تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٩

controversy ( noun ) = بحث، جدل، مناقشه، مجادله، جنجال، مشاجره، بگو مگو، کشمکش، جنگ و جدل، اختلاف نظر examples: 1 - Her latest book has engendered ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

controversially ( adv ) = به طرزی جنجال آفرین، به نحوی بحث برانگیز، به طرزی جنجال برانگیز، به طور قابل بحث، مورد مناقشه، به طور جنجالی examples: 1 ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٨

divisive ( adj ) = controversial ( adj ) به معناهای: بحث برانگیز، جدال برانگیز، پرمناقشه، جنجالی، جنجال برانگیز/مورد بحث، جنجال آفرین/مفاق افکن، تفر ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٧

controversial ( adj ) = بحث برانگیز، جدال برانگیز، پرمناقشه، جنجالی، جنجال برانگیز/مورد بحث، جنجال آفرین/مفاق افکن، تفرقه برانگیز a controversial i ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢٢

chaos ( noun ) = نابسامانی، آشفتگی، آشفته بازار، هرج ومرج، بلبشو، بی نظمی، بلوا/آشوب، اغتشاش/در هم بر همی، شلوغی chaos rings = حلقه های هرج ومرج cul ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

disorganized ( adj ) = chaotic ( adj ) به معناهای: بی نظم، پرهرج و مرج، نابسامان/درهم برهم، شلخته، خرتوخر/آشفته، نامرتب/سازماندهی نشده

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٤

chaotic ( adj ) = بی نظم، پرهرج و مرج، نابسامان/درهم برهم، شلخته، خرتوخر/آشفته، نامرتب/سازماندهی نشده مترادف است با کلمه : disorganized ( adj ) ex ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

indisputably ( adv ) = unmistakably ( adv ) به معناهای: به طور حتم، بی چون و چرا، مسلماً، به طورمسلم، به طرزی آشکار، به نحوی واضح، به طور کاملاً مشخ ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

unmistakably ( adv ) = به طور حتم، بی چون و چرا، مسلماً، به طورمسلم، به طرزی آشکار، به نحوی واضح، به طور کاملاً مشخص، بدون تردید، بدون شک مترادف با ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٦

indisputable ( adj ) = unmistakable ( adj ) به معناهای:حتمی، بدون تردید، بی چون و چرا، به طور مسلم، مسلماً، محرز/کاملا واضح، کاملا مشخص، کاملاً واضح ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٦

unmistakable ( adj ) = حتمی، بدون تردید، بی چون و چرا، به طور مسلم، مسلماً، محرز/کاملا واضح، کاملا مشخص، کاملاً واضح، کاملاً آشکار/بی بدیل، بی مانند ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٨

subsequent ( adj ) = متعاقب، در پی، به دنبال/بعدی، آتی examples: 1 - Further explanations will be presented in subsequent lectures. توضیحات بیشتر د ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٤

subsequently ( adv ) = متعاقباً، پی در پی، در نتیجه، ناشی از /بعداً، بعدها، سپس، پس از آن مترادف است با کلمه : afterward ( adv ) examples: 1 - Th ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١١

afterward ( adv ) = subsequently ( adv ) به معناهای: متعاقباً، پی در پی، در نتیجه، ناشی از /بعداً، بعدها، سپس، پس از آن

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

situate ( verb ) = در مکان خاصی ساختن، در مکان خاصی احداث کردن/در مکان خاصی واقع شدن یا قرار گرفتن، واقع شدن/قرار دادن، در نظر گرفتن/شرح دادن یا توصی ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

situation ( noun ) = موقعیت، وضعیت، شرایط/مکان، محل، موقعیت شهری، موقعیت ساختمانی/موقعیت شغلی، حرفه، شغل to be in a difficult situation = در وضعیت د ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

located ( adj ) = situated ( adj ) به معناهای: واقع شده، واقع در، قرار گرفته، جای گرفته

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٥

situated ( adj ) = واقع شده، واقع در، قرار گرفته، جای گرفته/گیر کرده، در شرایط قرار گرفته، در وضعیت خاص/دارای موقعیت خوب، دارای وضعیت مطلوب مترادف ب ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٥

sharpness ( noun ) = تیزی، برندگی/تیزبینی، هوشیاری، تیزهوشی/وضوح، روشنی، شفافیت/سوز/شدت لحن، تندی/گوشخراشی ( در مورد صدا ) /دقت، زیرکی، چست و چابکی، ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١١

sharpen ( verb ) = تیز کردن، تراشیدن، تیزشدن/بهبود بخشیدن، تقویت کردن، بهتر کردن/تشدید کردن، افزایش دادن/واضح کردن، شفاف کردن/روی نت بالا تنظیم کردن ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

بالاتر بردن سطح ، بهبودن بخشیدن، تقویت کردن، ارتقاء دادن مثال: to improve your behaviour or performance: He really needs to sharpen up his act, or h ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

1. بینش فکری یا درک عالی: ژرف اندیشی. 2. شدت احساس یا اعتقاد. 3. چیزی عمیق یا مضحک: مفاهیم ریاضیات. 4. گودی ؛ عمق زیاد

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢٧

sharp ( adj ) = شیک، تر و تمیز، مد روز، شیک پوش/نوک تیز، برنده/هوشیار، تیزبین، تیزهوش/نوت دیز/شدید/واضح، آشکار، شفاف، دقیق، روشن، متمایز/راس ( ساعت ) ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٧

quickly ( adv ) = sharply ( adv ) به معناهای: به شدت، به طور ناگهان، تند، یک مرتبه، به سرعت، سریعاً، زود

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد

sharply ( adv ) = شدیداً، به شدت/به طور ناگهان، تند، یک مرتبه، به سرعت، سریعاً، زود/با خشونت، با شدت لحن، با تندی/تیز، نوک تیز/دقیق ( sharply focused ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

profundity ( noun ) = مفاهیم عمیق عمق فکری، عمق دانش، غایت، دانش زیاد/عمق بینش، ژرف اندیشی، درک عالی/ژرفای، گودی/پیچیدگی/شدت احساس یا اعتقاد/مفاهیم پ ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٦

profound ( adj ) = عمیق، عمقی، اساسی، ژرف، شدید/پرمحتوا/وخیم، جدی، حاد ( در مسائل پزشکی ) /پیچیده، گسترده، نیازمند درک عمیق/ profound changes in the ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٨

profoundly ( adv ) = اساساً، عمیقاً، شدیداً، بسیار، به طور قابل توجهی، از ته دل/به طور وخیم، به طور ناجور، به طور بسیار جدی ( در مسائل پزشکی ) مترا ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٧

significantly ( adv ) =profoundly ( adv ) به معناهای: اساساً، عمیقاً، شدیداً، بسیار، به طور قابل توجهی، از ته دل

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١١

overt ( adj ) = آشکار، علنی، فاش، مشهود، واضح، شفاف، بارز overt criticism = انتقاد آشکار overt racism = نژادپرستی آشکار examples: 1 - He shows no o ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

overtly ( adv ) = آشکارا، علنا، به وضوح، به طور شفاف، به طور علنی ، به صورت بی پرده مترادف است با کلمه : openly ( adv ) examples: 1 - He overtly ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٨

openly ( adv ) = overtly ( adv ) به معناهای: آشکارا، علنا، به وضوح، به طور شفاف، به طور علنی ، به صورت بی پرده

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

isolation ( noun ) = جداسازی، جدایی/تنهایی، عزلت، انزوا، گوشه نشینی/انفرادی/مجزا/ایزالاسیون ( عایق کاری ) geographic/rural/social isolation = انزوا ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٩

isolate ( verb ) = قرنطینه کردن، ایزوله کردن، جدا کردن، جدا نگه داشتن /متمایز کردن/شناسایی کردن، پیدا کردن، تشخیص دادن/منزوی کردن ( یک گروه یا اقلیت ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٦

isolated ( adj ) = دورافتاده، پرت/تنها، گوشه گیر، منزوی، تک افتاده/جدا، جداگانه، مجزا، تک مترادف با کلمه : secluded ( adj ) an isolated village i ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

secluded ( adj ) = isolated ( adj ) به معناهای: دورافتاده، پرت/تنها، گوشه گیر، منزوی، تک افتاده/جدا، جداگانه، مجزا، تک

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

infrequency ( noun ) = کمیابی، نایابی، ندرت، ندرت وقوع examples: 1 - Despite the relative infrequency of infractions on campus, the university commu ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

infrequent ( adj ) = نامکرر، ناپیوسته/کم، نادر، کمیاب، غیرمعمول infrequent visits = دیدارهای نامکرر یا غیر معمول infrequent subjects = موضوعات ناد ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٧

infrequently ( adv ) = به ندرت، خیلی کم، هر از گاه، به طور غیر معمول مترادف با کلمه : rarely ( adv ) examples: 1 - Tornadoes occur infrequently i ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

rarely ( adv ) = infrequently ( adv ) به معناهای: به ندرت، خیلی کم، هر از گاه، به طور غیر معمول

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

impulsiveness ( noun ) = نسنجیدگی، شتاب زدگی، سراسیمگی، بلهوسی، ناپختگی، تکانشگری ( یک نوع حالت رفتاری در انسان هست که در مقابل برخی از مسائل به صورت ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢٢

impulse ( noun ) = انگیزه ناگهانی، میل، وسوسه، هوس آنی/گرایش، کشش، تمایل شدید/ضربه، تکانه، محرک/عشقی ( در زبان عامیانه خودمان مثلا من عشقی اون لباس ر ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٧

impulsive ( adj ) = عجولانه، عجول، بی فکر، بی برنامه، دمدمی مزاج، هوسی، بوالهوس، غریزی، تکانشی، غیر ارادی، بی دلیل an impulsive man/decision/gestur ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٦

impulsively ( adv ) =بدون فکر ( تکانشی ) ، بی اراده، آنی، به طور ناخودآگاه، به طور غریزی، بی اختیار، به طور نسنجیده، یکهویی، یکدفعه، از روی احساسات، ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٧

capriciously ( adv ) = impulsively ( adv ) به معناهای : بدون فکر ( تکانشی ) ، آنی، به طور ناخودآگاه، به طور غریزی، به طور بی اختیار، به طور نسنجیده، ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

impropriety ( noun ) = ناشایستگی، نکوهیدگی، عمل ناپسند، عمل یا رفتار ناشایست، ابتذال، عدم سنخیت، فساد، نادرست Definition =رفتار ناشایست ، اجتماعی غی ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٥

improper ( adj ) =ناشایست، غیراخلاقی، زشت، ناپسند، خلاف عرف/نامناسب، غلط، اشتباه، نادرست، ناصحیح/چنسی ( پیشنهادات غیر اخلاقی ) ، خلاف شرع/فریبکارانه، ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

inappropriately ( adv ) = improperly ( adv ) به معناهای : به طور نادرست، به طور غلط، به طور ناشایست، به نادرستی، به طور نامطلوب، به طور اشتباه، به ط ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد

improperly ( adv ) = به طور نادرست، به طور غلط، به طور ناشایست، به نادرستی، به طور نامطلوب، به طور اشتباه، به طور نامناسب، به طور ناصحیح /به طرزی غیر ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٣

Turn of events = اصطلاح هست به معنای ورق برگشتن، تغییر کردن اوضاع مثال: I was very upset and surprised by that turn of events من با اون تغییر اوضاع ...