پیشنهادهای حسین کتابدار (٢٣,٦٢٠)
🔸 معادل فارسی: هَسیِندا / ملک اربابی / عمارت روستایی / مزرعه ی بزرگ در زبان محاوره ای: یه خونه ی بزرگ قدیمی توی مزرعه، یه ملک اربابی با حیاط و ساختم ...
🔸 معادل فارسی: سود کلان بردن / یه پول حسابی درآوردن / یه هو پول دار شدن در زبان محاوره ای: یه پول تپل زد، یه هو زد به خال، حسابی کاسب شد 🔸 تعریف ه ...
🔸 معادل فارسی: نکته ی محرمانه / توصیه ی درونی / راهنمایی از اهل فن / توصیه ی پشت پرده در زبان محاوره ای: یه نکته ی خاصه که فقط آدمای وارد می دونن، ی ...
لینکدین بزرگ ترین شبکه اجتماعی حرفه ای در دنیاست که برای ارتباطات کاری، کاریابی، استخدام، برندینگ شخصی و توسعه ی کسب وکار استفاده می شه. برخلاف شبکه ...
🔸 معادل فارسی: میدان بازار / حیاط بازار / فضای عمومی بازار / صحن بازار در زبان محاوره ای: اون قسمت وسط بازار که همه جمع می شن، بساط پهن می کنن، خرید ...
🔸 معادل فارسی: بازار موقت / بازار پاپ آپ / بازار زودگذر / فروشگاه موقت در زبان محاوره ای: بازاری که یهویی راه می افته، چند روزه ست، موقتیه، برای یه ...
🔸 معادل فارسی: برهم زننده ی بازار / نوآورِ تحول آفرین / عامل اختلال در بازار در زبان محاوره ای: کسی یا چیزی که بازار رو به هم می ریزه، همه چی رو تغی ...
🔸 معادل فارسی: نفوذ در بازار / میزان نفوذ محصول در بازار / سهم گیری از بازار در زبان محاوره ای: چقدر تونسته وارد بازار بشه، چقدر مشتری جذب کرده، چقد ...
🔸 معادل فارسی: اشباع بازار / رسیدن بازار به نقطه ی اشباع در زبان محاوره ای: بازار دیگه جا نداره، همه دارن همونو می فروشن، دیگه کسی نمی خره، بازار پر ...
با سلام. دوستی معنا کرده اند بازار خلاذیر تهران. من کلمه خلاذیر را جستجو کردم. معنای آن را؛ کلمه "خلاذیر" یا "خلازیر" به نظر می رسد نام یک منطقه یا ر ...
🔸 معادل فارسی: به کارهای بیرون رفتن رسیدن / رفتن دنبال کارهای روزمره / انجام مأموریت های کوچک در زبان محاوره ای: باید برم یه سری کار انجام بدم، می ر ...
🔸 معادل فارسی: فرااشباع کننده / همه چیز نفوذگر / غرق کننده ی هستی / اشباع کننده ی جان در زبان محاوره ای: یه چیزی که همه جا رو پر می کنه، همه چی رو غ ...
🔸 معادل فارسی: ۱. خُردکننده / کوبنده ۲. پرنده ی آوازخوان از خانواده ی mockingbird ۳. برند اسکیت بردینگ ۴. نوازنده ی موسیقی خشن ( در سبک Thrash Metal ...
🔸 معادل فارسی: بی شمار / بسیار زیاد / پرشمار / انبوه / فراوان در زبان محاوره ای: یه عالمه، خیلی زیاد، سیل وار، پر از چیزای مختلف 🔸 تعریف ها و کارب ...
🔸 معادل فارسی: گوناگون / متنوع / چندوجهی / چندگونه / دارای جنبه های مختلف در زبان محاوره ای: هزارجور چیز، همه چی تو هم، از هر دری سخن گفتن 🔸 تعریف ...
🔸 معادل فارسی: تاریکی / تیرگی / کدری / ابهام / مه آلودگی در زبان محاوره ای: همه چی تار و تیره ست، معلوم نیست چی به چیه، فضا گرفته ست 🔸 تعریف ها و ...
🔹 واژه: Obscurity ( اسم – ادبی، فلسفی، روان شناسی، اجتماعی ) 🔸 معادل فارسی: گمنامی / تاریکی / ابهام / ناآشنایی / فراموشی در زبان محاوره ای: کسی که ...
🔹 واژه: Darkling ( صفت / قید – ادبی، شاعرانه، اسطوره ای ) 🔸 معادل فارسی: در تاریکی / تاریک گون / در حال تاریک شدن / شب گون در زبان محاوره ای: توی ...
🔸 معادل فارسی: تحت الشعاع قرار گرفتن / کم رنگ شدن / در سایه قرار گرفتن / محو شدن در زبان محاوره ای: از چشم افتادن، جلوه اش کم شد، دیگه کسی بهش توجه ...
نیکتوفوبیا 🔸 معادل فارسی: تاریکی هراسی / ترس از تاریکی / شب هراسی در زبان محاوره ای: می ترسه از تاریکی، شب هراسی داره، نمی تونه توی تاریکی بمونه 🔸 ...
ِاِرِبِس 🔸 معادل فارسی: ارِبِس / تاریکی ژرف / ظلمت آغازین / خدای تاریکی در زبان ادبی یا اسطوره ای: نماد تاریکی آغازین، ناحیه ای در دنیای مردگان، یا ...
🔸 معادل فارسی: تاریک / ظلمانی / متعلق به قوم سِمِری / اسطوره ای / باستانی در زبان ادبی یا توصیفی: تاریک و وهم آلود، متعلق به سرزمینی افسانه ای یا قو ...
استیجی ـِن 🔸 معادل فارسی: تاریک / دوزخی / وهم آلود / ترسناک / سیاه و عمیق در زبان محاوره ای: خیلی تاریکه، مثل جهنمه، فضای وحشتناکی داره، سیاهِ سیاهه ...
🔸 معادل فارسی: اصل بنیادین / باور اصلی / رکن اساسی / اصل کلیدی در زبان محاوره ای: باور اصلیش اینه، اصل قضیه اینه، پایه ی فکرش اینه 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: آیین نامه رفتاری / منشور اخلاقی / دستورالعمل رفتاری در زبان محاوره ای: قوانین رفتاری شرکت، مقررات اخلاقی، چارچوب رفتار کار 🔸 تعریف ...
🔸 معادل فارسی: دستاورد شاخص / موفقیت برجسته / نقطه ی اوج عملکرد در زبان محاوره ای: کارِ بزرگش، شاهکارش، اون کاری که باهاش شناخته می شه 🔸 تعریف ها ...
🔸 معادل فارسی: رویداد بنیادی / واقعه ی سنگ بنای یک مسیر / نقطه ی آغاز تحول در زبان محاوره ای: یه اتفاق مهم پایه ای، شروع یه مسیر بزرگ، لحظه ی کلیدی ...
🔸 معادل فارسی: از اول وارد شدن / از مرحله ی شروع وارد شدن / در آغاز مشارکت کردن در زبان محاوره ای: از همون اول تو کار بود، از پایه وارد شد، از اول ت ...
🔸 معادل فارسی: پول ریختن توی چیزی / سرمایه گذاری کردن ( معمولاً با ریسک یا ضرر ) در زبان محاوره ای: پولشو ریخت پای اون، یه عالمه پول خرج کرد، سرمای ...
🔸 معادل فارسی: پول تزریق کردن / سرمایه گذاری سنگین کردن / پول ریختن توی چیزی در زبان محاوره ای: یه عالمه پول ریخت توش، حسابی سرمایه گذاری کرد، پولشو ...
🔸 معادل فارسی: سهم / منفعت مالی / مالکیت جزئی / سرمایه گذاری در چیزی در زبان محاوره ای: یه سهم داره، یه دستی تو کار داره، یه نفعی براش داره، تو اون ...
🔸 معادل فارسی: شرط بستن روی / حساب باز کردن روی / سرمایه گذاری کردن روی چیزی با ریسک در زبان محاوره ای: رو فلان چیز شرط بست، روش حساب کرد، روش قمار ...
🔸 معادل فارسی: پول خرج کردن / یه کم پول ریختن / پول دادن برای خرید در زبان محاوره ای: یه کم پول ریخت، خرج کرد، خرید کرد، پولشو داد رفت 🔸 تعریف ها: ...
🔸 معادل فارسی: سرمایه گذاری کردن / پول گذاشتن / پول تزریق کردن در زبان محاوره ای: پول ریختن توی یه کاری، سرمایه گذاری کردن، پول خرج یه پروژه کردن ...
/duːˈɑːləʤi/ دولو لُجی 🔸 معادل فارسی: دوگانه / مجموعه ی دوتایی / داستان دو قسمتی / سری دو قسمتی در زبان محاوره ای: یه مجموعه ی دوتاییه، دوتا داستان ...
🔸 معادل فارسی: دوتایی شدن / دو برابر کردن / خم شدن از درد / شریک شدن در زبان محاوره ای: دوتایی شدن، با هم شریک شدن، از درد خم شدن، دو برابر کردن یه ...
🔸 معادل فارسی: نگاه دوباره / نگاه متعجب / دوبار نگاه کردن از تعجب در زبان محاوره ای: یه لحظه برگشت دوباره نگاه کرد، چشماش گرد شد، باورش نشد، دو بار ...
🔸 معادل فارسی: دو رویداد پشت سر هم / دو مسابقه ی متوالی / برنامه ی دوتایی / دو اجرا در یک روز در زبان محاوره ای: دوتا بازی پشت سر همه، یه روز دوتا ب ...
دوس 🔸 معادل فارسی: برابری / مساوی / دو امتیاز / عدد دو / وضعیت مساوی در بازی در زبان محاوره ای: مساوی شدن، دو دو شدن، امتیاز برابر، عدد دو، وضعیت بر ...
/ˈdaɪ. �d/ دای اَد 🔸 معادل فارسی: زوج / دوگان / دو تایی / واحد دو نفره در زبان محاوره ای: یه جفت، دوتایی، دو نفر که با همن، یه رابطه ی دونفره 🔸 تع ...
🔸 معادل فارسی: وظیفه ی دوگانه / دو نقش هم زمان / دو کار با یک چیز / چندکاره در زبان محاوره ای: هم زمان دوتا کارو انجام می ده، یه چیزه ولی دوتا کاربر ...
🔸 معادل فارسی: دونفره باز / خیانت کار / کسی که هم زمان با دو نفر رابطه داره در زبان محاوره ای: داره با دوتا می پره، دلش پیش دو نفره، آدم وفاداری نیس ...
🔸 معادل فارسی: دو نفر هم زیادن / حتی دوتایی هم جا تنگه / با هم نمی سازن / حضور یکی زیادیه در زبان محاوره ای: با هم نمی تونن کنار بیان، حتی دوتایی هم ...
🔸 معادل فارسی: دو بینی / دید دوگانه / دوبار دیدن تصویر در زبان محاوره ای: چشماش دوتا می بینه، انگار همه چی دوتاست، دیدش قاطی کرده 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: تسلی دهنده / آرام بخش / دلدار / کسی که دلداری می دهد در زبان محاوره ای: اون که همیشه آرومت می کنه، سنگ صبوره، مرهم دل آدمه 🔸 تعریف ...
🔸 معادل فارسی: تکیه گاه اصلی / ستون فقرات / عنصر کلیدی / نقطه اتکا در زبان محاوره ای: همه چی به اون بنده، بی اون هیچی جلو نمی ره 🔸 تعریف ها: 1. ع ...
🔸 معادل فارسی: پتو ی امنیت / پناه روانی / وسیله ی آرامش بخش در زبان محاوره ای: چیزی که آدمو آروم می کنه، حس امنیت می ده، مثل یه پتو تو شب سرد 🔸 تعر ...
🔸 معادل فارسی: کارشناس مشتاق کسب وکار / علاقه مند حرفه ای به تجارت / خبره ی دنیای بیزنس در زبان محاوره ای: عاشق بیزنسه، همه چی از تجارت سرش می شه، ی ...
🔸 معادل فارسی: اول از همه / در ابتدا / قبل از هر چیز در زبان محاوره ای: اول بذار اینو بگم، اول از همه، قبل از اینکه ادامه بدیم در انگلیسی، �first of ...
🔸 معادل فارسی: غافلگیر کردن / یه حرکت غیرمنتظره زدن / یه چالش ناگهانی ایجاد کردن در زبان محاوره ای: یهویی غافلگیرش کرد، یه حرکت عجیب زد، یه چیزی پرت ...