پیشنهاد‌های حسین کتابدار (٢٣,٦٢٠)

بازدید
١٥,٢٥١
تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: هَسیِندا / ملک اربابی / عمارت روستایی / مزرعه ی بزرگ در زبان محاوره ای: یه خونه ی بزرگ قدیمی توی مزرعه، یه ملک اربابی با حیاط و ساختم ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: سود کلان بردن / یه پول حسابی درآوردن / یه هو پول دار شدن در زبان محاوره ای: یه پول تپل زد، یه هو زد به خال، حسابی کاسب شد 🔸 تعریف ه ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: نکته ی محرمانه / توصیه ی درونی / راهنمایی از اهل فن / توصیه ی پشت پرده در زبان محاوره ای: یه نکته ی خاصه که فقط آدمای وارد می دونن، ی ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

لینکدین بزرگ ترین شبکه اجتماعی حرفه ای در دنیاست که برای ارتباطات کاری، کاریابی، استخدام، برندینگ شخصی و توسعه ی کسب وکار استفاده می شه. برخلاف شبکه ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: میدان بازار / حیاط بازار / فضای عمومی بازار / صحن بازار در زبان محاوره ای: اون قسمت وسط بازار که همه جمع می شن، بساط پهن می کنن، خرید ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: بازار موقت / بازار پاپ آپ / بازار زودگذر / فروشگاه موقت در زبان محاوره ای: بازاری که یهویی راه می افته، چند روزه ست، موقتیه، برای یه ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: برهم زننده ی بازار / نوآورِ تحول آفرین / عامل اختلال در بازار در زبان محاوره ای: کسی یا چیزی که بازار رو به هم می ریزه، همه چی رو تغی ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: نفوذ در بازار / میزان نفوذ محصول در بازار / سهم گیری از بازار در زبان محاوره ای: چقدر تونسته وارد بازار بشه، چقدر مشتری جذب کرده، چقد ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

🔸 معادل فارسی: اشباع بازار / رسیدن بازار به نقطه ی اشباع در زبان محاوره ای: بازار دیگه جا نداره، همه دارن همونو می فروشن، دیگه کسی نمی خره، بازار پر ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

با سلام. دوستی معنا کرده اند بازار خلاذیر تهران. من کلمه خلاذیر را جستجو کردم. معنای آن را؛ کلمه "خلاذیر" یا "خلازیر" به نظر می رسد نام یک منطقه یا ر ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: به کارهای بیرون رفتن رسیدن / رفتن دنبال کارهای روزمره / انجام مأموریت های کوچک در زبان محاوره ای: باید برم یه سری کار انجام بدم، می ر ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: فرااشباع کننده / همه چیز نفوذگر / غرق کننده ی هستی / اشباع کننده ی جان در زبان محاوره ای: یه چیزی که همه جا رو پر می کنه، همه چی رو غ ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: ۱. خُردکننده / کوبنده ۲. پرنده ی آوازخوان از خانواده ی mockingbird ۳. برند اسکیت بردینگ ۴. نوازنده ی موسیقی خشن ( در سبک Thrash Metal ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: بی شمار / بسیار زیاد / پرشمار / انبوه / فراوان در زبان محاوره ای: یه عالمه، خیلی زیاد، سیل وار، پر از چیزای مختلف 🔸 تعریف ها و کارب ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: گوناگون / متنوع / چندوجهی / چندگونه / دارای جنبه های مختلف در زبان محاوره ای: هزارجور چیز، همه چی تو هم، از هر دری سخن گفتن 🔸 تعریف ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: تاریکی / تیرگی / کدری / ابهام / مه آلودگی در زبان محاوره ای: همه چی تار و تیره ست، معلوم نیست چی به چیه، فضا گرفته ست 🔸 تعریف ها و ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 واژه: Obscurity ( اسم – ادبی، فلسفی، روان شناسی، اجتماعی ) 🔸 معادل فارسی: گمنامی / تاریکی / ابهام / ناآشنایی / فراموشی در زبان محاوره ای: کسی که ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔹 واژه: Darkling ( صفت / قید – ادبی، شاعرانه، اسطوره ای ) 🔸 معادل فارسی: در تاریکی / تاریک گون / در حال تاریک شدن / شب گون در زبان محاوره ای: توی ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: تحت الشعاع قرار گرفتن / کم رنگ شدن / در سایه قرار گرفتن / محو شدن در زبان محاوره ای: از چشم افتادن، جلوه اش کم شد، دیگه کسی بهش توجه ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

نیکتوفوبیا 🔸 معادل فارسی: تاریکی هراسی / ترس از تاریکی / شب هراسی در زبان محاوره ای: می ترسه از تاریکی، شب هراسی داره، نمی تونه توی تاریکی بمونه 🔸 ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

ِاِرِبِس 🔸 معادل فارسی: ارِبِس / تاریکی ژرف / ظلمت آغازین / خدای تاریکی در زبان ادبی یا اسطوره ای: نماد تاریکی آغازین، ناحیه ای در دنیای مردگان، یا ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: تاریک / ظلمانی / متعلق به قوم سِمِری / اسطوره ای / باستانی در زبان ادبی یا توصیفی: تاریک و وهم آلود، متعلق به سرزمینی افسانه ای یا قو ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

استیجی ـِن 🔸 معادل فارسی: تاریک / دوزخی / وهم آلود / ترسناک / سیاه و عمیق در زبان محاوره ای: خیلی تاریکه، مثل جهنمه، فضای وحشتناکی داره، سیاهِ سیاهه ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: اصل بنیادین / باور اصلی / رکن اساسی / اصل کلیدی در زبان محاوره ای: باور اصلیش اینه، اصل قضیه اینه، پایه ی فکرش اینه 🔸 تعریف ها: 1. ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: آیین نامه رفتاری / منشور اخلاقی / دستورالعمل رفتاری در زبان محاوره ای: قوانین رفتاری شرکت، مقررات اخلاقی، چارچوب رفتار کار 🔸 تعریف ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: دستاورد شاخص / موفقیت برجسته / نقطه ی اوج عملکرد در زبان محاوره ای: کارِ بزرگش، شاهکارش، اون کاری که باهاش شناخته می شه 🔸 تعریف ها ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: رویداد بنیادی / واقعه ی سنگ بنای یک مسیر / نقطه ی آغاز تحول در زبان محاوره ای: یه اتفاق مهم پایه ای، شروع یه مسیر بزرگ، لحظه ی کلیدی ...

پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: از اول وارد شدن / از مرحله ی شروع وارد شدن / در آغاز مشارکت کردن در زبان محاوره ای: از همون اول تو کار بود، از پایه وارد شد، از اول ت ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: پول ریختن توی چیزی / سرمایه گذاری کردن ( معمولاً با ریسک یا ضرر ) در زبان محاوره ای: پولشو ریخت پای اون، یه عالمه پول خرج کرد، سرمای ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: پول تزریق کردن / سرمایه گذاری سنگین کردن / پول ریختن توی چیزی در زبان محاوره ای: یه عالمه پول ریخت توش، حسابی سرمایه گذاری کرد، پولشو ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

🔸 معادل فارسی: سهم / منفعت مالی / مالکیت جزئی / سرمایه گذاری در چیزی در زبان محاوره ای: یه سهم داره، یه دستی تو کار داره، یه نفعی براش داره، تو اون ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: شرط بستن روی / حساب باز کردن روی / سرمایه گذاری کردن روی چیزی با ریسک در زبان محاوره ای: رو فلان چیز شرط بست، روش حساب کرد، روش قمار ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: پول خرج کردن / یه کم پول ریختن / پول دادن برای خرید در زبان محاوره ای: یه کم پول ریخت، خرج کرد، خرید کرد، پولشو داد رفت 🔸 تعریف ها: ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: سرمایه گذاری کردن / پول گذاشتن / پول تزریق کردن در زبان محاوره ای: پول ریختن توی یه کاری، سرمایه گذاری کردن، پول خرج یه پروژه کردن ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

/duːˈɑːləʤi/ دولو لُجی 🔸 معادل فارسی: دوگانه / مجموعه ی دوتایی / داستان دو قسمتی / سری دو قسمتی در زبان محاوره ای: یه مجموعه ی دوتاییه، دوتا داستان ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: دوتایی شدن / دو برابر کردن / خم شدن از درد / شریک شدن در زبان محاوره ای: دوتایی شدن، با هم شریک شدن، از درد خم شدن، دو برابر کردن یه ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: نگاه دوباره / نگاه متعجب / دوبار نگاه کردن از تعجب در زبان محاوره ای: یه لحظه برگشت دوباره نگاه کرد، چشماش گرد شد، باورش نشد، دو بار ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: دو رویداد پشت سر هم / دو مسابقه ی متوالی / برنامه ی دوتایی / دو اجرا در یک روز در زبان محاوره ای: دوتا بازی پشت سر همه، یه روز دوتا ب ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دوس 🔸 معادل فارسی: برابری / مساوی / دو امتیاز / عدد دو / وضعیت مساوی در بازی در زبان محاوره ای: مساوی شدن، دو دو شدن، امتیاز برابر، عدد دو، وضعیت بر ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

/ˈdaɪ. �d/ دای اَد 🔸 معادل فارسی: زوج / دوگان / دو تایی / واحد دو نفره در زبان محاوره ای: یه جفت، دوتایی، دو نفر که با همن، یه رابطه ی دونفره 🔸 تع ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: وظیفه ی دوگانه / دو نقش هم زمان / دو کار با یک چیز / چندکاره در زبان محاوره ای: هم زمان دوتا کارو انجام می ده، یه چیزه ولی دوتا کاربر ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: دونفره باز / خیانت کار / کسی که هم زمان با دو نفر رابطه داره در زبان محاوره ای: داره با دوتا می پره، دلش پیش دو نفره، آدم وفاداری نیس ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: دو نفر هم زیادن / حتی دوتایی هم جا تنگه / با هم نمی سازن / حضور یکی زیادیه در زبان محاوره ای: با هم نمی تونن کنار بیان، حتی دوتایی هم ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: دو بینی / دید دوگانه / دوبار دیدن تصویر در زبان محاوره ای: چشماش دوتا می بینه، انگار همه چی دوتاست، دیدش قاطی کرده 🔸 تعریف ها: 1. ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: تسلی دهنده / آرام بخش / دلدار / کسی که دلداری می دهد در زبان محاوره ای: اون که همیشه آرومت می کنه، سنگ صبوره، مرهم دل آدمه 🔸 تعریف ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: تکیه گاه اصلی / ستون فقرات / عنصر کلیدی / نقطه اتکا در زبان محاوره ای: همه چی به اون بنده، بی اون هیچی جلو نمی ره 🔸 تعریف ها: 1. ع ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: پتو ی امنیت / پناه روانی / وسیله ی آرامش بخش در زبان محاوره ای: چیزی که آدمو آروم می کنه، حس امنیت می ده، مثل یه پتو تو شب سرد 🔸 تعر ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: کارشناس مشتاق کسب وکار / علاقه مند حرفه ای به تجارت / خبره ی دنیای بیزنس در زبان محاوره ای: عاشق بیزنسه، همه چی از تجارت سرش می شه، ی ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: اول از همه / در ابتدا / قبل از هر چیز در زبان محاوره ای: اول بذار اینو بگم، اول از همه، قبل از اینکه ادامه بدیم در انگلیسی، �first of ...

پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: غافلگیر کردن / یه حرکت غیرمنتظره زدن / یه چالش ناگهانی ایجاد کردن در زبان محاوره ای: یهویی غافلگیرش کرد، یه حرکت عجیب زد، یه چیزی پرت ...