تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

Dubious=equivocal=obscure=ambiguous=vague=opaque گنگ، مبهم، ناواضح، نامشخص، کدر، دوپهلو، چندپهلو، مشکوک، شک برانگیز His dubious conduct رفتار شک برنگ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

Adapt=conform=correspond=accommodate=adjust تطابق داشتن، مطابقت داشتن، منطبق بودن، همانند بودن، سازگار بودن، سازش داشتن، سازگار شدن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

That is ( to say ) به عبارت الاخری، به عبارت دیگر، به بیان دقیق تر مترادف با rather He became their leader, or rather their idol ( he became their l ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

To shoot and kill/hit someone or sth The sniper was able to pick off the enemy soldiers one by one - 2 To remove or take off something She carefu ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

Deliberate=intentional تعمدی، عمدی، عمدا، آگاهانه، از روی قصد Deliberate=careful=measured سنجیده، آگاهانه، حساب شده، دقیق A deliberate ( careful, me ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بازسازی/نوسازی/مرمت/ترمیم/احیا/تعمیر کردن که مترادف با renovate, repair, recondition استرداد/اعاده کردن، پس دادن، بازگرداندن که مترادف با restitute , ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٩

Point out=pick out نشان دادن، اشاره کردن، اصرار کردن پافشاری کردن The teacher pointed out ( picked out ) a few areas the students need to improve on ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

Conform=accommodate=correspond=adjust مطابقت داشتن، تطابق داشتن، منطبق بودن، همانند بودن، سازش یافتن، سازگار شدن، وفق دادن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

Grievous=pathetic حزن انگیز، حزن آلود، غم انگیز، ناراحت کننده، اسف بار، تاسف بار، اسفناک، حاکی از غم و اندوه، فاحش، شدید، بسیار بد جانفرسا، طاقت فرسا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

گستاخ، زننده These ( uncouth ) youth girls are surrounded by a society that is obsessed with sex and debauchery, they violently vent their scorn on a ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

Put up a fight=pick fight دعوا راه انداختن، دنبال دردسر گذشتن I havent come here to pick fight ( ut up a fight ) He likes to pick a quarrel ( put up ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جوش زدن When i m distressed, i always break out in a rash وقتی دلواپس می شم ( استرس می گیرم ) همیشه جوش می زنم

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

To have a problem with به مشکلی برخوردن We ve hit a bit of a snag, things are worse than i accounted for

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

دیری نپایید، طولی نکشید

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

Ascribe=assign=attribute=accredit=impute نسبت دادن، وابسته دانستن، منتسب کردن، منسوب کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

Prick tease an offensive word for a woman who tries to make a man sexually excited but does not intend to have sex with him These uncouth youth girls ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

وقتی یه مدت نسبتا طولانی کسی شما رو ندیده این عبارت استفاده می شه. کم پیدایی احوالت چطوره اوضاع چطوره How have you been?everyone was starting to mis ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

Witty yet gritty این اصطلاح وقتی به کار برده می شه که مثلا یه برنامه تلوزیونی هست که طنز هستش، اما واقعیات دردناک زندگی روهم توش گنجونده که به مراتب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

دق دل, نا امیدی، یاس، سرخوردگی، درماندگی، استیصال. He vented his frustration on her wife and kids او دق دلش را سر همسر وبچه هایش خالی کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

عالی، بهترین، برترین، فوق العاده یک واژه ای هم هست که از ترکیب superlatives و galore ساخته شده. Galore هم میشه فراوان و به وفور. Superlatives gal ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

معنی های خیلی گسترده ای داره: عامیانه ترین معانیش: بلند کردن، برداشتن، جمع کردن، چیدن، برگزیدن، انتخاب کردن وهمین طور وسیله ی برداشتن و تمیز کردن ( م ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

To criticise ( a person or thing ) in a very detailed and usually unkind way You can expect political analysts to pick apart the governor's speech ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

فحش به لزبین های کریه تو scarface هم زیاد این کلمه رو میگن: put your fingers in dykes اگه تو هم ضد lgbt هستی لایک کن!

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فحش به لزبین های گوگولی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

اصطلاح توهین آمیز که برای جماعت اقلیت رنگین کمونی استفاده میشه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بسیار احساساتی کردن/شدن As a father, seeing her in such a wretched condition hit me right in the parental feelings به عنوان یک پدر، دیدن او در چنین و ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

You ain t supposed to be here تو نباید اینجا باشی. بیشتر وقتی یکی وارد محدوده ای ( مثل ملک یا زمین یا هرجایی که متعلق به شخص یا سازمانی هستش ) میشه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

Reserved=reticent==modest خویشتن دار، کم حرف، محجوب، خودنگهدار، با وقار، سنگین، She was so reserved, even to the point not holding out her hand for ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

Reserved=reticent=keeping quiet متین، فروتن، خوددار، کم حرف، محجوب She was so reserved, even to the point not holding out her hand to shake with him ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

معانی مختلفی داره: 1. :To remove something completely ( Pick clean the bones of the kitchen ) this means to remove all the meat from the bones, le ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

Hold out for is an idiomatic expression that means to wait for something better or to refuse to accept less than what one wants or expects. It often ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

Insist=persist=press=importune==persevere=hold out for پافشاری کردن، اصرار کردن، سماجت کردن، جسارت داشتن البته قضیه hold out for کمی فرق داره که توضی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

You ain t supposed to be here نباید اینجا باشی. ( معمولا وقتی کسی وارد مکانی یا محدوده ی ملکی میشه اینو بهش میگن، یعنی یه جور قانون هستش، که مترادفش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

Continue to live through hardship or adversity Hold out=hold on=hang on=endure=last=hold up=survive یکی از معانی متعددش تسلیم نشدن، ادامه دادن، دوام ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

Protruding=prominent=stick out برجسته، ورقلمیده، بیرون زده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

یکی از معانی متعددش: به دست آوردن، کسب کردن، بیرون کشیدن اطلاعات یا چیزی از کسی یا چیزی. took three days, but i finally got something out of that c ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

کاربردcould have pp برای بیان چیزی یا کاری که توانایی یا فرصت انجام دادن آن رودر گذشته داشتیم، چلی انجام ندادیم: I could have stayed up late, but i d ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

فهمیدن، چیزی از تو مطلبی در آوردن، نظر کسی را در ابطه با چیزی یا کسی جویا شدن !?What do you make of this massage نظرت در رابطه با این پیام چیه؟! در ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

Slack=neglect=procrastinate قصور/مسامحه/سستی/تنبلی/غفلت/فروگذاری/بی توجهی کردن They slacked ( neglected=procrastinated ) so much that the constructio ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

Encomapss=involve=embrace=comprise=entail=consist of=contain=comprehend=incorporat شامل بودن، حاوی بودن، دربرداشتن، دارا بودن، متشکل بودن از، فراگرفت ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

در جمله قبلم یه اشتباهی داشتم Anyone would have lost their supper, if they had seen something like that بنده در جمله ی قبلیم گفتم if they had saw که ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

If i had been in that situation, i wouldn t even have gotten out of car اگه تو اون موقعیت بودم، حتی از ماشین پیاده نمی شدم. Anyone would have lost ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٩

۱ - استثمار کردن، سواستفاده کردن، بهره کشی کردن، بهره گیری کردن در حالت اسم هم معانی استثمار، بهره کشی، سواستفاده، بهره برداری و بهره گیری رو می ده. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

چرب زبانی کردن، به واسطه چرب زبانی و خر کردن رازی یا چیزی رواز کسی در کشیدن. از این جهت تقریبا با elicit مترادفه که اون هم به معنای درکشیدن و باعث آ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

تصاعدی، نمایی As technology advanced at an ( ( ecponential ) ) pace, so too did prosperity. . . and ultimately conflict. Before long, the entire worl ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

Tangle=entangle=embroil=involve=enmesh گرفتار کردن/شدن، درگیر کردن/شدن، دچار شدن، نابسامان شدن، مغشوش/آشفته/درهم برهم شدن. At that time our country ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

Level=wipe out با خاک یکسان کردن، ویران کردن Volcanic eruptions leveled cities فوران های آتشفشانی شهرها را با خاک یکسان کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

Exponent=proponent=advocate مبلغ، مروج، طرفدار، حامی Exponent=stereotype نمونه The stereotype of a teacher The exponent of a teacher نمونه ( بارز ) ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

۱ - خلاصه، مختصر، رئوس مطالب، شرح کلی Run down Abstract Summary Brief Sketch Outline Conspectus Abbreviation ۲ - مخروبه، خرابه، ویرانه، درب و داغان، ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

Come back to senses=هوشیار شدن، به هوش آمدن، حواس خود را بازیافتن When i came back to senses, i realized i d gotten next to no work done here وقتی هو ...