تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

هر آنچه

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد

معادل محاوره ای فارسیش میشه: قلمبه سلمبه

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

جا خوردن یا مجذوب شدن He was taken by her intelligence and wit She was taken by the beauty of the landscape

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جان خود را حفظ کردن

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

وقتی کار به جای باریک میرسه مثلا: He claims he’ll help us, but when push comes to shove, I doubt he’ll be there

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

روانه شدن به سمت چیزی مثلا: before slipping into the car

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

ماندن به علت عدم تمایل به رفتن

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

کنار آمدن با مساله ای ( غیر رسمی ) He couldn’t shake the feeling of loss

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بدون چشم تو چشم شدن با کسی مثلا: But Tom, already distracted by something on his phone, merely gave a half - hearted wave over his shoulder.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

مایوس شدن his heart sank a little

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

تجدد وصال

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

اشاره کردن یا علامت دادن با دست مثلا: the host spots Dave and motions him over

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

زادگاه. جایی که طرف کودکیش رو اونجا گذرونده یا خودش رو اونجایی میدونه. ( در صورتی که birthplace صرفا محل تولد هستش و ربطی به این نداره که طرف خودش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

روی دوش یا بدن انداختن مثلا he pulled on his robe تن پوش رو انداخت رو ( کول ) ــــش

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

شوخی غیر توهین آمیز طوری که هر دو طرف میدونن فقط واسه خندست.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بحث یا جدل معمولا به صورت دوستانه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

معادل فارسی: مثلا یا ناسلامتی ( به صورت زیر ) بابا. یکم پول بهم قرض بده، مثلا من پسرتم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نیمه تن به کار دادن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

وجهه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به هم رسیدن همراه با شرح رویداد ها ( تقریبا هم معنی با reunited ) It's been too long since we last caught up

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

اصطلاحا به طور خودمونی: رو دست دیگری زدن مثلا این تلوزیون زده رو دست همه ی قبلیا.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

یکی به دو کردن ( با کسی )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

عملگاه یا محدوده عملکرد مثلا یکی راجع به ماشینش میگه: the open road is her rightful domain

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

در بهتر بودن پیشی گرفتن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

"انداختن" هم میتونه معنی بده. مثلا Jake shot him a mock - offended look جیک نگاهی تمسخر آمیز به او انداخت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

it finally given up the ghost در نهایت روح تسلیم کرد

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

در رابطه با وسایل نقلیه: ریپ زدن یا به زور کارکردن مثلا: the old washing machine continued puttering along for several more years

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

اصطلاح معادل در فارسی: نرسیده مثلا نرسیده پسرخاله شد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

این کلمه مرتبط میشه با کلمه ی ornament. به مفهموم چیزی یا جایی پر از جلوه های دکوری.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

در سراسر مجمع there were some outliers across the board

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

foolproof outfit choice یعنی انتخاب لباسی که نمتونه ضایع باشه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

در زمینه ی این کلمه مفهوم "تسلیم کردن" وجود داره، به صورت های مختلف: 1. ادله He submitted his research paper to the journal for publication 2. چیزی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

دنباله به جا مانده از چیزی مثلا I've been leaving a trail of broken hearts in my wake

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

در غالب فعل: دلبری کردن. charming the locals یعنی دلبری کردن از محلیان. ( مثلا وقتی یه نفر میره سفر تو یه محلی )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

سِیر و سیاهت کردن به طور پیوسته

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

احساس خشم همراه با واماندگی حاصل از ناتوانی در بهبود چیزی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

تظاهر کردن با چهره یا اعضای بدن ادای واکنش درآوردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

معادل فارسی: اعصاب داغون کردن/شدن ( معمولا به صورت مکرر )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ذوق

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خود پر اهمیت بینی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

جلب توجه کننده به علت عالی بودن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دگرگون شدن رو به پریشانی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

( خودمونی ) خوش رویانه اذیت کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

استحکام بخشیدن به چیزی با تلاش

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پیشگری ناشی از اضطراب غیر منظقی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

لب به سخن باز کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مبادا he left with no money to spare او ماند بدون هیچ پولی برای ( روز ) مبادا.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سوت کشیدن مثلا طرف مخش داشت سوت می کشید.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پتانسیل بالا The young artist is promising, and her paintings have already gained attention from critics. اطمینان دادن The company's promising to d ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

نمای کلی