پیشنهادهای حسین کتابدار (٢٣,٦٢٠)
🔸 معادل فارسی: لو دادن / خبر دادن به پلیس یا مقامات قانونی / همکاری برای افشای اطلاعات 🔸 تعریف ها: اصطلاح "drop dimes" به معنای دادن اطلاعات به پل ...
🔸 معادل فارسی: اعتراف کردن / لو دادن / اطلاعات دادن به پلیس یا مقامات قانونی 🔸 تعریف ها: عبارت "to sing" در زبان عامیانه به معنای اعتراف کردن، همک ...
🔸 معادل فارسی: شاهد نفوذی / شاهد مخفی / نفوذی در سازمان یا گروه مجرمانه 🔸 تعریف ها: در زبان عامیانه و حقوقی، "plant" به شخصی گفته می شود که به عنو ...
🔸 معادل فارسی: لو دادن / خبر دادن / خبرچینی کردن / فاش کردن اطلاعات 🔸 تعریف ها: فعل "squeal" به معنای فاش کردن اطلاعات یا رازها، اغلب برخلاف میل ی ...
🔸 معادل فارسی: شاهد یا فردی که با صدای بلند و پیگیرانه اطلاعات ارائه می دهد یا توجه را طلب می کند / کسی که نمی توان به راحتی نادیده اش گرفت 🔸 تعری ...
🔸 معادل فارسی: کودک یا نوجوان شاهد / ناظر اتفاق یا جرم که ممکن است به طور کامل اهمیت موضوع را درک نکند 🔸 تعریف ها: اصطلاح "squeaker" بیشتر به کودک ...
🔸 معادل فارسی: شاهد / راوی / کسی که حضور مستقیم در یک واقعه دارد و گزارش دقیق یا شهادتی درباره آن ارائه می کند 🔸 تعریف ها: اصطلاح "Teller" به شخصی ...
🔸 معادل فارسی: 1. فردی که مرتب و وسواسی کارهای کوچک انجام می دهد ( مانند تمیز کردن، مرتب کردن، تنظیمات جزئی ) 2. ( در زبان عامیانه و منفی ) معتاد ...
🔸 معادل فارسی: شاهد / ناظر / کسی که شاهد یا ناظر یک اتفاق یا موقعیت باشد 🔸 تعریف ها: Tweeter در این زمینه به شخصی اشاره دارد که در هنگام وقوع یک ح ...
🔸 معادل فارسی: خبرچین / لو دهنده / خیانتکار در معانی عام تر: آدم ناخوشایند، آدم نکبت 🔸 تعریف ها: 1. ( اسم ) : شخصی که اطلاعات محرمانه یا بد د ...
🔸 معادل فارسی: موفق شدن در انجام کاری سخت و چشمگیر / از پس انجام کاری دشوار برآمدن 🔸 تعریف ها: این اصطلاح یعنی توانستن کاری را که دشوار یا غیرم ...
🔸 معادل فارسی: حذف شده / از وسط برداشته شده / کشته شده ( به صورت غیرمستقیم ) در زبان محاوره ای: طرفو جمع کردن، فرستادنش، زدنش، کارشو ساختن 🔸 تعری ...
🔸 معادل فارسی: فرستادن نزد مرگ / سپردن به مرگ / کشتن / روانه ی مرگ کردن در زبان محاوره ای: فرستادن پیش عزرائیل، کشتن، روانه ی دیار باقی کردن، زدن طر ...
🔸 معادل فارسی: انتخاب و حذف / گزینش و حذف / کشتار هدفمند / حذف تدریجی در زبان محاوره ای: از وسط برداشتن، حذف کردن، گلچین کردن، معدوم کردن 🔸 تعریف ...
🔸 معادل فارسی: کشتن / حذف کردن / از بین بردن در زبان محاوره ای: طرفو زدن، طرفو کشتن، طرفو از وسط برداشتن 🔸 تعریف ها: 1. ( عامیانه – خشونت آمیز ) ...
🔸 معادل فارسی: شهروند باتجربه / فرد سال خورده / بزرگ سال ارشد در زبان محاوره ای: پیرمرد/پیرزن محترم، فرد باتجربه، سالمند عزیز 🔸 تعریف ها: 1. ( م ...
🔸 معادل فارسی: نیمه بالغ / شبه بالغ / بزرگ سال نما / بزرگ سال طور در زبان محاوره ای: یه جوری بزرگ سال شده، ادا بزرگا رو درمیاره، بزرگ سال طور رفتار ...
ماتلی 🔸 معادل فارسی: درهم برهم / رنگارنگ / ناهمگون / جورواجور در زبان محاوره ای: یه مشت ناجور، قاطی پاطی، رنگ وارنگ، درب وداغون 🔸 تعریف ها: 1. ( ...
🔸 معادل فارسی: مطرح شدن / برجسته شدن / به چشم آمدن / در صدر قرار گرفتن در زبان محاوره ای: اومد رو صحنه، معروف شد، همه دیدنش، اسمش سر زبونا افتاد 🔸 ...
🔸 معادل فارسی: سلطه بر بازی / فرمانروایی در بازی / بی رقیب بودن در زبان محاوره ای: ترکوند تو بازی، بازی رو گرفت دستش، همه رو له کرد 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: ضربه ی کامل / موفقیت بزرگ / حرکت تمام عیار در زبان محاوره ای: زدنش ترکوند، موفقیت صددرصدی، برد کامل 🔸 تعریف ها: 1. ( ورزشی – بیسب ...
🔸 معادل فارسی: موفقیت تضمینی / حرکت بی چون وچرا در زبان محاوره ای: موفقیت حتمی، برد مسلم، کار راحت و قطعی 🔸 تعریف ها: 1. ( ورزشی – بسکتبال ) : ...
🔸 معادل فارسی: حقه ی سریع / کلک فوری / فریب ناگهانی در زبان محاوره ای: یه کلک زد، یه حقه درآورد، یه حرکت ناجوانمردانه 🔸 تعریف ها: 1. ( اصطلاحی – ...
🔸 معادل فارسی: حقه ی اعتماد / فریب اعتماد / بازی روانی برای کلاه برداری در زبان محاوره ای: کلاه برداری با جلب اعتماد، نقشه ی فریبنده، بازی روانی 🔸 ...
🔸 معادل فارسی: حقه ی کلاه برداری / بازی فریب در زبان محاوره ای: کلاه برداری حرفه ای، بازی گول زننده، نقشه ی فریبنده 🔸 تعریف ها: 1. ( اصطلاحی – ...
🔸 معادل فارسی: دوچهره / دورو / خائن / فریب کار در زبان محاوره ای: آدم دورو، کسی که پشتت حرف می زنه، خائن، کلک باز 🔸 تعریف ها: 1. ( شخصیتی – منفی ...
🔸 معادل فارسی: فریب کار / حیله گر / بازی دهنده / کنترل گر در زبان محاوره ای: کلک باز، حقه باز، آدم فریب، کسی که با زرنگی دیگران رو بازی می ده 🔸 تع ...
🔸 معادل فارسی: ۱. شارپی / ماژیک دائمی ۲. فرد متقلب / شرط بند حرفه ای ( در زبان محاوره ای ) در زبان محاوره ای: ماژیک ضدآب، قلم شارپی، آدم حقه باز، ش ...
🔸 معادل فارسی: به هیچ قیمتی / تحت هیچ شرایطی / حتی اگه همه ی دنیا رو بدن در زبان محاوره ای: عمراً، محاله، حتی اگه همه ی چای دنیا رو بدن، بازم نه 🔸 ...
🔸 معادل فارسی: در سراسر / در تمام مدت / در همه جا / در طول در زبان محاوره ای: همه جا، تو کل مدت، از اول تا آخر، همه جای کشور 🔸 تعریف ها: 1. ( غی ...
🔸 معادل فارسی: در سراسر کشور / در تمام نقاط کشور / از شرق تا غرب کشور در زبان محاوره ای: همه جا، تو کل کشور، از این سر تا اون سر 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: به صورت عرضی / در تقاطع / در چهارراه / در نقطه ی برخورد مسیرها در زبان محاوره ای: از بغل، ضربدری، وسط راه، سر دوراهی 🔸 تعریف ها: 1. ...
اَثوُرت 🔸 معادل فارسی: به صورت عرضی / از یک طرف به طرف دیگر / در تقاطع با / برخلاف در زبان محاوره ای: عرضی، از بغل، تو راه، خلاف جهت، سد راه 🔸 تعر ...
🔸 معادل فارسی: به صورت عرضی / به شکل ضربدری / در جهت مخالف / به صورت متقاطع در زبان محاوره ای: از بغل، عرضی، به صورت ضربدری، از کنار 🔸 تعریف ها: 1 ...
🔸 معادل فارسی: گل لطیف / گل ظریف / نماد لطافت در زبان محاوره ای و استعاری: آدم حساس، شکننده، لطیف، زودرنجه 🔸 تعریف ها: 1. ( توصیفی – گیاه شناسی ...
🔸 معادل فارسی: ( در گلف ) : ضربه ی آغازین / شروع بازی ( محاوره ای – غیرورزشی ) : عصبانی شدن / از کوره در رفتن در زبان محاوره ای: بازی رو شروع کردن ...
🔸 معادل فارسی: به خودیِ خود / فی نفسه / ذاتاً / مستقل از عوامل بیرونی در زبان محاوره ای: خودِ اون چیز، به تنهایی، جدا از بقیه ی چیزا، خودش به تنهایی ...
🔸 معادل فارسی: بین / مابین / در میان / وسطِ در زبان محاوره ای: بین این و اون / وسط دو چیز / گیر افتاده بین دو حالت 🔸 تعریف ها: 1. ( ادبی – رسمی ...
🔸 معادل فارسی: پایان دادن / سرکوب کردن / جمع کردن / مسکوت گذاشتن در زبان محاوره ای: درشو بذار، تمومش کن، دیگه ادامه نده، ساکتش کن 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: تمام شده / به پایان رسیده / بسته شده / جمع وجور شده در زبان محاوره ای: تموم شد رفت، جمعش کردیم، دیگه کاری باهاش نداریم 🔸 تعریف ها: ...
🔸 معادل فارسی: تمام شده / به پایان رسیده / تموم شده / خلاص شده در زبان محاوره ای: تموم شد رفت، دیگه گذشت، از سرمون گذشت، خلاص شدیم 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: اسکوپولامین / هیوسین در زبان محاوره ای: داروی ضد تهوع، ضد اسپاسم، آرام بخش 🔸 تعریف ها: 1. ( دارویی – ضد موسکارینی ) : دارویی با ا ...
🔸 معادل فارسی: اسکوپولامین / هیوسین در زبان محاوره ای: داروی ضد تهوع، ضد اسپاسم، آرام بخش 🔸 تعریف ها: 1. ( دارویی – ضد موسکارینی ) : دارویی با ا ...
🔸 معادل فارسی: بی دردسر / بدون شلوغ کاری / راحت و ساده در زبان محاوره ای: بی دردسر، بدون دردسر و شلوغ کاری، آسون و بی زحمت 🔸 تعریف ها: 1. ( محاو ...
🔸 معادل فارسی: دقیقاً همونی که لازمه / همون چیزیه که باید باشه / عالیه برای این موقعیت در زبان محاوره ای: همون چیزیه که دنبالش بودیم، دقیقاً همینه، ...
🔸 معادل فارسی: دست انداز / مانع کوچک / مشکل موقتی / وقفه جزئی در زبان محاوره ای: یه گیر کوچیک، یه مانع سر راه، یه مشکل گذرا، یه توقف کوتاه 🔸 تعریف ...
🔸 تعریف ها: 1. ( استعاری – طنز تلخ ) : عبارتی برای اشاره غیرمستقیم به مرگ یا حذف یک شخص یا حیوان، به ویژه در مورد حیوانات خانگی مثال: “The dog got ...
🔸 معادل فارسی: مرده ست / کشته شده / جنازه اش ته آب افتاده در زبان محاوره ای: �طرفو فرستادن ته دریا�، �کشتنش و انداختنش تو آب�، �رفت پیش ماهیا�، �تم ...
🔸 معادل فارسی: سراسر بخشش / پر از سخاوت / غرق در مهربانی / بخشندگی بی حد در زبان محاوره ای: همه چی پر از محبت بود، تا دلت بخواد بخشش بود، یه عالمه ...
🔸 معادل فارسی: تا حد افراط / بیش ازاندازه / بیش ازحد لازم در زبان محاوره ای: اون قدر [صفت] هست که دیگه زیادیه، زیادی [مهربونه/بخشنده ست/دقیق ـه] 🔸 ...