پیشنهادهای مهدی صباغ (٢,٢٩١)
تاکسی گرفتن
سراغ گرفتن پرس و جو کردن
بدتر شدن شرایط وخیم تر شدن اوضاع بالا گرفتن کار و شرایط
حرف یا موضوعی را پیش کشیدن موضوعی را با کسی در میان گذاشتن مطرح کردن چیزی با کسی
Noun - countable/uncountable : مانور اطفاء حریق مانور آتش نشانی و مهار آتش
Adjective : فریب خورده فریفته شده Deceived
رسانه خبری ( رادیو، تلویزیون، روزنامه، شبکه های اجتماعی، وبسایتها و . . . . . . )
Adjective قابل بررسی قابل تصدیق و تایید قابل بازبینی
این اصطلاح برای زمانی به کار میرود که فردی به منظور همفکر و همسو شدن با دیگران، به یک گروه، دسته، جامعه و . . . . خاص ملحق می شود. به عنوان مثال: St ...
Noun - countable : شایعه پیچیده شده در شهر افسانه شهری داستانی درباره واقعه ای غیر معمول که اخیرا اتفاق افتاده و اغلب مردم آن را باور کرده اند، حال آ ...
انتقال دادن اطلاعات
noun - countable : a period of time when there is no electricity supply power failure power cut
حواس را جمع کردن تمرکز کردن بر روی انجام کاری یا چیزی
مهم بودن اهمیت داشتن
اتفاق یا بلایی برای کسی رخ دادن
Be completely honest and keep nothing hidden
Syllabus Outline Schedule
Slang نسیه خرید کردن
با دقت و مراقبت Carefully
خبر سوخته خبر قدیمی خبر کهنه خبری که شما قبلا در مورد آن شنیده اید و اکنون این خبر برایتان تازگی ندارد.
Noun - countable : ستون سردبیر ( در روزنامه، مجله و . . . . )
پلیس ضدشورش
دامن زدن به شایعات شایعه پراکنی کردن Fuel rumours
غیر محتمل شمردن رد کردن یک احتمال غیر ممکن فرض کردن
گروه خنثی سازی بمب ( در نیروهای پلیس )
بلی متاسفانه
Noun - uncountable : پرستاری از کودک مراقبت از بچه
Verb - informal : تخفیف دادن
ترافیک هدایت شده ترافیکی که به وسیله ی انسان ( نیروهای پلیس، نیروهای امدادی و . . . . ) به مسیرهای خاصی هدایت می شود تا گره های ترافیکی ایجاد شده در ...
پل قوسی a long high bridge, especially one with arch , that crosses a valley and has a road or railway on it
Really enjoy what you are doing
خانواده حقیقی هر فرد خانواده ای که هر فرد در آن با پدر و مادر و خواهران و برادران واقعی خود زندگی میکند و این کلمه در مقابل با adopted family قرار دا ...
Idiom - infornal کسی را تا سرحد مرگ ترساندن لرزه بر اندام کسی انداختن Frighten /terrify somebody out of their wits
دست رد به سینه کسی زدن
من از کجا بدونم من چه می دونم
بیچاره شدن بدبخت شدن به دردسر افتادن
سِمساری
سنگِ تمام گذاشتن ولخرجی کردن
باشه، هر چی تو بگی ( به نوعی این جمله گاهی با حالت تمسخر یا اعتراض همراه است. )
به کسی بَر خوردن از دست کسی ناراحت شدن به عنوان مثال: Don't take offence : بهت بَر نخوره
زیان دهنده زیان دِه ضرر دهنده
به ذهن رسیدن چیزی
idiom : رها کردن وِل کردن ( چیزی که آن را در دست گرفته بودیم ) بیخیالِ چیزی شدن دست از چیزی کشیدن قطع امید کردن از چیزی به عنوان نمونه : He let go ...
اغراق کردن خود را دست بالا گرفتن خود را به دروغ، بهتر جلوه دادن
اصطلاح : به معنی به شدت ترسیده بودم به شدت وحشت کرده بودم I was really frightened
اصطلاح : به معنی به شدت ترسیده بودم به شدت وحشت کرده بودم I was really frightened
اصطلاح : به معنی به شدت ترسیده بودم به شدت وحشت کرده بودم I was really frightened
نادیده گرفتن پیام های دریافتی از طرف کسی ( به امید این که با شما قطع ارتباط کند و یا به قول معروف دست از سر شما بردارد. )
اختلاف نظر داشتن
سر حرفت بمون به حرفی که زدی پایبند باش