پیشنهادهای میثم علیزاده لشکانی (٢,٣٨١)
حالشو بردن، دلی از عزا دراوردن
باطل کردن، بی اثر کردن
فاجعه ، بلا
دنبالم بیا
بستن دایمی ( کارخانه، مدرسه، اداره . . . ) به سرانجام خود رسیدن ( یک رویداد یا احساس )
ایراد
مسخره بازی دراوردن
جاودانه
طبق معمول، عین همیشه، میگذره
آشغال جمع کن
و یه همچین چیزهایی
1. جوی ( از نظر هواشناسی ) 2. چیزی که مربوط به آن لحظه و حس و حال باشد
رحیم، دلسوز
در طرف مقابل، حریف
همتا
On closer inspection به بیان دقیقتر
شبه گونه
بازیچه
دررمعنای فعل: پلک پلک زدن ( مثلا زنها برای جذاب به نظر رسیدن پشت هم پلک میزنن ) Not bat an eye/eyelid: به روی خود نیاوردن
قربانی ( فدا ) کردن، گذشتن از
روان پریش
اثاثیه
به لرزه افتاده
ترسون و لرزون
اظطراب انگیز و هیجان آور
ابنا به کنار، گذشته از اینا
خوفناک
پرتوسنج
انگشت شمار، تعداد کم
صدای ناواضح
خانگی، وطنی ( داخلی ) ، اهلی
محاوره ای because یا همون cause معمولا به صورت متنی به این شکل cos' به کار میرود
مرتب کردن ( مکان ) شرح دادن، روشن کردن ( موضوع ) بهتر شدن ( آب و هوا ) رفع شدن ( بیماری )
دورهمی گرفتن، دعوت کردن دوستان
دور خود جمع کردن دوستان، دورهمی گرفتن
لاغرمردنی
بی عرضه
Lose your bearings گیج شدن، منگ شدن
اسکاج
شوکه، وحشت زده
برای آخرین بار
اگر فعل باشد: ●رقابت کردن، مسابقه دادن ●به سرعت رفتن ● سریع انجام دادن ● درست کار نکردن مغز یا قلب، مثلا تند تند زدن قلب در هنگام ترس
●تازه بعد از آن، همین بعدش مثلا وقتی میگیم اون چند لقمه غذا خورد و تازه یادش افتاد که روزه هست. He ate a bit. only then he discovered he'd been fast ...
ساکت و آرام، آسوده
Be due: انتظار می رود، موعدش است Due: حق، متعلق
اگر با to و زمان بیاید یعنی "به جلو انداختن" یک رویداد در غیر اینصورت معنای "پیشنههد دادن" میدهد
سرزنش، ملامت
حرف خود را پس گرفتن، از موضع خود عقب نشینی کردن، از راه رفته بازگشتن
هوس رفتن کردن، حس تغییر دادن چیزی رو داشتن ( انگار یه چیزی پاهاتو قلقلک میده و دوس داری یه کاری کنی و اون چیز میتونه هیجان به وجود اومده از هر چیزی ب ...
● نورافکن ● در معرض توجه بسیار ( اخبار و روزنامه )