پیشنهادهای مهدی صباغ (٢,٢٩١)
Phrase - informal : تا حد زیادی خیلی زیاد تا درجه ی بالایی تا سطح زیادی
Idiom : احساس آزادی و رهایی کردن
Idiom : شجاع بودن مانند شیر قوی بودن
Idiom : قرمز شدن صورت در اثر عصبانیت یا آفتاب سوختگی
متن های برگرفته شده از دیکشنری Oxford : Noun - countable : ۱ - تروریست ( کسی که افراد مشهور را به دلایل سیاسی یا مذهبی به قتل می رساند. ) به عنوا ...
Noun - uncountable : اختلال کمبود توجه ( ADD ) اختلالی که عمدتا در کودکان به وجود آمده و به صورت تمرکز ضعیف، بیش فعالی و مشکلات یادگیری، خود را نشان ...
Noun - countable : چشمیِ در ( وسیله شیشه ای کوچک که روی درهای ورودی نصب شده و از طریق آن میتوان پشت در را مشاهده نمود. ) Peephole
Noun - countable : چشمیِ در ( وسیله شیشه ای کوچک که روی درهای ورودی نصب شده و از طریق آن میتوان پشت در را مشاهده نمود. )
Noun - countable : توپیِ قفل سوراخِ کلید ( سوراخی که روی قفل ها وجود دارد و کلید را برای باز نمودن در، درون آن قرار داده و می چرخانیم. )
Noun - countable : زبانه ی قفل
Noun - countable : هواپیمای کوچک هواپیمای سَبُک
The vast body of something : مجموعه وسیعی از چیزی گسترده به عنوان مثال : The vast body of research
Adjective : منعطف انعطاف پذیر
Adjective : تازه تاسیس ( درباره چیزهایی مانند شرکتها، کارخانه ها، شغل ها و . . . . . ) تازه توسعه یافته ( درباره چیزهایی مانند شرکتها، کارخانه ها، ش ...
Idiom : خیلی سرم شلوغه خیلی گرفتارم خیلی درگیرم I'm busy به عنوان مثال: He doesn't have any time to go out. He's up to his ears with his problems
Adjective : دارای بوی خوش قوی ( در مورد خوراکی ها )
Phrasal verb : عقیده ای را به زور به کسی تحمیل کردن
Hammer something into somebody یا hammer something in : چیزی را آنقدر گفتن و تکرار کردن تا دیگران آن را کاملا متوجه شوند. ( عامیانه ) خرفهم کردن ب ...
Adjective : پایین کم به عنوان مثال: In our early age, we are not so serious .
Adverb : از روی ناخودآگاهی به روشی ناخواسته به صورت غیرعمدی
Noun - countable : منشور مثلثی منشور سه ضلعی
Adjective : سنت گرا سنتی Traditional Classical
Adjective : رد شده پذیرفته نشده ضعیف شده تضعیف شده
Noun - countable - informal - AmE : مجتمع مسکونی بلوک آپارتمانی ( به هر واحد مسکونی از یک مجتمع، آپارتمان یا واحد آپارتمانی گفته می شود. )
Noun - countable : ناحیه/منطقه ای در کنار ساحل Adjective : ساحلی
Noun - countable : مجموعه گروه دسته به عنوان مثال : Police officers found a trail of clues at the crime scene
to start to do or use to start talking again about something that someone said previously
Noun - countable - informal : فردی که در اینترنت و شبکه های اجتماعی اقدام به راه اندازی سایت، پیج، پروفایل و . . . . جعلی کرده ( مثلا نام و عکس پروفا ...
در چنین موقعیتی در چنین وضعیتی در چنین وضعی
در چنین موردی
Adjective : درآمدزا پول ساز
Phrasal verb : حذف کردن چیزی ( فایل، وب سایت و . . . . ) از روی اینترنت در پاسخ به یک درخواست رسمی به عنوان مثال : The police officer said he couldn ...
Adjective : بازسازی شده تازه تعمیر نوسازی شده بهینه سازی شده
Noun - countable - AmE : مقدار حقوق دریافتی هر شخص Pay packet
Noun - uncountable - AmE : بیمه بیکاری ( حقوق ماهیانه ای که دولت به افراد بیکار، تا زمانی که شغلی پیدا کنند، پرداخت می کند. ) Unemployment benefit ...
Noun - countable - informal : کلید پیانو
Verb : راندن ( به سمتِ ) سوق دادن ( به سمتِ ) به عنوان مثال : They push animals closer to extinction
Captive breeding : پرورش دادن در اسارت ( کاری که انسان جهت حفظ بقای حیوانات و گیاهان در خطر انقراض انجام می دهد و با پرورش و نگهداری آنها در باغ وحش، ...
Captive breeding : پرورش دادن در اسارت ( کاری که انسان جهت حفظ بقای حیوانات و گیاهان در خطر انقراض انجام می دهد و با پرورش و نگهداری آنها در باغ وحش، ...
( قانون، سیاست، ساختار اداری و . . . ) را در جایی اعمال کردن برقرار نمودن قانون
Adverb : ریزبینانه با نگاه نافذ و دقیق با نکته بینی و نکته سنجی با دقت بسیار زیاد
Something strikes someone that : به فکر فرو بردن ( درباره ی چیزی به طوری که وقتی فرد به آن چیز فکر میکند متوجه شود که آن چیز، مهم و جذاب و درست و . . ...
Noun - countable : مُدِل ( کسی که در برابر عکاس یا نقاش می ایستد تا وی عکسش را گرفته یا نقاشی او را بکشد. ) Model
Adjective : غیرانتفاعی ( موسسه یا سازمانی که درآمد خود را به جای صرف کردن برای خودش، در راه کمک به مردم هزینه میکند. ) Non - profit Non - profitmaki ...
Noun - countable : عضوی از بالاترین طبقات اجتماعی که معمولا با القابی مانند : Duke , Countess و . . . از آنها نام برده می شود.
Phrasal verb : رفتن به مکانی نامعلوم ( به دلیل اینکه فرد میخواهد برای مدتی تنها باشد و هیچکس نتواند او را در طی این مدت پیدا کند. ) مخفی کردن چیزی د ...
Noun - countable : کُلمَن ( ظرف پلاستیکی نسبتا بزرگ که با قرار دادن یخ در آن خوراکی ها و مواد غذایی را در طی یک پیک نیک، سرد و تازه نگه می دارند. ) ...
Adjective : خوش تیپ خوش چهره زیبارو good looking handsome cordial
Noun - countable : شغل نظافتی شغل خدماتی کاری که وظیفه فرد در آن، تمیز کردن خانه ها، دفاتر کار و . . . می باشد.
Noun - countable : کار منظم ( کاری که به طور دائم و در طول ساعات نرمال کاری روزانه انجام می شود. ) a job that you do during normal working hours