تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بخشی ( از یک سفر ) The first leg of their journey

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

قواعد اخلاقی با کلمه ethnic اشتباه نگیرید که میشه " نژادی ".

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

( اسم ) سفری طولانی و سخت ( فعل ) با خود کشیدن و بردن چیزی با سختی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

سازه یا ساختارای هدفمند متشکل از یک اسکلت ( معمولا با نقاط شکست ) یا بدنه اصلی که قطعات یا عوامل دیگه روش سوار هستند. در رابطه با اشیاء: مثلا تریلی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بیخ و بنی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

ارائه دادن، تقدیم کردن extending an olive branch of understanding and support ارائه صلح و حمایت ( olive branch نماد صلح ) I'd like to extend my gr ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

ارائه دادن I'd like to extend my gratitude to extending an olive branch of understanding and support

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

بیشتر برای پارچه و روابط استفاده میشه. یعنی برطرف کردن پارگی یا جدا شدگی یا کلا باز گردوندن دو چیزی از هم جدا شده بودند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

معنی 1: پیش آمدن مثلا: As her graduation loomed. . . همین که فارق التحصیلی ِاو پیش آمد. . . معنی2: پدید آمدن ( شبیه به appear ) مثلا: the colossa ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

این کلمه به کلمه ی enhanced خیلی نزدیک هست با این تفاوت که: improved یعنی چیزی که قبلا ایراد داشته و الان ایرادش بهتر یا برطرف شده. در صورتی که enha ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

این کلمه به کلمه ی improved خیلی نزدیک هست با این تفاوت که: enhanced یعنی چیزی که قبلا خوب بوده، الان بهتر شده. در صورتی که improved یعنی چیزی که قب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

تغییری کوچک در یک سند یا گواهی به منظور بهبود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کس یا چیزی که آماده به انجام کار یا شغل خود ( عموما در ازای پرداخت مالی ) باشد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تفکیک شده با رنگ یا رنگی مثلا تاکسی ها همه زرد هستند یا وسایل باربری به رنگ دیگه ( مثلا آبی مثل نیسان وانت )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

دارا بودن مثال: required by federal law to contain a placard از طرف قانون فدرال مستلزم دارا بودن پیوست باشد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پیوست

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

انداختن مثلا آجر انداختن نیزه انداختن ختی تحمت و بدوبیرا انداختن به کسی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پر کردن سطح با پراکندن چیز های دیگه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بالا زدن surge of anger یعنی بالا زدن خشم یا his adrenaline has surged یعنی آدرزنالینش زده بالا

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

رساندن شبیه به imply هست با این تفاوت که: از imply برای غیر مستقیم رساندن و از convey برای مستقیم رساندن مفاهیم استفاده میشه.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٩

رساندن شبیه به convey هست با این تفاوت که: از imply برای غیر مستقیم رساندن و از convey برای مستقیم رساندن مفاهیم استفاده میشه.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

اختصار لغوی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

پریدن به داخل چیزی یا پرداختن به کاری با اشتیاق و بدون فکر کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

dove گذشته فعل dive he dove headfirst into the mountain of letters

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

پریدن ( همراه با مهارت معمولا به فاصله یا ارتفاع زیاد )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

گفتار نویس کسی که با سرعت بالا گفته ها را می نویسد

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

apprise به معنی در جریان گذاشتن ( کسی از اتفاقی ) appraise به معنی ارزش یابی کردن ( عموما مربوط به مسائل مالی )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

assess به معنی ارزیابی کردن ( یا راستی آزمایی ) appraise به معنی ارزش یابی کردن ( عموما مربوط به مسائل مالی ) apprise به معنی در جریان گذاشتن ( کسی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

appraise به معنی ارزش یابی کردن ( عموما مربوط به مسائل مالی ) assess به معنی ارزیابی کردن ( یا راستی آزمایی ) apprise به معنی در جریان گذاشتن ( کسی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مدت زمانی که با هیجان یا اضطراب قبل از رونمایی از چیزی سپری می شه.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

املای صحیح suspense است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

پایه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سرسپردگی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

خدشه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

آرزوی داشتن my father longed for us to explore our passions فرقش با wish یا desire اینجاست که 1. این به معنی آرزو داشتن برای جیز ها و افراد دیگست ( ن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

وفوری از

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جای پا he never wanted his children to follow in his footsteps هرگز نمی خواست فرزندانش جای پای او را ادامه دهند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

نا متوافق

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

غرریدن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بی نتیجگی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نوشتار جدولی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فاز جامد و سفت گرفتن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فاز جامد و سفت گرفته

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

دید زدن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پر آوازه بودن their work spoke volumes کارشون پرآوازه بود

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

عملکرد متضاد بدون توجه به قواعد

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

قید چیزی را زدن ( به خصوص به ناچار، ناخواسته و داوطلبانه )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

سه کلمه شبیه هر دو به معنی "طرح کردن": contrive: متمرکز نبوغ و هوشمندانه طرح کردن. devise: متمرکز بر دقیق و با استراتژی براندیشیدن تدبیر. scheme: م ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مخفی ( به علت قاچاقی، غیر قانونی یا ممنوع بودن )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

زدن به دل ( چیزی ( مثلا تاریکی، ترس، . . . )