پیشنهادهای nader rostami (٥٤٧)
به هم رسیدن همراه با شرح رویداد ها ( تقریبا هم معنی با reunited ) It's been too long since we last caught up
اصطلاحا به طور خودمونی: رو دست دیگری زدن مثلا این تلوزیون زده رو دست همه ی قبلیا.
یکی به دو کردن ( با کسی )
عملگاه یا محدوده عملکرد مثلا یکی راجع به ماشینش میگه: the open road is her rightful domain
در بهتر بودن پیشی گرفتن
"انداختن" هم میتونه معنی بده. مثلا Jake shot him a mock - offended look جیک نگاهی تمسخر آمیز به او انداخت
it finally given up the ghost در نهایت روح تسلیم کرد
در رابطه با وسایل نقلیه: ریپ زدن یا به زور کارکردن مثلا: the old washing machine continued puttering along for several more years
اصطلاح معادل در فارسی: نرسیده مثلا نرسیده پسرخاله شد.
این کلمه مرتبط میشه با کلمه ی ornament. به مفهموم چیزی یا جایی پر از جلوه های دکوری.
در سراسر مجمع there were some outliers across the board
foolproof outfit choice یعنی انتخاب لباسی که نمتونه ضایع باشه
در زمینه ی این کلمه مفهوم "تسلیم کردن" وجود داره، به صورت های مختلف: 1. ادله He submitted his research paper to the journal for publication 2. چیزی ...
دنباله به جا مانده از چیزی مثلا I've been leaving a trail of broken hearts in my wake
در غالب فعل: دلبری کردن. charming the locals یعنی دلبری کردن از محلیان. ( مثلا وقتی یه نفر میره سفر تو یه محلی )
سِیر و سیاهت کردن به طور پیوسته
احساس خشم همراه با واماندگی حاصل از ناتوانی در بهبود چیزی.
تظاهر کردن با چهره یا اعضای بدن ادای واکنش درآوردن
معادل فارسی: اعصاب داغون کردن/شدن ( معمولا به صورت مکرر )
ذوق
خود پر اهمیت بینی
جلب توجه کننده به علت عالی بودن
دگرگون شدن رو به پریشانی
( خودمونی ) خوش رویانه اذیت کردن
استحکام بخشیدن به چیزی با تلاش
پیشگری ناشی از اضطراب غیر منظقی
لب به سخن باز کردن
مبادا he left with no money to spare او ماند بدون هیچ پولی برای ( روز ) مبادا.
سوت کشیدن مثلا طرف مخش داشت سوت می کشید.
پتانسیل بالا The young artist is promising, and her paintings have already gained attention from critics. اطمینان دادن The company's promising to d ...
نمای کلی
تو بهر چیزی رفتن
در حد کمال بودن معنی این کلمه بستگی به اسمی داره که بعدش میاد. تو این مثال ها برای اشاره به "در حد کمال بودن" اسم یا صفت بعد از خودش به کار میره. T ...
در یک فرار جلو بودن
بسیج کردن تمام نیروی مقاومتی چه برای یک فرد ( که میشه شجاعت و شهامت و قدرت اون فرد ) چه برای یک ارتش ( که میشه سرباز هاش، نیرو هاش و تسلیحاتش )
خوش سبک
اقامت گاه گروهی هم نوع
سنگین قدم برداشتن ناشی از خستگی یا وخامت اوضاع
شخصیت جنگی عالی
تلاطم
نگاه از بالا به پایین به کسی ریز دیدن کسی ( یا چیزی ) مثلا he was often overlooked and neglected
عمق ِدید
متفاوتانه ( اگه تو فارسی چینین لغتی باشه )
باز پس گرفتن نتیجه ی اعمال ( معمولا بد ) they may one day find themselves on the receiving end همون لرزی که از خربوزه خوردن حاصل میشه.
1_صدای پیوسته 2_کار پیوسته ( غیر رسمی ) مثلا the team was humming along یعنی تیم یکنواخت پیش می رفت
کج و کوله he couldn't hide the wonky cut
تاب دادن چیزی مثلا چوب طوری که صدا ایجاد کنه swishing back and forth
با قدم های کوچک فرز دویدن
it suggests that خاطر نشان می کند که. . .
هر چیزی که بتونه در یک مدت کوتاه بسیار موثر واقع بشه. مثلا یه بازی حین استراحت. the game is also enjoyable in short bursts