پیشنهادهای nader rostami (٥٤٧)
اختصار لغوی
پریدن به داخل چیزی یا پرداختن به کاری با اشتیاق و بدون فکر کردن
dove گذشته فعل dive he dove headfirst into the mountain of letters
پریدن ( همراه با مهارت معمولا به فاصله یا ارتفاع زیاد )
گفتار نویس کسی که با سرعت بالا گفته ها را می نویسد
apprise به معنی در جریان گذاشتن ( کسی از اتفاقی ) appraise به معنی ارزش یابی کردن ( عموما مربوط به مسائل مالی )
appraise به معنی ارزش یابی کردن ( عموما مربوط به مسائل مالی ) assess به معنی ارزیابی کردن ( یا راستی آزمایی ) apprise به معنی در جریان گذاشتن ( کسی ...
assess به معنی ارزیابی کردن ( یا راستی آزمایی ) appraise به معنی ارزش یابی کردن ( عموما مربوط به مسائل مالی ) apprise به معنی در جریان گذاشتن ( کسی ...
مدت زمانی که با هیجان یا اضطراب قبل از رونمایی از چیزی سپری می شه.
املای صحیح suspense است.
پایه
سرسپردگی
خدشه
آرزوی داشتن my father longed for us to explore our passions فرقش با wish یا desire اینجاست که 1. این به معنی آرزو داشتن برای جیز ها و افراد دیگست ( ن ...
وفوری از
جای پا he never wanted his children to follow in his footsteps هرگز نمی خواست فرزندانش جای پای او را ادامه دهند.
نا متوافق
غرریدن
بی نتیجگی
نوشتار جدولی
فاز جامد و سفت گرفتن
فاز جامد و سفت گرفته
دید زدن
پر آوازه بودن their work spoke volumes کارشون پرآوازه بود
عملکرد متضاد بدون توجه به قواعد
قید چیزی را زدن ( به خصوص به ناچار، ناخواسته و داوطلبانه )
سه کلمه شبیه هر دو به معنی "طرح کردن": contrive: متمرکز نبوغ و هوشمندانه طرح کردن. devise: متمرکز بر دقیق و با استراتژی براندیشیدن تدبیر. scheme: م ...
مخفی ( به علت قاچاقی، غیر قانونی یا ممنوع بودن )
زدن به دل ( چیزی ( مثلا تاریکی، ترس، . . . )
عجیب بودنی که نگرانی به همراه داره
کسی که پا فشارانه کنجکاو هست. ( فرقش با کمله curious در اصرار و پافشاری ــست ) معنی منفی نداره ( مثل فضول )
هر آنچه
معادل محاوره ای فارسیش میشه: قلمبه سلمبه
جا خوردن یا مجذوب شدن He was taken by her intelligence and wit She was taken by the beauty of the landscape
جان خود را حفظ کردن
وقتی کار به جای باریک میرسه مثلا: He claims he’ll help us, but when push comes to shove, I doubt he’ll be there
روانه شدن به سمت چیزی مثلا: before slipping into the car
ماندن به علت عدم تمایل به رفتن
کنار آمدن با مساله ای ( غیر رسمی ) He couldn’t shake the feeling of loss
بدون چشم تو چشم شدن با کسی مثلا: But Tom, already distracted by something on his phone, merely gave a half - hearted wave over his shoulder.
مایوس شدن his heart sank a little
تجدد وصال
اشاره کردن یا علامت دادن با دست مثلا: the host spots Dave and motions him over
زادگاه. جایی که طرف کودکیش رو اونجا گذرونده یا خودش رو اونجایی میدونه. ( در صورتی که birthplace صرفا محل تولد هستش و ربطی به این نداره که طرف خودش ...
روی دوش یا بدن انداختن مثلا he pulled on his robe تن پوش رو انداخت رو ( کول ) ــــش
شوخی غیر توهین آمیز طوری که هر دو طرف میدونن فقط واسه خندست.
بحث یا جدل معمولا به صورت دوستانه
معادل فارسی: مثلا یا ناسلامتی ( به صورت زیر ) بابا. یکم پول بهم قرض بده، مثلا من پسرتم.
نیمه تن به کار دادن
وجهه