند.
1. مرگ 2. مرگ و میر 3. ( عمل ) کشتن 4. موجب مرگ. قاتل جان 5. پایان. نابودی. تباهی مثال: her father's death مرگ پدرش the death of their dream پایان ...
1. ( درد ) ارام کردن. تسکین دادن 2. ( صدا ) خفه کردن. گرفتن 3. کاستن از. ضعیف کردن. سست کردن 4. فرو نشاندن. از شور انداختن. سرد کردن 5. نسبت به چیزی ...
1. رقابتی 2. مسابقه ای 3. رقابت طلب. رقابت جو. اهل رقابت 4. رقابت طلبانه 5. قابل رقابت. قادر در رقابت 6. جاه طلب. بلند پرواز 7. اقتصادی. باصرفه. ارزا ...
1. سپیده دم. سحر. پگاه. فجر 2. اغاز. سراغاز. ظهور. پیدایش. طلیعه // 1. سپیده زدن. سپیده دمیدن. هوا روشن شدن. صبح شدن 2. به تدریج بر کسی اشکار شدن. کم ...
1. خیز. جهش. پرش. جست 2. تیر 3. نیش 4. ( خیاطی ) ساسون// 1. مثل تیر رفتن. مثل برق رفتن. 2. پریدن 3. پراندن. انداختن مثال: a poisoned dart یک تیر سمی ...
1. مکمل. 2. متمم 3. ( دستور زبان ) مسند 4. کلیه. تمام. همه 5. ( کشتی ) خدمه 6. کامل کردن. تکمیل کردن 7. مکمل چیزی بودن مثال: the perfect complement t ...
1. شکایت 2. گله 3. شکوه و شکایت. اه و ناله. غر و لوند 4. اعتراض. انتقاد. ایراد 5. نارضایی 6. درد. مرض. بیماری مثال: they lodged a complaint آنها یک ...
1. رقابت ، 2. مسابقه. 3. مبارزه 4. رقبا مثال: Stephanie won the competition استفان مسابقه را برد. I'm not interested in competition من علاقه ای به ...
1. قابل. با کفایت. شایسته 2. ماهر. وارد. کاردان 3. دارای صلاحیت. واجد صلاحیت 4. کافی. قابل قبول. خوب مثال: a competent carpenter یک نجار ماهر و کارد ...
1. رقابت کردن 2. مسابقه دادن . در مسابقه شرکت کردن 3. در تعارض بودن مثال: they competed in a tennis tournament آنها در یک دوره مسابقات قهرمانی تنیس ...
1. جبران کردن. جای چیزی را پر کردن 2. خسارت دادن. تاوان دادن. غرامت پرداختن 3. پرداختن. پول دادن به 4. ترمیم کردن. 5. خنثی کردن مثال: you must compen ...
مثال: Her beauty is beyond compare. زیبایی او قابل مقایسه با هیچ کسی نیست. زیبایی او بی همتا و منحصر به فرد است.
1. مقایسه کردن 2. تشبیه کردن 3. قابل قیاس بودن. قابل مقایسه بودن 4. ( از صفت ) صورت تفصیلی یا عالی ساختن 5. مقایسه مثال: we compared the data sets ما ...
1. همراه 2. ملازم 3. یار. دوست. رفیق. شریک. همنشین 4. همکار. همقطار 5. ندیمه. پرستار 6. لنگه. قرینه 7. کتاب راهنما 8. بعدی مثال: Harry and his compan ...
فشرده کردن. متراکم کردن. سفت کردن/ ۱. متراکم. ( به هم ) فشرده. تنگ هم. به هم چسبیده ۲. سفت. سخت ۳. موجز ۴. جمع و جور. کم حجم. نقلی مثال: a compact ru ...
1. رفتن و برگشتن. هر روز امد و شد کردن 2. ( مجازات ) تخفیف دادن 3. تبدیل کردن 4. معاوضه کردن. مبادله کردن مثال: they commute on a train آنها با یک ق ...
1. ارتباط. 2. اطلاعات. خبر. پیام 3. سرایت. انتقال 4. ( به صورت جمع ) ارتباطات. وسائل ارتباطی 5. ( به صورت جمع ) مخابرات 6. ارتباطی 7. مخابراتی مثال: ...
1. منتقل کردن. انتقال دادن. رساندن 2. با هم تماس گرفتن. تماس برقرار کردن 3. تماس داشتن. رابطه داشتن 4. ( افکار و احساسات خود را ) بیان کردن. اظهار دا ...