پیشنهادهای مهدی صباغ (٢,٣١٩)
Adjective : ضد خش Scratch proof
Fade - resistant Adjective : مقاوم در برابر رنگ پریدگی مقاوم در برابر کم رنگ شدن به عنوان مثال : My trousers has been made of fade - resistant fa ...
Spoken - BrE : آدم حریص و طماع آزمند
See the point of something Phrasal verb : درک کردن اهمیت یا دلیل چیزی
Phrasal verb : کسی را به شدت ترساندن کسی را به شدت به وحشت انداختن Frighten the wits out of somebody
Phrasal verb : کسی را به شدت ترساندن کسی را به شدت به وحشت انداختن Scare somebody out of their wits
Phrasal verb : کسی را به شدت ترساندن کسی را به شدت وحشت زده کردن Frighten somebody out of their wits
Check something out Phrasal verb : تحقیق کردن ( برای اثبات درستی چیزی ) نگاه کردن ( به کسی یا چیزی ) ترک کردن هتل پس از پرداخت صورت حساب امانت گرفت ...
سیم ظرفشویی Wool scrubber Steel scrubber Steel wool scrubber
Noun : عمل پوشیدن لباس های جنس مخالف مبدل پوشی
Verb : Cross - dress پوشیدن لباس جنس مخالف
Phrase : فکر کردن اندیشیدن Consider Reflect
Noun - mass noun : ورزش پیاده روی سریع ( یکی از زیرشاخه های رشته دومیدانی )
Noun - uncountable : بوتاکس نام تجاری داروی Botulinum Toxin که برای زیباسازی و جوان سازی پوست به زیر آن تزریق می شود. Verb - transitive : بوتاکس کر ...
Noun - often capitalized : آبی متمایل به خاکستری کم رنگ Saxe blue
از این اصطلاح برای finishing a point یا به عبارتی جمع بندی یک مطلب و به پایان رسانیدن یک گفتگو استفاده می شود و آن را میتوان معادل با عبارات زیر در ز ...
Phrasal verb : قرار دادن چیزی در یک طرف نگه داشتن و کنار گذاشتن چیزی برای آینده نگه داشتن چیزی برای روز مبادا
Idiom : سردرگم بودن گیج بودن به عنوان مثال: Driving without his phone, Ali felt all at sea. He had no idea which roads to take
دوبخشی ها Phrase هایی هستند که از ترکیب دو کلمه ای که دارای نقش دستوری ( part of speech ) یکسان می باشند، تشکیل شده اند و این دو کلمه میتوانند فعل، ص ...
Phrasal verb : به چیزی ختم شدن به نوع خاصی پایان یافتن به عنوان مثال: One in three marriages ends in divorce.
Adjective - informal : ناراحت یا خسته و متقاضی تغییر کردن چیزی annoyed or bored, and wanting something to change به عنوان مثال : I’m really fed up ...
ورزش دو با مانع
در اسرع وقت
Rollin Adjective - slang : Being high on drugs شدیدا تحت تاثیر مصرف مواد مخدر واقع شده نشئه گیجِ گیج ( به خاطر مصرف بیش از حد مواد مخدر )
Adjective : دارنده ی مزه یا بویی متفاوت و متمایز از دیگران
Noun - countable : گربه ی تک شاخ ( موجودی افسانه ای که از ترکیب اسب تک شاخ و گربه به وجود آمده است و به صورت گربه ای که روی پیشانی یا سر خود یک شاخ ...
Noun - uncountable : ناپاکی
بنابراین بدین ترتیب خب پس خب
ببین چی دارم بهت میگم. بذار بهت بگم چی به چیه. بهت میگم که چه کار باید بکنیم. به عنوان مثال: I'll tell you what. We'll split the money between us ...
Phrase - informal : تا حد زیادی خیلی زیاد تا درجه ی بالایی تا سطح زیادی
Idiom : احساس آزادی و رهایی کردن
Idiom : شجاع بودن مانند شیر قوی بودن
Idiom : قرمز شدن صورت در اثر عصبانیت یا آفتاب سوختگی
متن های برگرفته شده از دیکشنری Oxford : Noun - countable : ۱ - تروریست ( کسی که افراد مشهور را به دلایل سیاسی یا مذهبی به قتل می رساند. ) به عنوا ...
Noun - uncountable : اختلال کمبود توجه ( ADD ) اختلالی که عمدتا در کودکان به وجود آمده و به صورت تمرکز ضعیف، بیش فعالی و مشکلات یادگیری، خود را نشان ...
Noun - countable : چشمیِ در ( وسیله شیشه ای کوچک که روی درهای ورودی نصب شده و از طریق آن میتوان پشت در را مشاهده نمود. ) Peephole
Noun - countable : چشمیِ در ( وسیله شیشه ای کوچک که روی درهای ورودی نصب شده و از طریق آن میتوان پشت در را مشاهده نمود. )
Noun - countable : توپیِ قفل سوراخِ کلید ( سوراخی که روی قفل ها وجود دارد و کلید را برای باز نمودن در، درون آن قرار داده و می چرخانیم. )
Noun - countable : زبانه ی قفل
Noun - countable : هواپیمای کوچک هواپیمای سَبُک
The vast body of something : مجموعه وسیعی از چیزی گسترده به عنوان مثال : The vast body of research
Adjective : منعطف انعطاف پذیر
Adjective : تازه تاسیس ( درباره چیزهایی مانند شرکتها، کارخانه ها، شغل ها و . . . . . ) تازه توسعه یافته ( درباره چیزهایی مانند شرکتها، کارخانه ها، ش ...
Idiom : خیلی سرم شلوغه خیلی گرفتارم خیلی درگیرم I'm busy به عنوان مثال: He doesn't have any time to go out. He's up to his ears with his problems
Adjective : دارای بوی خوش قوی ( در مورد خوراکی ها )
Phrasal verb : عقیده ای را به زور به کسی تحمیل کردن
Hammer something into somebody یا hammer something in : چیزی را آنقدر گفتن و تکرار کردن تا دیگران آن را کاملا متوجه شوند. ( عامیانه ) خرفهم کردن ب ...
Adjective : پایین کم به عنوان مثال: In our early age, we are not so serious .
Adverb : از روی ناخودآگاهی به روشی ناخواسته به صورت غیرعمدی
Noun - countable : منشور مثلثی منشور سه ضلعی