پیشنهاد‌های حسین کتابدار (٢٢,١٥٨)

بازدید
١٣,٦٢٠
تاریخ
١ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: ساعت تابستانی / تغییر ساعت فصلی / جلو کشیدن ساعت در زبان محاوره ای: ساعتو کشیدن جلو، ساعت تابستونی، تغییر ساعت 🔸 تعریف ها: 1. ( ا ...

تاریخ
٢ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: الان دارم انجامش می دم / گرفتم / پیگیرشم / دست به کار شدم در زبان محاوره ای: الان روش ام، گرفتم چی می گی، دارم انجامش می دم، زود انج ...

تاریخ
٣ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: شلوغش کردن / جنجال راه انداختن / بی خودی اعتراض کردن / زیادی حساس شدن در زبان محاوره ای: شلوغش کرد، گیر بی خودی داد، قیل وقال راه ان ...

تاریخ
٤ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: کاری نکردن / هیچ کمکی نکردن / حتی یه ذره زحمت نکشیدن در زبان محاوره ای: حتی انگشت کوچیکشم تکون نداد، هیچ کاری نکرد، کمک نکرد، زحمت ب ...

تاریخ
٧ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: در حد انتظار نبود / کیفیت لازم رو نداشت / قابل قبول نبود در زبان محاوره ای: اون جوری که باید باشه نبود، به درد نمی خورد، اون قدرا خو ...

تاریخ
٧ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: بدی / افتضاح / ضدحال / کیفیت افتضاح در زبان محاوره ای: گند، ضدحال، افتضاح محض، بدیِ بی نهایت 🔸 تعریف ها: ( بیان کیفیت پایین – طن ...

تاریخ
٧ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

ساک تَستیک 🔸 معادل فارسی: افتضاحِ محشر / فاجعه ی تمام عیار / بدِ درخشان / ضدحالِ باشکوه در زبان محاوره ای: یه افتضاح خفن، بدیِ بی نظیر، فاجعه ی باک ...

تاریخ
٧ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: افتضاح کامل / فاجعه / ضدحال بزرگ / تجربه ی به شدت ناامیدکننده در زبان محاوره ای: یه فاجعه بود، حسابی ضدحال زد، همه چی گند خورد، افتض ...

تاریخ
٨ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: آشغال / مزخرف / بی ارزش / افتضاح در زبان محاوره ای: چرت و پرت، مفت نمی ارزه، مزخرفه، حیف وقت 🔸 تعریف ها: 1. ( معنای اصلی – فیزیکی ...

تاریخ
٨ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: خراب کردن / افتضاح بودن / ناامیدکننده بودن / گند زدن در زبان محاوره ای: گند زد، خراب کرد، افتضاح بود، حسابی ضدحال زد 🔸 تعریف ها: ...

تاریخ
١٠ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: ( اسم ) طوطی / پرنده سخنگو ( فعل ) طوطی وار تکرار کردن / بدون فکر تقلید کردن در زبان محاوره ای: طوطی، هی تکرار می کنه، فقط حفظ کرده ...

تاریخ
١٠ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: عین پدرشه / از همون جنسه / مثل باباشه / همون خمیره در زبان محاوره ای: همون جور که باباشه، از رو باباش کپی شده، ژن باباشه، یه پا باباش ...

تاریخ
١٠ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: وصل کردن / به برق زدن / اتصال دادن / افزونه ( در رایانه ) در زبان محاوره ای: بزن به برق، وصلش کن، افزونه نصب کن، وصلش کن به سیستم � ...

تاریخ
١٠ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: پرحرفِ پررو / زبان درازِ طعنه زن / بی ادبِ حاضر جواب در زبان محاوره ای: دهن لقه، هی متلک می پرونه، پررو بازی درمیاره، جواب دندون شکن ...

تاریخ
١٠ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: بی اعتنا / بی اهمیت انگار / تحقیرآمیز / از سر وا کن در زبان محاوره ای: طرفو تحویل نگرفت، گفت بی خیال، جدی نگرفت، با بی محلی ردش کرد ...

تاریخ
١٠ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

دِراگِتُری 🔸 معادل فارسی: تحقیرآمیز / توهین آمیز / اهانت آمیز / بی احترام در زبان محاوره ای: حرف زشت زد، متلک انداخت، کوچیکش کرد، بی احترامی کرد 🔸 ...

تاریخ
١٠ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

کِنتِمپ چوئِس 🔸 معادل فارسی: تحقیرآمیز / با نفرت / با بی احترامی / با نگاه از بالا در زبان محاوره ای: با تحقیر حرف زد، نگاهش از بالا بود، طرفو کوچیک ...

تاریخ
١١ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: پرحرف / پررو / بی ادب / زبان دراز / وراج ( با بار منفی ) در زبان محاوره ای: زیاد حرف می زنه، دهن لقه، هی حرف درمیاره، پررو شده، بی ا ...

تاریخ
١١ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: بی ادب / گستاخ / پررو / طعنه زن / تحریک آمیز ( طنزآمیز یا جنسی ) در زبان محاوره ای: پررو بازی درمیاره، شوخی ناجور می کنه، لحنش تحریک ...

تاریخ
١٢ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: از خودراضی / پرمدعا / طعنه زن / خودباهوش پندار / متلک گو در زبان محاوره ای: خیلی خودش رو زرنگ می دونه، پررو بازی درمیاره، هی متلک می ...

تاریخ
١٢ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

مخفف عبارت Extrasensory Perception 🔸 معادل فارسی: ادراک فراحسی / حس ششم / توانایی ذهنی ماورایی / ادراک غیرحسی در زبان محاوره ای: حس ششم داره، ذهنش چ ...

تاریخ
١٢ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: تحقیر کردن / افشا کردن / شناختن باطن / قضاوت کردن با دقت در زبان محاوره ای: طرفو خوند، قشنگ شناختش، زد تو نقطه ضعفش، رسواش کرد، قضاوت ...

تاریخ
١٣ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: پریدن / جَستن / لی لی کردن / جهش کوتاه در زبان محاوره ای: یه هو پرید، لی لی کرد، یه جَست زد، یه دفعه جابه جا شد 🔸 تعریف ها: 1. ( ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: از بین بردن هیجان جنسی / سرد کردن طرف / خراب کردن حال کسی در زبان محاوره ای: حال گیری، ضدحال زدن، خاموش کردن شور و هیجان طرف عبارت "d ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: مخفیانه / در خفا / بی سر و صدا / پنهانی در زبان محاوره ای: یواشکی، بی سروصدا، درگوشی، پنهونی عبارت "on the QT" از اختصار واژه ی quiet ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: فراتر از حد مجاز / بیش از حد قانونی / تجاوز از سقف تعیین شده در زبان محاوره ای: از حد گذشته، بیش از اندازه، قاطی کرده، خلاف قانون در ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: ده دلار ( در زبان عامیانه ) در زبان محاوره ای: یه دایم یعنی ده دلار، ده تایی، یه اسکناس ده دلاری در فرهنگ عامیانه ی آمریکایی، "dime" ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: دفتر کل / دفتر حساب / دفتر ثبت مالی در زبان محاوره ای: دفتر حساب ها، دفتر مالی، دفتر ثبت تراکنش ها در دنیای رمزارز، "Ledger" نام یک ش ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: خزانه داری / وزارت دارایی / صندوق دولت / حساب مالی دولت در زبان محاوره ای: خزانه ی دولت، صندوق مالی کشور، اداره ی پول و مالیات 🔸 تع ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: نقطه ی قیمتی / قیمت هدف / سطح قیمت پیشنهادی در زبان محاوره ای: قیمتی که برای فروش مناسب تره، قیمت بهینه، قیمت تعادلی 🔸 تعریف ها: 1. ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: فشار مالی / خرج سنگین / ضربه به جیب / لطمه به بودجه در زبان محاوره ای: خرجش سنگین بود، جیبش خالی شد، فشار مالی آورد، پول ته کشید 🔸 ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: ضربه زدن به چیزی / کاهش دادن محسوس / لطمه وارد کردن در زبان محاوره ای: یه ضربه بهش زد، یه کم ته کشید، خرجش کرد، کمش کرد در زبان انگلی ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: ضربه مالی / خسارت مالی / خرج ناگهانی / لطمه به بودجه در زبان محاوره ای: یه خرج سنگین خورد، یه ضربه به جیبش وارد شد، پولش یه کم ته کشی ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: قیمت برچسبی / قیمت رسمی کارخانه / قیمت اولیه ی اعلام شده در زبان محاوره ای: قیمت روی برچسب، قیمت اولیه ی ماشین، قیمت رسمی قبل از تخفی ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: حق عضویت / عوارض / بدهی / پرداخت های الزامی در زبان محاوره ای: پولی که باید برای عضویت یا استفاده از خدمات پرداخت کنی؛ مثل شارژ یا حق ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: هزینه / خرج / پرداخت / سرمایه گذاری اولیه در زبان محاوره ای: پول خرج شده، هزینه ای که اول کار باید بدی، خرج اولیه در متون رسمی مالی و ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: بی نهایت عالی / محشر / بهترین ممکن / درجه یک در زبان محاوره ای: آخرشه! / ترکونده! / محشره! / حرف نداره! 🔸 تعریف ها: 1. ( عامیانه ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: عالی / بی نظیر / درجه یک / توپ / خیلی خفن در زبان محاوره ای: محشره، ترکونده، خیلی خفنه، حرف نداره 🔸 تعریف ها: 1. ( غیررسمی – تحسی ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: خیلی عالی / بی نظیر / درجه یک / توپِ توپ در زبان محاوره ای: محشره، حرف نداره، خیلی خفنه 🔸 تعریف ها: 1. ( غیررسمی – طنزآمیز ) : تو ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: خیلی خوشحال / حسابی ذوق زده / از خوشحالی در پوست خودش نگنجیدن در زبان محاوره ای: کِیف کرده، حسابی خوشحاله، از خودش راضیه 🔸 تعریف ها ...

پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: نارسایی مزمن وریدی / اختلال مزمن در بازگشت خون وریدی در زبان محاوره ای: خون تو پاها جمع می شه، رگ ها خوب کار نمی کنن، پاها ورم می کن ...

تاریخ
٤ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: یه جور خاصی اثر گذاشت / حسش فرق داشت / عجیب تأثیرگذار بود / یه جور دیگه بود در زبان محاوره ای: یه جوری زد تو قلبم، حسش فرق داشت، عجی ...

تاریخ
٤ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: بدنام کردن / بی انصافی کردن / قضاوت ناعادلانه / تصویر منفی دادن در زبان محاوره ای: براش بد درآوردن، بی خود خرابش کردن، بی انصافانه ق ...

تاریخ
٤ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: جهان اینترنتی / دنیای مجازی / فضای دیجیتال در زبان محاوره ای: کل زندگی ش تو نت ورسه، تو دنیای مجازیه، تو فضای آنلاین غرق شده 🔸 تعری ...

تاریخ
٤ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: کاربر اینترنت / اهل نت / نت گرد / آنلاین باز در زبان محاوره ای: همیشه تو نتِ، عاشق اینترنتِ، همش آنلاینه، نت گرد حرفه ایه 🔸 تعریف ه ...

تاریخ
٤ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 تعریف و توضیح: پورت در شبکه کامپیوتری به معنای یک نقطه پایانی ( Endpoint ) مجازی است که ارتباطات بین دستگاه ها را امکان پذیر می کند و به هر برنامه ...

تاریخ
٤ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: چندپخشی / ارسال چندوجهی 🔸 تعریف ها: روش انتقال داده در شبکه های کامپیوتری است که داده ها را از یک فرستنده به چندین گیرنده مشخص و عض ...

تاریخ
٤ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 تعریف ها: در شبکه های کامپیوتری، Broadcast روشی است که طی آن یک پیام یا بسته داده ای از یک نقطه ( منبع ) به همه دستگاه ها و گره ها ( گیرنده ها ) د ...

تاریخ
٤ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: سوئیچینگ بسته ای / انتقال داده به صورت بسته ای 🔸 تعریف ها: روش انتقال داده در شبکه های کامپیوتری است که داده ها را به واحدهای کوچ ...

تاریخ
٤ روز پیش
پیشنهاد
١

🔸 تعریف ها: Backbone شبکه، بخش مرکزی و حیاتی یک شبکه کامپیوتری بزرگ است که شبکه های کوچکتر یا زیرشبکه ها را به هم متصل می کند. این بخش معمولا دارای ...