پیشنهادهای مهدی صباغ (٢,٢٩١)
مدافع حقوق حیوانات طرفدار رعایت حقوق حیوانات
The watershed means the time when TV programmes which might be unsuitable for children can be broadcast
Adjective : feeling annoyed, upset, and impatient, because you cannot control or change a situation, or achieve something
لپه
تعداد
معادل با : ایشالا صد سال زنده باشی برات عمر طولانی آرزو میکنم
متداول رایج
ارزش غذایی
Noun - countable - formal : A brother or sister خواهر یا برادر
Noun - uncountable : سوء مصرف مواد غیرقانونی مصرف بیش از حد داروهای غیرمجاز، مواد مخدر، الکل و . . . . به طوری که به سلامت فرد آسیب بزند. Drug abuse
ناآرام و ناراحت معذب ناخوشایند Not relaxed or comfortable
It's normal and as you would expect
Approach a problem : به مشکلی رسیدگی کردن مشکلی را حل کردن To deal with a problem
I fail to understand/see : نمی تونم متوجه بشم که چرا . . . . . نمی تونم درک کنم که چرا . . . . . گوینده، از این عبارت برای نشان دادن خشم خود از چیز ...
برطرف کردن ( نیاز، اختلاف و . . . . ) برآورده کردن ( نیاز، احتیاج و . . . . )
Noun - countable : برنامه رادیویی قابل دانلود کردن از اینترنت Verb - transitive : پادکست تولید کردن
گمانه زنی کردن
Noun - countable : مُبصِر کلاس مبصر
Noun - countable : بازیکن ذخیره ( در تیمهای ورزشی )
Noun - countable : لینک خراب لینک غیرقابل دسترس Orphan link Link rot
Noun - countable : درگاه بانکی صفحه ی پرداخت بانکی در یک خرید اینترنتی که در آن خریدار مشخصات حساب، کارت بانکی، رمز دوم، تاریخ اعتبار، رمز CVV2 و . . ...
On a regular/ daily/ weekly etc basis : هر روز/هر هفته و . . . . Every day/week etc
Idiom : سیاه و کبود سیاه و کبود شده Badly bruised به عنوان مثال : The boxer was black and blue after losing the fight.
درخواست غرامت کردن از بیمه غرامت خود را از بیمه طلب کردن
Noun - countable : بازیکن منتخب ( بازیکنی که احتمالا برای یک تیم ورزشی انتخاب می شود تا به برنده شدن آن تیم در مسابقات درپیش رو کمک کند. )
Noun - uncountable : امور مشتریان خدمات مشتریان بخشی از پرسنل شرکت ها یا کارخانجات که پاسخگوی سوالات احتمالی مشتریان شان بوده و مشکلات احتمالی آنها د ...
( Verb ( BrE - informal - transitive : دور انداختن چیزی To throw something away
خوشحال شادمان Happy Delighted به عنوان مثال : You"ve got the tickets to see Rihanna and you want me to be your plus one ? I'm stocked.
خوشحال Happy Thrilled
Wind - driven rain باد باران باران بادزده باران همراه با وزش باد ( به طوری که وزش باد موجب کوبیده شدن باران به همه جا گردد. )
در صورتِ . . . . . . . در صورتِ بروزِ . . . . . . در صورتِ وقوعِ . . . . . . در واقع این عبارت وقتی استفاده می شود که بخواهیم به دیگران بگوییم در ...
Idiom : از کوره در رفتم یهو عصبانی شدم یهو جوش آوردم
خرمالوی شرقی خرمالوی آسیایی خرمالوی چینی خرمالوی ژاپنی خرمالوی کاکی
Idiom : با آرزوی بهترین ها برای شما، از طرفِ . . . . . با آرزوی بهترین ها، از طرفِ . . . . . . . . با تقدیم احترام، از طرفِ . . . . . . . با احترا ...
noun - countable : clothespin گیره چوبی یا پلاستیکی لباس a wooden or plastic object that you use to fasten wet clothes to a clothesline
Noun - plural : فروشنده ها مسئولین واحد فروش ( اسمِ جمعِ salesperson )
Mass noun : a great deal of effort or endurance پشتکار سخت کوشی همت عالی
Adjective : حسن نیت به عنوان مثال : A courtesy call/visit : ملاقات یا تماس تلفنی که مقامات سیاسی کشورهای مختلف جهت نشان دادن حسن نیت خویش به یکدیگر، ...
Noun - countable : صندوق پول Till ( BrE )
فراهم کردن عرضه کردن به عنوان مثال : If you noticed the stock of an item running low, call the stockroom to bring up more merchandise
کاهش پیدا کردن کم شدن موجودی و ذخایر تهی شدن Run short Become depleted
به سرعت به فروش رفتن و تمام شدن یک کالا خیلی معروف و مشهور بودن
Fly off the shelves : به سرعت به فروش رفتن و تمام شدن یک کالا خیلی معروف و مشهور بودن
رفتار کردن به سبکی که نشان دهد شما به کشور/سازمان/شرکت و . . . . افتخار می کنید.
۱ - به دقت فکر کردن درباره چیزی ۲ - جستجو یا امتحان کردن چیزی با دقت بسیار ۳ - تکرار کردن چیزی ( به منظور توضیح دادن آن یا اطمینان یافتن از درستی آن ...
( also go over big AmE ) ( AmE ) if something goes over well, people like it
ساکت شو !!! دهنت را ببند!!! خفه شو!!!
Pressure someone into doing something کسی را مجبور به انجام کاری کردن ( با به وجود آوردن این احساس در آنها که انجام آن کار، وظیفه ایشان است. ) Press ...
Pherasal verb : بی هدف رانندگی کردن شخصی را سوار وسیله نقلیه کردن و به مقصد رساندن
Verb - transitive : در رسانه های عمومی ( تلویزیون، روزنامه و . . . ) بیش از حد حضور پیدا کردن ( به طوری که تمایل مردم به سمت موضوع و در نتیجه شهرت آن ...