تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٥

founder ( noun ) = بنیان گذار، پایه گذار، موسس، بانی/ریخته گر the founder and president of the company = بنیان گذار و مدیر شرکت founder member = عضو ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٩

foundation ( noun ) = کرم پودر/زیربنا، فوندانسیون، پی ( ساختمان ) ، زیر سازی، بستر/مبنا، اساس، بنیاد، شالوده، پایه/موسسه، بنیاد/تاسیس، بنیان، تشکیل، ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٩

found ( verb ) = بنا نهادن، تاسیس کردن، بنیاد نهادن، پایه گذاری کردن، پی ریزی کردن/ایجاد کردن، ساختن، تشکیل دادن/بر پایه چیزی بنا نهادن، بر پایه چیزی ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

establish ( verb ) = found ( verb ) به معناهای : بنا نهادن، تاسیس کردن، بنیاد نهادن، پایه گذاری کردن، پی ریزی کردن/ایجاد کردن، ساختن، تشکیل دادن/بر ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

exhibitor = شرکت کننده در نمایشگاه، عرضه کننده، صاحب آثار هنری، نشان دهنده، غرفه دار، باجه دار Definition =کسی که چیزی ساخته است یا صاحب آن است ، به ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

exhibition ( noun ) = نمایشگاه/نمایش، عرضه، ارائه to visit an exhibition = از نمایشگاه دیدن کردن an exhibition of model airplanes = نمایشگاهی از م ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٢

exhibit ( noun ) = نمایشگاه، نمایش، آثار نمایشی/مدرک اثباتی ( چیزی که به عنوان شواهد ( = اثبات صحت چیزی ) در محاکمه استفاده می شود ) a big exhibit ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٢

exhibit ( verb ) = به نمایش گذاشتن، نشان دادن، عرضه کردن، در معرض دید عموم قرار دادن، ارائه کردن/از خود بروز دادن، نشان دادن از خود/ مترادف است با ک ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٩

display ( verb ) = exhibit ( verb ) به نمایش گذاشتن، نشان دادن، عرضه کردن، در معرض دید عموم قرار دادن، ارائه کردن

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣٥

consistency ( noun ) = ثبات، یکپارچگی، انسجام، قوام، یکدستی/استقامت، استواری، استحکام/دوام، پایداری، تداوم، سازگاری، هماهنگی/غلظت، سفتی، مایه، روانی، ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٦

consist ( verb ) = شامل شدن، در بر گرفتن، متشکل بودن/ناشی بودن، ناشی شدن از، منوط بودن به examples: 1 - Pasta consists of flour and water. پاستا ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٩

consistent ( adj ) = منسجم، یکپارچه، یکدست/ثابت ( مثل عضو ثابت تیم ) /سازگار، مطابقت، همخوانی/تداوم، همیشگی، بدون تغییر، همواره/راسخ، ثابت قدم، استوا ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١١

consistently ( adv ) = همواره، همیشه، پیوسته، دائماً، به طور منظم، به طور مداوم/به طور سازگار، همخوان، موافق، به طور منسجم مترادف است با کلمه : depe ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

dependably ( adv ) = consistently ( adv ) به معناهای : همواره، همیشه، پیوسته، دائماً، به طور منظم، به طور مداوم

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٩

circulation ( noun ) = گردش، گردش خون، جریان/رواج، انتشار، پخش/تیراژ ( روزنامه و مجله ) examples: 1 - Avoid clothing that constricts the circulatio ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

circulatory ( adj ) = به جریان در آورنده خون، گردش کننده خون ( مربوط به گردش خون و جریان خون ) Definition =مربوط به سیستمی است که خون را در بدن حرک ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٦

distribute ( verb ) = circulate ( verb ) به معناهای: پخش کردن، منتشر کردن ، پراکنده شدن، چرخیدن ( از این دست به اون دست )

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٩

circulate ( verb ) = به گردش در آوردن، چرخیدن، جریان داشتن/گشتن، دور زدن، چرخ زدن/ پخش شدن، منتشر شدن/مطلع کردن، در جریان گذاشتن، اطلاع دادن ( با چاپ ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

brevity ( noun ) :گزیده گویی، کوته سخنی، ایجاز، اختصار، اجمال/کوتاهی، گذری ( چیزی که دوام آوردنی نیست ) the brevity of life = گذری بودن زندگی، کوتا ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٧

brief ( verb ) = در جریان گذاشتن، مطلع کردن، اطلاعات یا دستورالعمل ها را در اختیار کسی قرار دادن، اطلاع رسانی کردن در مورد کسی یا چیزی ( به شیوه ی ان ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٧

brief ( noun ) = دستورالعمل، شرح وظایف/پرونده حقوقی، دعوی حقوقی، اختصار گزارش حقوقی/وکیل حقوقی، مشاور حقوقی/شرت، شلوارک Definition = دستورالعمل هایی ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٧

brief ( adj ) = کوتاه، موقت/مختصر، خلاصه، اجمالی/تنگ و کوتاه ( در مورد لباس ) a brief essay = یک مقاله کوتاه a brief working visit = یک بازدید موق ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

briefly ( adv ) = مختصراً، به طور مختصر، اجمالاً، به اختصار، فهرست وار، اجمالاً، در چند کلمه/برای مدت کوتاهی، اندک زمان، به طور موقت، به صورت گذرا/ ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

concisely ( adv ) = briefly ( adv ) به معناهای : مختصراً، به طور مختصر، اجمالاً، به اختصار، فهرست وار، اجمالاً، در چند کلمه

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٧

tedium ( noun ) = کسالت، ملالت، یکنواختی، خسته کنندگی، بی حوصلگی/دلتنگی/طاقت فرسایی examples: 1 - some people become frustrated by the tedium of da ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

tediously ( adv ) = به طور خسته کننده، به طور کسل کننده یا ملال انگیز، به طرزی حوصله سر بر، به طرزی ملال آور/به طور یکنواخت، به صورت طولانی و یکنواخت ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

tedious ( adj ) = خسته کننده، کسل کننده، ملالت بار، حوصله سر بر/بسیار طولانی، کسالت آور، کند و یکنواخت a tedious job = یک کار ملالت بار مترادف با ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٤

monotonous ( adjective ) = tedious ( adj ) به معناهای : خسته کننده، کسل کننده، ملالت بار، حوصله سر بر/بسیار طولانی، کسالت آور، کند و یکنواخت

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

somewhat ( adv ) = slightly ( adv ) معانی دیگر: مقداری، قدری، کمی، اندکی examples: 1 - She's somewhat more confident than she used to be. او تا ح ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٨

slightly ( adv ) = somewhat ( adv ) به معناهای: تا حدی، تا حدودی، تا اندازه ای/ تقریباً، نسبتاً/مقداری، قدری، کمی، اندکی

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

solid ( adv ) =به صورت پر، به صورت پرشده، به صورت کیپ تا کیپ، به صورت لبالب، تا خرخره/به طور مداوم، به طور پیوسته مثال : He has 54 tin boxes, packe ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

solid ( noun ) = جسم هندسی، جسم صلب/جماد ( جسمی که تغییر حالت نمیده ) /غذای خشک Definition = جسمی که دارای ارتفاع ، عرض و طول است و مسطح نیست/ماده ا ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

اصطلاح یا idioms است به این معنی که : انجام کاری برای کسی به عنوان محبت ؛ به کسی لطف کنید مثال: 1 - "they're a business, not a family friend or a b ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

solidification ( noun ) = سفتی، سختی، استحکام، استوارسازی/انجماد/جامدسازی، سفت شدگی/تثبیت، تحکیم، تقویت solidification time = زمان انجماد skin solid ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٦

solidify ( verb ) = جامد شدن، سفت شدن، متبلور شدن، منجمد شدن، سنگ شدن، سخت شدن/تثبیت کردن، ثابت شدن، شکل گرفتن، جا افتادن/محکم کردن، مستحکم کردن، حصو ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

solidly ( adv ) = به طور مستحکم، به طور استوار، به طور محکم/به صورت یکپارچه، به صورت یکدست/اجماعاً، متفقاً/به طور پیوسته، به طور مداوم، به طور بی وقف ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤٣

solid ( adj ) = مستحکم، محکم، استوار، مقاوم/خوش بنیه، استخواندار، توپر/قابل اطمینان، قابل اعتماد، معتبر، محکمه پسند/جامد، سفت، سخت، منجمد /خالص، ناب، ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٦

steady ( adj ) = solid ( adj ) به معناهای : مستحکم، محکم، استوار، مقاوم/یک تکه، یکپارچه، یکدست/قابل اطمینان، قابل اعتماد، معتبر، محکمه پسند/با کیفیت ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢٠

scatter ( verb ) = پراکنده شدن، متفرق کردن یا شدن /پاشیدن، پخش کردن، پراکندن، افشاندن، بذر افشانی کردن/از هم جدا کردن، از هم جدا شدن، از هم دور شدن/ر ...

پیشنهاد
١

اصطلاح یا idioms است به معنی : به 4 جهت یا به چند جهت شکسته شدن یا متلاشی شدن یا پراکنده شدن/یا اینکه افراد به مکان های مختلف دور از هم فرستاده شدن ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١٥

scattered ( adj ) = پراکنده، پخش و پلا، ریخته و پاشیده، متفرق/دور از هم، گسسته/ولو/متلاشی مترادف با کلمه : dispersed ( adj ) scattered wave = موج ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

dispersed ( adj ) = scattered ( adj ) پراکنده، پخش و پلا، ریخته و پاشیده، متفرق/دور از هم، گسسته/ولو/متلاشی

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

remarkably = به طور چشمگیر، به طور قابل توجهی، به طور برجسته، به طور قابل ملاحضه، به طور فوق العاده ای ، به طور استثنایی /جالب اینکه، نکته قابل توجه، ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

remarkable ( adj ) = چشمگیر، قابل توجه، استثنایی، قابل ملاحضه، برجسته، فوق العاده، شایان ذکر، شگفت انگیز مترادف با کلمه : exceptional ( adj ) exa ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٨

exceptional ( adj ) = remarkable ( adj ) = noteworthy ( adj ) به معناهای: استثنایی، چشمگیر، قابل توجه، قابل ملاحضه، برجسته، فوق العاده، ارزشمند، شای ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٨

potent ( adj ) = نیرومند، قوی، قدرتمند، پرقدرت/پرتوان، مقتدر/قوی، موثر، گیرا/درای محرکه جنسی، درای قوای جنسی/متقاعد کننده، قانع کننده، محکم مترادف ا ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

powerful ( adj ) = potent ( adj ) به معناهای: نیرومند، قوی، قدرتمند، پرقدرت/پرتوان، مقتدر/قوی، موثر، گیرا/

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

peculiarity ( noun ) = ویژگی ( مختص کسی یا مکانی ) ، مشخصه یا ویژگی ( عجیب و غریب، غیرعادی ) /نامتعارف/خصوصیت، خصیصه Definition = چیزی که معمولی برا ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٧

peculiarly ( adv ) = به طور عجیب و غریب، به طور غیرعادی، به طرزی عجیب/مخصوصاً، بخصوص، خصوصاً، به ویژه، به طور خاص، بسیار/صرفاً، منحصراً، منحصر به فرد ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

be peculiar to somebody or something = مختص کسی یا چیزی بودن Defintion = برای کسی یا چیزی خاص باشد اگر چیزی مختص شخص ، مکان یا موقعیت خاصی باشد ، ا ...