تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به هم رسیدن همراه با شرح رویداد ها ( تقریبا هم معنی با reunited ) It's been too long since we last caught up

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

اصطلاحا به طور خودمونی: رو دست دیگری زدن مثلا این تلوزیون زده رو دست همه ی قبلیا.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

یکی به دو کردن ( با کسی )

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عملگاه یا محدوده عملکرد مثلا یکی راجع به ماشینش میگه: the open road is her rightful domain

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

در بهتر بودن پیشی گرفتن

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

"انداختن" هم میتونه معنی بده. مثلا Jake shot him a mock - offended look جیک نگاهی تمسخر آمیز به او انداخت

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد

it finally given up the ghost در نهایت روح تسلیم کرد

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

در رابطه با وسایل نقلیه: ریپ زدن یا به زور کارکردن مثلا: the old washing machine continued puttering along for several more years

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد

اصطلاح معادل در فارسی: نرسیده مثلا نرسیده پسرخاله شد.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

این کلمه مرتبط میشه با کلمه ی ornament. به مفهموم چیزی یا جایی پر از جلوه های دکوری.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در سراسر مجمع there were some outliers across the board

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

foolproof outfit choice یعنی انتخاب لباسی که نمتونه ضایع باشه

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٣

در زمینه ی این کلمه مفهوم "تسلیم کردن" وجود داره، به صورت های مختلف: 1. ادله He submitted his research paper to the journal for publication 2. چیزی ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

دنباله به جا مانده از چیزی مثلا I've been leaving a trail of broken hearts in my wake

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

در غالب فعل: دلبری کردن. charming the locals یعنی دلبری کردن از محلیان. ( مثلا وقتی یه نفر میره سفر تو یه محلی )

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

سِیر و سیاهت کردن به طور پیوسته

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

احساس خشم همراه با واماندگی حاصل از ناتوانی در بهبود چیزی.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

تظاهر کردن با چهره یا اعضای بدن ادای واکنش درآوردن

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

معادل فارسی: اعصاب داغون کردن/شدن ( معمولا به صورت مکرر )

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ذوق

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خود پر اهمیت بینی

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جلب توجه کننده به علت عالی بودن

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دگرگون شدن رو به پریشانی

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

( خودمونی ) خوش رویانه اذیت کردن

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

استحکام بخشیدن به چیزی با تلاش

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پیشگری ناشی از اضطراب غیر منظقی

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٣

لب به سخن باز کردن

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

مبادا he left with no money to spare او ماند بدون هیچ پولی برای ( روز ) مبادا.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سوت کشیدن مثلا طرف مخش داشت سوت می کشید.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

پتانسیل بالا The young artist is promising, and her paintings have already gained attention from critics. اطمینان دادن The company's promising to d ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

نمای کلی

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

تو بهر چیزی رفتن

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٦

در حد کمال بودن معنی این کلمه بستگی به اسمی داره که بعدش میاد. تو این مثال ها برای اشاره به "در حد کمال بودن" اسم یا صفت بعد از خودش به کار میره. T ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

در یک فرار جلو بودن

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٣

بسیج کردن تمام نیروی مقاومتی چه برای یک فرد ( که میشه شجاعت و شهامت و قدرت اون فرد ) چه برای یک ارتش ( که میشه سرباز هاش، نیرو هاش و تسلیحاتش )

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خوش سبک

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

اقامت گاه گروهی هم نوع

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

سنگین قدم برداشتن ناشی از خستگی یا وخامت اوضاع

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد

شخصیت جنگی عالی

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

تلاطم

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

نگاه از بالا به پایین به کسی ریز دیدن کسی ( یا چیزی ) مثلا he was often overlooked and neglected

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عمق ِدید

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

متفاوتانه ( اگه تو فارسی چینین لغتی باشه )

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

باز پس گرفتن نتیجه ی اعمال ( معمولا بد ) they may one day find themselves on the receiving end همون لرزی که از خربوزه خوردن حاصل میشه.

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

1_صدای پیوسته 2_کار پیوسته ( غیر رسمی ) مثلا the team was humming along یعنی تیم یکنواخت پیش می رفت

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

کج و کوله he couldn't hide the wonky cut

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

تاب دادن چیزی مثلا چوب طوری که صدا ایجاد کنه swishing back and forth

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

با قدم های کوچک فرز دویدن

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٣

it suggests that خاطر نشان می کند که. . .

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٣

هر چیزی که بتونه در یک مدت کوتاه بسیار موثر واقع بشه. مثلا یه بازی حین استراحت. the game is also enjoyable in short bursts