هفت مرحله نفس تا انسان کامل ( ارهنت)

این از سوالاتی است که اهل عرفان نظری در جواب آن مانده اند و اساتید دانشگاهی که بدنبال سند و مدرک هستند ، همچو خر در گل مانده اند . ایشان همچنان که دین و مذهب را به سخره می گیرند اما خود در تاریکی و نادانی پاسخ وا مانده اند . 

حتی قادر به فهم اشعار حضرت مولانا هم نیستند : 

در حدیث آمد که یزدان مجید

خلق عالم را سه گونه آفرید

یک گره را جمله عقل و علم و جود

آن فرشته‌ست او نداند جز سجود

نیست اندر عنصرش حرص و هوا

نور مطلق زنده از عشق خدا

یک گروه دیگر از دانش تهی

هم‌چو حیوان از علف در فربهی

او نبیند جز که اصطبل و علف

از شقاوت غافلست و از شرف

این سوم هست آدمی‌زاد و بشر

نیم او ز افرشته و نیمیش خر

نیم خر خود مایل سفلی بود

نیم دیگر مایل عقلی بود

حضرت به زیبائی اشاره می کنند که بخشی از آدمی حیوان و بخشی فرشته یا عقل است . 

جواب سوال در  داخل سوال بود . 

زمانی که نفس یا ' من ' ، یا آنکس که با خود فکر می کند ، حرف می زند ، به دنبال ارضاء امیال بدن است ، بدنبال دنیای بیرون است و در کل همچو حیوان می فهمد و زندگی می کند ، 

زمانی که این نفس به کنار برود ، حالا تنها دو چیز می ماند ؛ 

نور آگاه بودن یا عشق 

و   سکوت در دل یا خرد .

حالا آنچه که ندا و صدای خرد در دل او می پیچید و بازتاب می کند ، همان صدای وحی یا به به باور عوام خدا است . 

دیگر عاملهای نفس جائی در دل او ندارند 

عاملهای نادانی و حرص و آز و نفرت و بیزاری ، دیگر جای ورود به دل او را ندارند . 

حالا که او دائما در حضور است و با نور جان یا آگاه بودن است و خرد در او جاری است 

حالا او در همه حال با خدا است . 

مشاهده نفس و ناتوانی نفس در مقابل خرد . 

حالا  ا و هر چه بگوید برای این است که این حیوانات آدم نمای اطرافش که دائما در جنگ باهم هستند ، آنان را به صلح و آرامش دعوت نماید . قوانین چگونه زیستن را به این گوریل ها می آموزد . 

حالا در او جریان الهی جاری است . 

آنچه که پیامبران به هر گروه و دسته از این حیوانات ادم شده گفته اند ، چیزی جز قوانین همزیستی با یکدیگر و محافظت از زمین مادر و موجودات و گیاهان آن نبوده است .  

این عدم وجود نفس در این بزرگان بوده و تنها عشق و خرد یا جریان الهی در وجودشان جاری بوده است . 

به نظرم : مورد اول یعنی به دست آوردن توانایی نظر دادن 

مورد دوم یعنی توانایی ایراد گرفتن تشخیص دادن اشتباه یا خرابی

مورد سوم یعنی توانایی حرف زدن

مورد چهارم یعنی توانایی  فکر کردن

مورد پنجم یعنی توانایی استدلال دلیل آوردن و نتیجه گیری کردن

مورد ششم یعنی توانایی تایید دادن

مورد هفتم توانایی متقاعد کردن توجیه کردن جلب و دریافت تایید از آدم های دیگر

جنبه ها یا قسمت های مختلف مغز انسان هست شاید

توانایی های مختلف بالقوه و پتانسیلی مغز انسان

که با یاد گرفتن و تمرین کردن در مورد آن ها توسط مورد های مختلف مثل طبیعت حیوان ها انسان های دیگر انسان های ساده  کم اطلاعات یا انسان های پیشرفته یا با اطلاعات

  فعال یا با مهارت یا حرفه ای می شود

شاید با به دست آوردن این مورد ها  آن نیاز یا تشخیص ای که فرد احساس می کند برای کامل بودن یا احساس خوب داشتن یا آزاد بودن یا تسلط داشتن اتفاق می افتد و شما که احساس نیاز به کامل بودن دارید کامل بودن را به دست می آورید شما که احساس تشخیص آن مورد ها را دارید آن مورد ها را به دست می آورید تسلط پیدا می کنید آزادی به دست می آورید یا استقلال به دست می آورید خود کفا می شوید

درک انسان از خدا شاید به اندازه ماکزیمم نیاز های خودش باشد یعنی خدا آن است که به تمام نیاز های فرد پاسخ دهد

درک انسان از خدا به اندازه ی داشتن تمام دارایی های تعریف شده برای انسان ها باشد

یعنی شاید فرد خدا را به  اندازه ی ماکزیمم مورد های انسان ها یعنی  خودش  حساب کند

و اگر کامل شود خود را نزدیک خدا احساس کند

اما آیا خدا به حد مورد های انسان ای است ؟

آیا خدا اگر وجود دارد می تواند بیش از آن باشد ؟

پس اگر ما خدا را با کامل شدن خودمان احساس کنیم یا پیدا کنیم یا دوست بداریم یا به او بیش ترین اهمیت را دهیم خدا برابر با کامل شدن ما است ؟ 

شاید نه