پیشنهادهای مهدی صباغ (٢,٣٠٨)
کسب بالاترین نمره در طی دوران تحصیل
Phrasal verb : شجاعت داشتن اعتماد به نفس داشتن Have courage Have confidence
Phrasal verb : انتقاد کردن عیب جویی کردن Criticize Impeach
پیش قدم شدن/بودن انجام دادن کاری پیش از دیگران Do something before others do it
Something take precedence over something : Phrasal verb: چیزی بر چیز دیگری تقدم و اولویت پیدا کردن چیزی از چیزی دیگر ، اهمیت بیشتری پیدا کردن Take pr ...
Take up something شروع کردن کاری
سبک زندگی در دوران دانشجویی
مخفی شدن در جایی یا چیزی Hide in
Do something positive کار مفیدی انجام دادن کار مثبتی انجام دادن
Resign from a job استعفا دادن از کار ترک کردن شغل فعلی Quit a job
Noun - countable : دانشِ چگونگی لباسِ خوب پوشیدن دانشِ انتخابِ لباس مناسب و برازنده
Feel pressure from someone to do something ( Phrasal verb ) : احساس فشار کردن از طرف کسی برای انجام کاری To be under pressure from someone to do so ...
Noun - countable : خانواده ی دانشگاهی خانواده ی تحصیل کرده خانواده ای که تمام یا بیشتر اعضای آن، تحصیلات دانشگاهی دارند.
تحت فشار بودن استرس داشتن باری بر روی دوش احساس کردن Have coercion
Money/thing/things to be tight : Phrase پول/چیزی/چیزهایی در مضیقه بودن کمبود مالی وجود داشتن در مضیقه ی مالی بودن
Noun - countable : همکارِ مرد ( در مقابل با همکارِ زن - اشاره به جنسیت همکار دارد که مرد است یا زن. )
Noun - countable : فرد معتقد به تبعیض جنسی Adjective : مورد تبعیض جنسیتی واقع شده دارنده ی نگاه تبعیض جنسیتی معتقد به تبعیض جنسی Bigoted
Phrasal verb : لباس خوب و مناسب پوشیدن مرتب و شیک به نظر رسیدن شیک و پیک کردن Dress up
Punch in the one's face مشت زدن به صورت کسی با مشت به صورت کسی کوبیدن
Phrasal verb : Sound foolish Look stupid احمقانه به نظر رسیدن
خوب به نظر رسیدن چهره و ظاهر مناسب داشتن لباس و تیپ مناسب جایی را داشتن
Plural noun : روابط عمومی علم مدیریت چرخه ی انتقال اطلاعات و نظارت بر محتوای آن، مابین یک سازمان ( شرکت، کارخانه، موسسه، اداره و . . . ) با عموم مردم
Noun - countable : موقعیت طلایی فرصت طلایی موقعیت استثنایی شانسی که فقط یک بار در خانه ی هر فردی را می زند.
دستِ خالی انجام کاری بدون هیچ وسیله و ابزاری بدون کمک دیگران به عنوان مثال : I had to fight him bare hands. مجبور بودم با دست خالی، با او بجنگم.
زیرِ سِرُم بودم. به بدنم سِرُم وصل بود. بهم سِرُم تزریق کرده بودند.
حقوق بیمه بیکاری پول باز خرید شدن یک کارگر یا کارمند پولی که وقتی کارفرما یک کارگر را اخراج یا بازخرید یا بازنشسته میکند باید به او بپردازد.
قاره اقیانوسیه که شامل کشورهایی مثل استرالیا، گینه نو، نیوزلند، ملانزی و . . . . . می باشد.
In comparison with/to something : در مقایسه با چیزی به عنوان مثال : In comparison to other recent video games, this one isn’t very exciting. در مقای ...
Tackle روبه رو شدن با مشکلات و سختی ها گلاویز شدن با مشکلات درگیر شدن با سختی ها
خودستایی کردن پُز دادن فخر فروشی کردن چیزی را به رخ دیگران کشیدن
خود روشنگر توضیح دهنده و شرح دهنده درباره ی خود خود معرف
خودآگاه خودشناس
Adjective : خودکفا بی نیاز مستقل از دیگران بدون وابستگی
باور نمی کنم. قبول ندارم. نمی پذیرم. توی کَتَم نمی رود.
Adverb - informal - BrE : دقایق اولیه ی مسابقه فوتبال روزهای اولیه ی شروع فصل مسابقات فوتبال اصطلاحی که بازیکنان و مسئولان فوتبالی در هنگام مصاحبه با ...
Idiom : این ها با هم کاملا فرق دارند. این ها دو چیز کاملا متفاوت هستند. این ها از زمین تا آسمان با هم فرق دارند.
Noun - countable : حمله ی عصبی ( یک بیماری روانی که در آن فرد به شدت دچار اضطراب گشته و خسته می شود و نمی تواند خودش و کارهایش را به درستی مدیریت کن ...
Noun - uncountable : استفاده ی خانگی ( در مقابل استفاده ی تجاری ) Domestic use
Noun - countable : عَرضه ی اولیه ( یک کالا ) اولین باری که یک کالا، جهت فروش، به بازار و فروشگاه ها وارد می شود. Initial release
Noun - countable : نسل دیجیتالی افرادی که در دوران پیدایش و پیشرفت تکنولوژی به دنیا آمده و رشد کرده اند و به علت در دسترس بودن این موارد برای آنها، ا ...
Adjective : Net - savvy خُوره ی اینترنت کسی که اطلاعات زیادی درباره ی کامپیوتر و اینترنت دارد و کارهایی مانند : دانلود و آپلود کردن فایل ها، آپدیت کر ...
Mass noun : اسپاگتی شُدِگی فرایندی که در برخی تئوری های فضایی به آن اشاره شده و می گوید: چنانچه جسمی به یک سیاه چاله ی فضایی نزدیک شده و درون آن بیفت ...
به بازار آمدن یک کالا آماده ی فروش شدن کالایی در بازار
Verb - transitive : ناراحت کردن دیگران ( informal ) شُنود کار گذاشتن
Noun - countable - old fashioned : خریدار در لحظه ی آخر آخرین خریدار کسی که وقتی کالایی جدید یا تکنولوژی نوینی وارد بازار می شود، بسیار دیر آن را می ...
Noun - countable : اولین خریدار خریدار اولیه کسی که به محض ورود یک کالای جدید به بازار ، آن را خریداری می کند.
Adverb : به طور غیرمنتظره ای به طور غیرقابل پیش بینی یی به طور غیرقابل حدس زدنی یی
Adverb : به طور قابل پیشبینی یی به طور قابل حدس زدنی
پیوندهای همبسته حروف ربط دو کلمه ای هستند که از آنها برای ترکیب کردن دو phrase یا دو clause با یکدیگر استفاده شده و آنها را تبدیل به یک clause یا یک ...
Adjective : خودآموز خود خوان خود یادگیر خود فراگیر