پیشنهادهای حسین کتابدار (٢٣,٦٢٠)
🔸 معادل فارسی: • کم خوری • تغذیه ناکافی • دریافت کالری کمتر از نیاز بدن • گرسنگی مزمن یا محدودیت غذایی 🔸 تعریف ها: 1. ( تغذیه – پزشکی ) : حا ...
🔸 معادل فارسی: اتحادیه جهانی کشتی کج ( World Wrestling Entertainment ) سازمان سرگرمی های کشتی حرفه ای 🔸 تعریف ها: 1. ( سازمان ورزشی – سرگرمی ) ...
🔸 معادل فارسی: • مرکز، هسته، بخش اصلی • عضلات مرکزی بدن ( در ورزش و آناتومی ) • مغز یا بخش مرکزی یک سیستم یا ساختار • هسته پردازنده ( در رایانه ...
🔸 معادل فارسی: ( نوعی تمرین نشسته با کش برای تقویت عضلات مرکزی بدن ) 🔸 ( ورزشی – تمرین مقاومتی ) : تمرینی نشسته با کش مقاومتی که حرکت چرخاندن فر ...
شکل کوتاه شده abdominals 🔸 معادل فارسی: • عضلات شکم ( در بدن سازی و آناتومی ) • سیستم ترمز ضدقفل ( در خودرو – مخفف ABS ) • مخفف های مختلف در زم ...
🔸 معادل فارسی: • آدم خوش گذران • فردی که دائم در رفت وآمد و تفریح است • ولگرد اجتماعی ( با بار طنز یا انتقادی ) • کسی که وقتش را صرف خوشی و معا ...
اِنکِرژن 🔸 معادل فارسی: • تهاجم • نفوذ ناگهانی • ورود غیرمجاز • ( استعاری ) ورود موقتی به حوزه ای خاص در زبان فارسی رسمی: تهاجم نظامی، ورود ناخ ...
🔸 معادل فارسی: • سفر کوتاه تفریحی • گردش / گشت وگذار • بازدید گروهی • ( در زمینه آموزشی ) اردوی علمی یا فرهنگی در زبان محاوره ای: یه گردش کوتاه ...
🔸 معادل فارسی: • واقعیت گریزی • فرار ذهنی از مشکلات • پناه بردن به خیال یا سرگرمی برای رهایی از فشارهای زندگی در زبان محاوره ای: فرار از واقعیت، ...
🔸 معادل فارسی: • کوچ نشینی • زندگی عشایری • سبک زندگی مبتنی بر جابه جایی دوره ای یا فصلی در زبان محاوره ای: زندگی کوچ نشینی، سبک زندگی بدون سکونت ...
🔸 معادل فارسی: • ره گذر / مسافر پیاده • کسی که با پای خود سفر می کند یا از جایی به جای دیگر می رود در زبان محاوره ای: آدمی که پیاده سفر می کنه، ره ...
سُلی وَگِنت 🔸 معادل فارسی: • ( اسم ) سرگردان تنها / کسی که تنها سفر یا پرسه می زند • ( صفت ) تنها و سرگردان / در حال پرسه زنی انفرادی در زبان مح ...
🔸 معادل فارسی: • آدم فضول / کنجکاوِ بی جا • کسی که بیش از حد در کار دیگران سرک می کشد در زبان محاوره ای: فضوله، همه جا سرش رو می کنه، زیادی می پرس ...
🔸 معادل فارسی: • آفرین، این عالیه • چه خوب • دمت گرم • اینه که هست / اینه حرف حساب در زبان محاوره ای: دمت گرم، چه باحال، عالیه، این شد 🔸 تعریف ...
🔸 معادل فارسی: • دمت گرم • گل کاشتی • آفرین به تو • تو فوق العاده ای در زبان محاوره ای: دمت گرم، ترکوندی، حسابی حال دادی 🔸 تعریف ها: 1. ( تش ...
🔸 معادل فارسی: • یخ زده / بسیار سرد • بی احساس / بی روح / سرد و بی عاطفه 🔸 تعریف ها: 1. ( فیزیکی – دما ) : به شدت سرد، به اندازه یخ یا نزدیک ب ...
🔸 معادل فارسی: • شیوع • میزان فراوانی / گستردگی • رواج / میزان وقوع 🔸 تعریف ها: 1. ( اپیدمیولوژی و سلامت عمومی ) نسبت افرادی در یک جمعیت که ...
🔸 معادل فارسی: • میزان بروز ( در اپیدمیولوژی و آمار سلامت ) • نرخ وقوع / فراوانی رخداد • ( فیزیک ) زاویه برخورد / نقطه برخورد 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: شیوع نقطه ای / میزان شیوع در یک نقطه زمانی مشخص 🔸 تعریف: نسبت افرادی در یک جمعیت که در یک لحظه مشخص ( یک نقطه زمانی ) دچار یک بیمار ...
🔸 معادل فارسی: • ( شرکت ) اوبر – پلتفرم تاکسی اینترنتی و خدمات حمل ونقل • ( واژه ) فوق العاده / بسیار / فراتر / سوپر 🔸 تعریف ها: 1. ( به عنو ...
🔸 معادل فارسی: هم خانه بودن / با هم زندگی کردن ( به ویژه بدون ازدواج ) / هم زیستی داشتن 🔸 تعریف ها: 1. ( زندگی مشترک بدون ازدواج ) وقتی دو نفر، ...
🔸 معادل فارسی: بیش از حد تحلیل کردن / زیاده تحلیل گری / موشکافی افراطی 🔸 تعریف ها: 1. تحلیل بیش از حد یک موضوع یا فرد به گونه ای که از حد لازم فر ...
🔸 معادل فارسی: زیاده تحلیل گری / بیش ازحد موشکافی کردن / ریز شدن افراطی در جزئیات در زبان محاوره ای: زیادی شخم زدن موضوع، الکی سختش کردن، بی خودی هم ...
🔸 معادل فارسی: هر که پیدا کند، مال اوست / مال پیدا کننده است در زبان محاوره ای: هر کی پیدا کرد، مال خودشه، پیدا کردی، مال خودته 🔸 تعریف ها: 1. ( ...
🔸 معادل فارسی: • صندوقچه محکم ( برای پول یا اشیای قیمتی ) • خزانه ( به ویژه خزانه یک سازمان یا دولت ) • قاب یا پنل فرورفته تزئینی در سقف یا گنب ...
🔸 معادل فارسی: • غنیمت بزرگ • دستاورد قابل توجه • شکار یا کشف ارزشمند • محموله پرارزش ( در محاوره: بار حسابی، برد گنده، غنیمت توپ ) 🔸 تعریف ...
🔸 معادل فارسی: • غنیمت فراوان • فرصت های سودآور • موقعیت های پرمنفعت • شکار یا دستاورد ارزشمند ( در محاوره: سفره پهنه، غنیمت خوب، سود کلان ) ...
🔸 معادل فارسی: • جذاب و سکسی ( به ویژه از نظر اندام، مخصوصاً باسن ) • خوش اندام و دل فریب • دارای اندام برجسته و تحریک کننده ( در زبان محاوره ا ...
🔸 معادل فارسی: با گام های بلند و آرام دویدن / یورتمه رفتن در زبان محاوره ای: آهسته و کشیده دویدن، نرم دویدن، یورتمه رفتن ( مثل اسب ) 🔸 تعریف ها: ...
🔸 معادل فارسی: با صدای بلند و سنگین راه رفتن / قدم زدن سنگین در زبان محاوره ای: با پاهای سنگین راه رفتن، تق تق راه رفتن، پُت پُت کردن 🔸 تعریف ها: ...
🔸 معادل فارسی: بُر زدن / مخلوط کردن / جابه جا کردن تصادفی / پا کشیدن هنگام راه رفتن در زبان محاوره ای: پا به پا رفتن، به هم زدن ترتیب، قاطی پاطی کرد ...
🔸 معادل فارسی: تا تهش رفتن / از هیچ چیز دریغ نکردن / همه تلاش را به کار گرفتن 🔸 تعریف ها: 1. ( تلاش کامل و بدون کم گذاشتن ) : تمام منابع، انرژی ...
🔸 معادل فارسی: خبر داغ را به دست آوردن / از آخرین و مهم ترین اتفاق ها باخبر شدن 🔸 تعریف ها: 1. ( دریافت خبر تازه یا انحصاری ) : اطلاعات مهم یا م ...
🔸 معادل فارسی: وارد جزئیات ریز و پیچیده شدن / درگیر ریزه کاری ها یا مسائل کم اهمیت نسبت به تصویر کلی 🔸 تعریف ها: 1. ( ورود به جزئیات فنی یا ریز ...
🔸 معادل فارسی: با چیزی کنار آمدن و بر آن مسلط شدن / فهمیدن و کنترل کردن یک مشکل یا وضعیت محاوره ای: خودتو جمع وجور کردن برای روبه رو شدن با چیزی، مه ...
🔸 معادل فارسی: خود را غرقِ کاری یا تجربه ای کردن / کاملاً در کاری فرو رفتن / تمام حواس را به چیزی معطوف کردن در زبان محاوره ای: خودتو بنداز وسط کار، ...
🔸 معادل فارسی: با تمام انرژی و اشتیاق مشغول کاری شدن / با تمام وجود درگیر انجام کاری شدن در زبان محاوره ای: محکم افتادن به جان کاری، با دل و جان انج ...
🔸 معادل فارسی: لایه ها را کنار زدن / پرده برداری تدریجی / کشف تدریجی حقیقت در زبان محاوره ای: کم کم رفتن توی عمق ماجرا، لایه به لایه راز رو برملا کر ...
🔸 معادل فارسی: تمام عیار / همه جانبه / بنیادین / ریشه ای / کامل و جامع / سراپا در زبان محاوره ای: کاملِ کامل، از بیخ وبن، تا تهش 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: دیپ پشت بازو / شنا روی نیمکت برای پشت بازو در زبان محاوره ای: حرکت دیپ برای تقویت پشت بازو، معمولاً با نیمکت یا صندلی 🔸 تعریف ها: 1 ...
🔸 معادل فارسی: قابلیت اشتراک گذاری / میزان تمایل به اشتراک گذاری در زبان محاوره ای: چقدر یه محتوا �قابل پخش� یا �قابل شیر کردن� بین مردم هست 🔸 تعر ...
🔸 معادل فارسی: زیر نظر شدید داشتن / آزادی کم دادن / کنترل کامل داشتن در زبان محاوره ای: محکم گرفتن کسی، نذاشتن زیاد آزاد باشه، از نزدیک کنترل کردن ...
🔸 معادل فارسی: عصبانی کردن / تحریک کردن / به هم ریختن آرامش کسی در زبان محاوره ای: رو اعصاب کسی رفتن، حرص کسی رو در آوردن، کسی رو از کوره در بردن � ...
🔸 معادل فارسی: اسامی رو یادداشت کردن ( برای پیگیری یا مجازات ) / لیست کردن افراد خطاکار در زبان محاوره ای: اسم ها رو نوشتن که بعداً حسابشون رو برسه، ...
🔸 معادل فارسی: به سمت کسی/چیزی با حالت تهدیدآمیز رفتن / فشار آوردن بر / تمرکز جدی روی چیزی در زبان محاوره ای: یورش بردن، خط و نشان کشیدن، حسابی گیر ...
🔸 معادل فارسی: تهدید به اقدام تهاجمی / قدرت نمایی نظامی / شمشیر از رو بستن در زبان محاوره ای: زور گفتن و خط و نشان کشیدن، شاخ و شونه کشیدن 🔸 تعریف ...
🔸 معادل فارسی: از قوی ترین ابزارها یا افراد استفاده کردن / سنگین ترین سلاح ها رو رو کردن در زبان محاوره ای: همه ی زور و امکانات رو گذاشتن وسط، برگ ب ...
🔸 معادل فارسی: مرز گذاشتن / خط قرمز تعیین کردن / حد و حدود مشخص کردن در زبان محاوره ای: یه جایی خط کشیدن و گفتن �از اینجا به بعد نه�، تعیین کردن خط ...
ای اونیَن 🔸 معادل فارسی: ابدی / جاودانه / همیشگی / بی پایان در زبان محاوره ای: همیشگی، بی انتها، تا ابد 🔸 تعریف ها: 1. ( ادبی – شاعرانه ) : چیزی ...
🔸 معادل فارسی: احساسی کردن / بیش ازحد احساسی جلوه دادن / رمانتیک نمایی در زبان محاوره ای: زیادی احساساتی کردن، قند و عسل ریختن روی ماجرا، بی دلیل مل ...