پیشنهادهای آرمان بدیعی (٦,٠٥٧)
۱. جدول زمانی ۲. برنامه زمان بندی شده ۳. برنامه / ۱. وقت ( چیزی را ) تعیین کردن ۲. زمان تشکیل ( چیزی را ) معین کردن ۳. زمانبندی کردن مثال: I have a v ...
ترس اور. ترسناک. وحشت انگیز. هولناک مثال: frightening shadows. سایه های ترسناک و وحشت انگیز
۱. با ناراحتی. با دلتنگی. با حالت غمگینی ۲. متاسفانه. بدبختانه. از بخت بد
مثال: Where did these occupiers come from?! این �اشغالگران� از کجا آمده اند؟
وحشت زده. ترسیده. به هراس افتاده مثال: I was so frightened. من خیلی وحشت زده و ترسیده بودم.
۱. قلپ قلب خوردن. سر کشیدن ۲. قلپ. جرعه مثال: she swigged a mouthful of drink with relish او یک جرعه از نوشابه را با لذت سر کشید.
۱. لذت ۲. اشتیاق. شور و شوق ۳. جاذبه. جذبه. گیرایی. کشش ۴. چاشنی ۵. لذت بردن. خوش امدن. دوست داشتن مثال: she swigged a mouthful of drink with relish ...
۱. تظاهرکنندگان. راه پیمایان ۲. رژه روندگان مثال: he got jeers and mocking laughter as he addressed the marchers او همین که برای تظاهرکنندگان سخنرانی ...
۱. خندیدن به. هو کردن. مسخره کردن. ریشخند کردن ۲. تمسخر. ریشخند. طعنه. سرکوفت مثال: he got jeers and mocking laughter as he addressed the marchers او ...
تمسخرآمیز مثال: he got jeers and mocking laughter as he addressed the marchers او همین که برای تظاهرکنندگان سخنرانی کرد، طعنه و ریشخند و خنده های تمس ...
۱. تمسخر آمیز ۲. از خود راضی. از خود متشکر مثال: She attempted a sardonic smile
صحیح و سالم. آسیب ندیده. بدون صدمه مثال: the lost children are all unharmed. بچه های گم شده همه صحیح و سالم هستند.
مثال: votive offerings تحفه های نذری
پوسیده . خورد شده . زنگ زده مثال: Corroded iron آهن پوسیده آهن خورد شده و زنگ زده
۱. خوردن. پوساندن. فرسودن ۲. پوسیدن. خورده شدن. فرسوده شدن ۳. زنگ زدن ۴. تباه کردن. از بین بردن. تحلیل بردن مثال: The iron is corroded. آهن زنگ زده ...
موجه. قابل توجیه. قابل قبول. پذیرفتنی مثال: justifiable anger عصبانیت موجه و قابل قبول
۱. گشتن. زیر و رو کردن. به دنبال چیزی گشتن ۲. گشت. جستجو مثال: she rummaged through her wardrobe او تمام جارختی را گشت و زیر و رو کرد.
به مسخره گرفتن. استهزا کردن. ریشخند کردن. خندیدن به مثال: the decision was derided by environmentalists این تصمیم بوسیله ی طرفداران محیط زیست به تمس ...
۱. ( غذا ) تزئین کردن ۲. مخلفات مثال: leave a few mushrooms for garnish and slice the remainder یک تعدادی از قارچها را برای تزئین غذا بگذار و بقیه را ...
۱. بقیه. باقی ۲. ( ریاضیات ) باقی مانده ۳. کتابهای انباری یا ته انباری ۴. ( کتابهای انباری را ) با تخفیف زیاد فروختن مثال: leave a few mushrooms for ...
۱. ثروت ۲. رفاه. ناز و نعمت ۳. فراوانی. وفور مثال: she begrudged Martin his affluence او به ثروت مارتین حسادت کرد.
۱. حسادت کردن به ۲. ناراضی بودن از. ناخرسند بودن از ۳. با اکراه دادن مثال: she begrudged Martin his affluence او به ثروت مارتین حسادت کرد.
مخالفت آمیز. حاکی از مخالفت. شاکی. ناراضی
۱. اسف انگیز. تاسف آور. مایه تاسف ۲. بسیار بد. زشت
۱. مشخص. بارز. واضح. روشن ۲. قابل تشخیص. قابل شناسایی مثال: His face wasn’t identifiable. صورتش قابل شناسایی و تشخیص نبود.
گیرنده. دریافت کننده مثال: the recipient of a gift گیرنده ی یک هدیه criticism should never cause the recipient to lose face، انتقاد هرگز نباید باعث ...
۱. نافرمان. متمرد ۲. گستاخ. جسور ۳. جسورانه. گستاخانه ۴. مغرضانه. اعتراض آمیز. ناشی از مخالفت مثال: a defiant adolescent یک نوجوان نافرمان و گستاخ
۱. کهنه. پاره پوره. ژنده ۲. خنزرپنزری. ژنده پوش ۳. پست. بی شرمانه. بی شرفانه. ناجوانمردانه مثال: a shabby child یک بچه ژنده پوش
۱. پاره پوره. جرواجر ۲. خنزرپنزری. ژنده پوش ۳. متلاشی. از هم پاشیده. فروپاشیده مثال: tattered jeans شلوار جین پاره پوره
۱. طعمه. شکار ۲. ( مجازی ) قربانی. اسیر / ۱. شکار کردن. ۲. ( مجازی ) به دام انداختن ۳. به یغما بردن. چپاول کردن. ۴. رنج دادن. عذاب دادن مثال: The pre ...
۱. تغییر ۲. اصلاح. جرح و تعدیل ۳. تعدیل. کاهش مثال: I can't accept it without modification من نمی توانم آن را بدون تغییر و اصلاح بپذیرم.
۱. تصدیق شده. تایید شده. گواهی شده ۲. دوره دیده. کارآموخته ۳. ( عامیانه ) دیوانه. روانی مثال: a certified secretary یک منشی دوره دیده و کارآموخته
حسابرس مثال: the profits for the year had been certified by the auditors سودهای سال توسط حسابرس ها تایید شده بودند.
۱. گواهی دادن. تصدیق کردن. تایید کردن ۲. گواهی نامه دادن به. تصدیق دادن به ۳. ( حقوقی ) مجنون شناختن مثال: the profits for the year had been certifi ...
۱. ( شطرنج ) پیاده. سرباز ۲. آلت دست / ۱. گرو گذاشتن ۲. ( آبرو. زندگی و غیره ) به خطر انداختن. بازی کردن با ۳. گرو ۴. گرویی مثال: a pawn of the gover ...
مثال: a show with marionette یک نمایش با عروسک خیمه شب بازی
۱. مدافع ۲. طرفدار. حامی. پشتیبان مثال: a defender of the environment. یک حامی و طرفدار محیط زیست
۱. تسکین دادن. آرام کردن ۲. کم کردن. کاهش دادن. کاستن از مثال: an anesthetic to alleviate the pain. یک داروی بیهوشی برای تسکین دادن درد.
۱. نگران. دلواپس. مضطرب ۲. از روی نگرانی. توام با اضطراب. حاکی از دلواپسی مثال: she was always solicitous about the welfare of her students او همیشه ...
۱. ( مواد خوراکی ) ماده نگهدارنده ۲. نگهدارنده. حفظ کننده مثال: the jams contain no artificial colors or preservatives این مرباها دارای هیچ رنگ مصنو ...
۱. پیش گویی کردن. ۲. پیش بینی کردن مثال: Foretelling the future. پیش گویی کردن آینده
۱. فراوان ۲. سرشار. وافر ۳. بسیار. زیاد. متعدد مثال: a plentiful crop of tomatoes یک محصول گوجه فرنگی فراوان
۱. دَمر. دمرو. روی شکم ۲. به خاک افتاده ۳. در حال سجده ۴. از پا افتاده. فرسوده. درمانده. ناتوان. ذلیل / ۱. ( خود را ) به خاک انداختن. ( خود را به پای ...
۱. ( نظامی ) به خط کردن ۲. رژه رفتن ۳. نمایش دادن. به نمایش گذاشتن ۴. به رخ کشیدن ۵. رژه ۶. محل سان ۷. نمایش
مثال: This is because God's mercy includes all kinds of virtues that He imparts to His servants. این بخاطر این است که رحمت خداوند شامل همه انواع فضی ...
۱. کثیف. فقیرانه. غیربهداشتی. نکبت بار. فلاکت بار ۲. بدبخت. فقیر. فلک زده ۳. زشت. زننده. کثیف
۱. اتاق ۲. ( بصورت جمع ) خانه ی اجاره ای ۳. جا ۴. امکان. مجال ۵. منزل کردن. سکونت داشتن. زندگی کردن ۶. جا دادن. منزل دادن
۱. بی خدشه. بی عیب و نقص. پاک ۲. بدون لک. بدون لکه. صاف ۳. سالم. اسیب ندیده ۴. دست نخورده
۱. جادار. وسیع ۲. ( لباس ) گشاد مثال: It was a very roomy place. آن مکان خیلی جادار و وسیعی بود.
۱. جوشان ۲. گازدار ۳. پر جوش و خروش. با شور و شوق مثال: effervescent tablet قرص جوشان