پیشنهادهای nader rostami (٦١٦)
هر آنچه
معادل محاوره ای فارسیش میشه: قلمبه سلمبه
جا خوردن یا مجذوب شدن He was taken by her intelligence and wit She was taken by the beauty of the landscape
جان خود را حفظ کردن
وقتی کار به جای باریک میرسه مثلا: He claims he’ll help us, but when push comes to shove, I doubt he’ll be there
روانه شدن به سمت چیزی مثلا: before slipping into the car
ماندن به علت عدم تمایل به رفتن
کنار آمدن با مساله ای ( غیر رسمی ) He couldn’t shake the feeling of loss
بدون چشم تو چشم شدن با کسی مثلا: But Tom, already distracted by something on his phone, merely gave a half - hearted wave over his shoulder.
مایوس شدن his heart sank a little
تجدد وصال
اشاره کردن یا علامت دادن با دست مثلا: the host spots Dave and motions him over
زادگاه. جایی که طرف کودکیش رو اونجا گذرونده یا خودش رو اونجایی میدونه. ( در صورتی که birthplace صرفا محل تولد هستش و ربطی به این نداره که طرف خودش ...
روی دوش یا بدن انداختن مثلا he pulled on his robe تن پوش رو انداخت رو ( کول ) ــــش
شوخی غیر توهین آمیز طوری که هر دو طرف میدونن فقط واسه خندست.
بحث یا جدل معمولا به صورت دوستانه
معادل فارسی: مثلا یا ناسلامتی ( به صورت زیر ) بابا. یکم پول بهم قرض بده، مثلا من پسرتم.
نیمه تن به کار دادن
وجهه
به هم رسیدن همراه با شرح رویداد ها ( تقریبا هم معنی با reunited ) It's been too long since we last caught up
اصطلاحا به طور خودمونی: رو دست دیگری زدن مثلا این تلوزیون زده رو دست همه ی قبلیا.
یکی به دو کردن ( با کسی )
عملگاه یا محدوده عملکرد مثلا یکی راجع به ماشینش میگه: the open road is her rightful domain
در بهتر بودن پیشی گرفتن
"انداختن" هم میتونه معنی بده. مثلا Jake shot him a mock - offended look جیک نگاهی تمسخر آمیز به او انداخت
it finally given up the ghost در نهایت روح تسلیم کرد
در رابطه با وسایل نقلیه: ریپ زدن یا به زور کارکردن مثلا: the old washing machine continued puttering along for several more years
اصطلاح معادل در فارسی: نرسیده مثلا نرسیده پسرخاله شد.
این کلمه مرتبط میشه با کلمه ی ornament. به مفهموم چیزی یا جایی پر از جلوه های دکوری.
در سراسر مجمع there were some outliers across the board
foolproof outfit choice یعنی انتخاب لباسی که نمتونه ضایع باشه
در زمینه ی این کلمه مفهوم "تسلیم کردن" وجود داره، به صورت های مختلف: 1. ادله He submitted his research paper to the journal for publication 2. چیزی ...
دنباله به جا مانده از چیزی مثلا I've been leaving a trail of broken hearts in my wake
در غالب فعل: دلبری کردن. charming the locals یعنی دلبری کردن از محلیان. ( مثلا وقتی یه نفر میره سفر تو یه محلی )
سِیر و سیاهت کردن به طور پیوسته
احساس خشم همراه با واماندگی حاصل از ناتوانی در بهبود چیزی.
تظاهر کردن با چهره یا اعضای بدن ادای واکنش درآوردن
معادل فارسی: اعصاب داغون کردن/شدن ( معمولا به صورت مکرر )
ذوق
خود پر اهمیت بینی
جلب توجه کننده به علت عالی بودن
دگرگون شدن رو به پریشانی
( خودمونی ) خوش رویانه اذیت کردن
استحکام بخشیدن به چیزی با تلاش
پیشگری ناشی از اضطراب غیر منظقی
لب به سخن باز کردن
مبادا he left with no money to spare او ماند بدون هیچ پولی برای ( روز ) مبادا.
سوت کشیدن مثلا طرف مخش داشت سوت می کشید.
پتانسیل بالا The young artist is promising, and her paintings have already gained attention from critics. اطمینان دادن The company's promising to d ...
نمای کلی