پیشنهادهای حسین کتابدار (٢٣,٦٢٠)
🔸 معادل فارسی: بیش ازحد بخشنده / بیش ازاندازه سخاوتمند / بیش ازحد مهربان در زبان محاوره ای: اون قدر خوبی می کنه که گاهی به ضررش تموم می شه، زیادی دل ...
🔸 معادل فارسی: جبران لطف با انتقال آن به دیگران / لطف را به دیگری رساندن / زنجیره ی نیکی در زبان محاوره ای: اگه یکی بهت خوبی کرد، به جاش به یه نفر د ...
مِلَنکالیک 🔸 معادل فارسی: اندوهگین / غم زده / افسرده حال / سوداوی در زبان محاوره ای: دل گرفته، غم تو دلشه، حالش گرفته ست، یه جور غمِ بی دلیل داره � ...
🔸 معادل فارسی: تراژیکومیک / تراژیک - کُمیک / غم خنده دار / تلخ و شیرین در زبان محاوره ای: غم انگیز و خنده دار با هم، هم گریه داره هم خنده، تلخ و شیر ...
🔸 معادل فارسی: باشه / حله / قطعی شد / انجام می دیم / رو چشم / تأیید شد در زبان محاوره ای: �اوکیه�، �حسابش با من�، �قولش رو بده�، �بزن بریم�، �قبوله ...
🔸 معادل فارسی: مسئولیت را بر عهده ی کسی گذاشتن / طرف را موظف دانستن / بار مسئولیت را روی کسی انداختن در زبان محاوره ای: انداختن مسئولیت گردن کسی، گف ...
🔸 معادل فارسی: پاسخگو دانستن / مسئول دانستن / پاسخگو نگه داشتن در زبان محاوره ای: مسئول دونستن، جواب پس کردن، طرفو مسئول دونستن 🔸 تعریف ها: 1. ( ...
🔸 تعریف ها: 1. ( طنزآمیز – استعاری ) : توصیف کاری که بسیار ساده و بدون مقاومت انجام می شه مثال: Winning that game was like stealing candy from a b ...
🔸 معادل فارسی: در حال گسترش / در حال تکثیر / در حال افزایش سریع در زبان محاوره ای: داره زیاد می شه، داره پخش می شه، داره رشد می کنه 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: قول شرف می دم / قسم می خورم / به جونم قسم / قسم می خورم راست می گم در زبان محاوره ای: قول می دم، قسم به جونم، قسم می خورم که راست می ...
🔸 معادل فارسی: قولم قولِه / حرفم سندِه / پای حرفم وایسادم در زبان محاوره ای: قول دادم، حرفم حرفه، پای حرفم هستم 🔸 تعریف ها: 1. ( قول – تعهد ) : ...
🔸 معادل فارسی: قول شرف می دم / قسم می خورم / با تمام وجودم قول می دم در زبان محاوره ای: قول می دم، قسم می خورم، جونم رو قسم می خورم، قسم به دُوناتا ...
🔸 معادل فارسی: دوباره برگشتن به کار / از نو شروع کردن / بازگشت به میدان در زبان محاوره ای: دوباره افتاده تو کار، برگشته سر جاش، دوباره شروع کرده 🔸 ...
🔸 معادل فارسی: دوباره گرفتن / برداشت دوم / تلاش مجدد در زبان محاوره ای: یه بار دیگه امتحان کن، برداشت دوم، دوباره بگیر 🔸 تعریف ها: 1. ( سینمایی – ...
🔸 معادل فارسی: On time: سر وقت / دقیقاً طبق برنامه In time: به موقع / قبل از اینکه دیر بشه در زبان محاوره ای: آن تایم: دقیق سر ساعت رسید این تایم: ب ...
🔸 معادل فارسی: مرخصی گرفتن به بهانه ی مریضی / خود را به مریضی زدن / مرخصی الکی گرفتن در زبان محاوره ای: خودشو زده به مریضی، پیچوند، الکی مرخصی گرفت ...
🔸 معادل فارسی: فرار کردن / در رفتن / در رفتن بدون پرداخت / پیچوندن در زبان محاوره ای: زد به چاک، در رفت، یواشکی پیچوند، حسابو نداد و رفت 🔸 تعریف ه ...
🔸 معادل فارسی: تقسیم بار مسئولیت / کمک کردن در انجام کار / هم دوش شدن در زبان محاوره ای: بارو تنهایی نکش، بذار بقیه هم کمک کنن، با هم انجامش بدیم � ...
🔸 معادل فارسی: پول دادن / پرداخت کردن ( به ویژه با اکراه یا اجبار ) در زبان محاوره ای: پول رو رو کردن، مجبور شدن پول بدهی رو بدی، سهمت رو پرداختن � ...
🔸 معادل فارسی: سریع در کشیدن اسلحه / واکنش سریع داشتن / تیز و آماده بودن در زبان محاوره ای: زود واکنش نشون دادن، آماده ی پاسخ بودن، سریع العمل بودن ...
🔸 معادل فارسی: مثل آب حرکت کردن / نرم و روان بودن / با انعطاف پیش رفتن در زبان محاوره ای: نرم و بی دردسر جلو رفتن، با شرایط هماهنگ شدن، بی تنش حرکت ...
🔸 معادل فارسی: سریع فهمیدن / زود گرفتن مطلب / باهوش بودن در زبان محاوره ای: زود می گیره، سریع می فهمه، تیزه، یه چیزی رو فوری می گیره 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: ناگهانی تغییر جهت دادن / چرخش سریع / تصمیم گیری فوری در زبان محاوره ای: یهویی پیچیدن، فوری نظر عوض کردن، سریع تغییر دادن مسیر یا تصمی ...
🔸 معادل فارسی: مثل نی خم شدن / انعطاف پذیر بودن / در برابر سختی ها مقاومت نرم داشتن در زبان محاوره ای: خودتو با شرایط وفق دادن، قاطی نکردن، نرم برخو ...
🔸 معادل فارسی: سریع تصمیم گرفتن / در لحظه فکر کردن / واکنش سریع داشتن در زبان محاوره ای: زود جمع وجور کردن قضیه، فوری یه راه پیدا کردن، تو لحظه قاطی ...
🔸 معادل فارسی: بهتر فکر کردن / باهوش تر بودن / از نظر ذهنی غلبه کردن در زبان محاوره ای: زودتر فهمیدن، زرنگ تر بودن، با فکر جلو زدن 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: بهتر جنگیدن / شکست دادن در نبرد / در مبارزه غلبه کردن در زبان محاوره ای: جوری جنگیدن که طرف مقابل کم بیاره، قوی تر بودن تو دعوا یا رق ...
پیشی گرفتن / سریع تر حرکت کردن / عقب گذاشتن 🔹 تعاریف کاربردی: • حرکت یا رشد سریع تر از دیگری: Technology continues to outpace regulation. فناوری ...
🔸 معادل فارسی: تقسیم بندی تمرینات به سه بخش: فشار، کشش، و پاها در زبان محاوره ای: برنامه ی تمرینی سه قسمتی؛ یه روز تمرین فشار، یه روز کشش، یه روز پا ...
🔸 معادل فارسی: در معرض خطر / در موقعیت آسیب پذیر در زبان محاوره ای: تو دل خطر / وسط معرکه / جایی که ممکنه آسیب ببینه 🔸 تعریف ها: 1. ( واقعی – فی ...
🔸 معادل فارسی: لب پرتگاه بودن / در آستانه ی سقوط یا بحران بودن در زبان محاوره ای: یه قدم مونده بیفته / رو لبه ی نابودیه / وضعش خیلی لبه مرزیه 🔸 تع ...
🔸 معادل فارسی: لب مرگ / در آستانه ی مرگ / در وضعیت وخیم جسمی در زبان محاوره ای: یه قدم مونده بمیره، حالش خیلی بده، رو به موتِ 🔸 تعریف ها: 1. ( ج ...
🔸 معادل فارسی: غرب زدگی / شیفتگی افراطی به فرهنگ غرب / مسمومیت فرهنگی با غرب در زبان محاوره ای: همه چی غربی شده، فرهنگ خودمون فراموش شده، غرب زده شد ...
🔸 معادل فارسی: در وضعیت قرنطینه / در حالت تعطیلی اضطراری / در وضعیت بسته شده در زبان محاوره ای: همه چیزو بستن، کسی نمی تونه بره یا بیاد، قرنطینه ست ...
🔸 معادل فارسی: جست وجو کردن / سرک کشیدن / دنبال چیزی گشتن ( به صورت مخفیانه یا کنجکاوانه ) در زبان محاوره ای: داره می پلکه ببینه چی خبره، داره سرک ...
**🔹 واژه:** **هولوفراستیس ( Holophrasis ) ** **🔸 معادل فارسی:** عبارت یا جمله ای است که با یک کلمه بیان شود و مفهوم کامل یا پیامی جامع را منتقل ...
**🔹 واژه:** **هولوفراستیس ( Holophrasis ) ** **🔸 معادل فارسی:** عبارت یا جمله ای است که با یک کلمه بیان شود و مفهوم کامل یا پیامی جامع را منتقل ...
🔸 معادل فارسی: ( به شکل ناگهانی یا سریع ) رفتن / محل را ترک کردن / جایی را خالی کردن 🔸 تعریف ها: اصطلاحی محاورهای برای درخواست یا توصیه به کسی ک ...
ابسکواتیولیت 🔸 معادل فارسی: فرار کردن / سریع و ناگهانی رفتن / قید چیزی را زدن 🔸 تعریف ها: به طور طنزآمیز و غیررسمی به معنی ترک ناگهانی و بی سر و ...
🔸 معادل فارسی: مهاجرت کردن / کنده شدن از جایی و رفتن / اسباب کشی کردن 🔸 تعریف ها: به معنی ترک یا جابجا شدن از مکانی به مکان دیگر، به ویژه با اشار ...
🔸 معادل فارسی: ترک کردن ( آرام و بی سر و صدا ) / کنار گذاشتن / جدا شدن 🔸 تعریف ها: معمولاً به معنی آرام و بدون سر و صدا کنار رفتن یا ترک کردن جای ...
🔸 معادل فارسی: سرنوشت ساز / مقدر شده / قرار بوده باشد 🔸 تعریف ها: 1. عبارتی است که به معنای اینکه چیزی یا کسی برای وقوع یا بودن در یک وضعیت خاص م ...
🔸 معادل فارسی: سرنوشت / قسمت / نصیب / بخت 🔸 تعریف: 1. به معنی سهم یا نصیب هر فرد در زندگی، به ویژه آنچه تقدیر یا سرنوشت تعیین کرده است. 2. اشار ...
🔸 معادل فارسی: سرنوشت / تقدیر / سرنوشت محتوم 🔸 تعریف ها: واژه ای با ریشه در زبان انگلیسی باستان ( Old English ) ، که معنای آن سرنوشت یا تقدیر است ...
🔸 تعریف ها: 1. اسم دخترانه ای با ریشه یونانی و ایرلندی. 2. ریشه یونانی آن به معنی سرنوشت، بخت یا سهم است و اشاره به سه الهه سرنوشت در اساطیر یونا ...
🔸 معادل فارسی: قطعی بودن / مطمئن بودن / حتمی بودن 🔸 تعریف: عبارت عامیانها ی است که به معنای اطمینان کامل از وقوع یک اتفاق یا نتیجه است. وقتی گفته ...
🔸 معادل فارسی: شانس مساوی بودن / نتیجه نامطمئن بودن / 50 - 50 بودن 🔸 تعریف: عبارت عامیانه ای است که وقتی گفته می شود یعنی نتیجه چیزی کاملاً نامشخص ...
🔸 معادل فارسی: یک فرصت کوچک / روزنه ای برای ورود / شکاف در 🔸 تعریف: 1. به معنای واقعی، شکاف یا ترک کوچکی در در است که باعث ورود هوا یا نور میشود. ...
🔸 معادل فارسی: هیچ شانسی نداره / محاله / غیرممکنه / امیدی نیست در زبان محاوره ای: عمراً، محاله، هیچ شانسی نداره، امکان نداره 🔸 تعریف ها: 1. ( تص ...
🔸 معادل فارسی: قرینگی / تقارن / متقارن بودن 🔸 تعریف: وضعیت یا ویژگی چیزی که دارای تقارن یا قرینگی است؛ یعنی اجزای آن به گونه ای مرتب شده اند که در ...