پیشنهادهای حسین کتابدار (٢٢,٦٤٨)
🔸 معادل فارسی: سیاست زمین سوخته / همه چیز رو نابود کردن / بدون بازگشت حمله کردن در زبان محاوره ای: زد همه چی رو نابود کرد، دیگه راه برگشتی نذاشت، ه ...
🔸 معادل فارسی: واقعی / اصیل / قسم خورده / به خدا راست می گم در زبان محاوره ای: راستِ راست، به خدا واقعیه، قسم می خورم، جدی جدی 🔸 تعریف ها: 1. ( ص ...
🔸 معادل فارسی: واقعاً تحت تأثیر قرار گرفتم / حسابی شگفت زده شدم / بزن به نام من: تحت تأثیر در زبان محاوره ای: وای، دمت گرم! / خب، من یکی که کف کردم ...
🔸 معادل فارسی: دل خوری مزمن / حس رنجش / عقده / حالت دفاعی دائمی در زبان محاوره ای: همیشه یه چیزی تو دلشه، انگار با همه لج داره، یه جور عقده داره، زو ...
🔸 معادل فارسی: وسواس آزاردهنده / گیر دادن بی مورد / حساسیت بی جا / حرص گرفتن از یه موضوع در زبان محاوره ای: یه چیزی رفته تو جونش، بدجوری گیر داده، ا ...
🔸 معادل فارسی: وسط آمدن / مانع شدن / دخالت کردن / فاصله انداختن در زبان محاوره ای: خودشو انداخت وسط، دخالت کرد، بینشون فاصله انداخت، مزاحم شد 🔸 تعر ...
🔸 معادل فارسی: رمان کوتاه / داستان بلند / داستان میان رده در زبان محاوره ای: یه داستان نه خیلی کوتاه، نه خیلی بلند؛ یه رمان جمع وجور 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: دانش سنتی / افسانه ها / حکمت قومی / روایت های فرهنگی در زبان محاوره ای: قصه های قدیمی، افسانه ها، دانسته های نسل به نسل، داستان های م ...
اَنِک دوت 🔸 معادل فارسی: حکایت / داستان کوتاه / خاطره / روایت شخصی در زبان محاوره ای: یه خاطره بامزه، یه داستان کوچیک، یه روایت شخصی، یه حکایت جالب ...
🔸 معادل فارسی: خیلی ساده ست، عزیزِ من واتسون در زبان محاوره ای: واضحه دیگه! / معلومه! / چیز پیچیده ای نیست 🔸 تعریف ها و کاربرد: 1. بیان سادگی یک م ...
🔸 معادل فارسی: عقب نشینی کردن / سریع ترک کردن / فرار کردن / پا پس کشیدن در زبان محاوره ای: زود زد به چاک، عقب کشید، در رفت، جا زد 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: در رفتن / قِسِر رفتن / پیچوندن / ترک کردن بدون اطلاع در زبان محاوره ای: یهو در رفت، قِسِر رفت، پیچوند، زد به چاک، یواشکی رفت 🔸 تعری ...
🔸 معادل فارسی: با سرعت بیرون پریدن / فرار کردن / ناگهانی بیرون زدن در زبان محاوره ای: یهویی زد بیرون، با عجله در رفت، مثل برق پرید بیرون 🔸 تعریف ها ...
🔸 معادل فارسی: نسیم / کار راحت / آسون / بی دردسر در زبان محاوره ای: یه نسیم ملایم، یه کار آسون، راحت انجام شد، مثل آب خوردن بود 🔸 تعریف ها: 1. ( ...
🔸 معادل فارسی: سرسری / فوری و ناقص / عجولانه / موقتی و بی کیفیت در زبان محاوره ای: یه کار سرسری، فوری ولی نه چندان تمیز، یه راه حل دم دستی، عجولانه ...
🔸 معادل فارسی: بی دردسر / بی درد و خون ریزی / راحت و بی زحمت / بدون شلوغ کاری در زبان محاوره ای: راحت و بی دردسر، بی درد و خون ریزی، بی دردسر انجام ...
🔸 معادل فارسی: تکمیل کردن / به پایان رساندن / پر کردن تا لبه در زبان محاوره ای: یه چیزی رو تموم کردن، یه پایان خوش دادن، چیزی رو تا ته پر کردن 🔸 تع ...
🔸 معادل فارسی: لبریز در حاشیه ها / تا مرز سرریز شدن / پر در لبه ها در زبان محاوره ای: تا ته پره، داره از لبه ها می ریزه، لب لبه ست 🔸 تعریف ها: 1 ...
🔸 معادل فارسی: لبریز شدن / سرریز شدن / فوران احساسات / پُر شدن تا حد جاری شدن در زبان محاوره ای: اشکاش لب لبه، دلش پُرِ عشقه، قاطی کرده از خوشحالی، ...
🔸 معادل فارسی: با تمام سرعت دویدن / با تمام توان حرکت کردن / بی وقفه و پرانرژی پیش رفتن در زبان محاوره ای: رو دور افتاده، با تمام قوا می تازه، داره ...
🔸 معادل فارسی: لبریز / پُرِ پُر / مملو / تا خرخره پُر در زبان محاوره ای: تا ته پُره، جا واسه سوزن انداختن نیست، قاطی کرده از بس پُره 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: با تمام توان کار کردن / در اوج عملکرد بودن / بی نقص و پرانرژی عمل کردن در زبان محاوره ای: مثل ساعت کار می کنه، رو دور افتاده، همه چیش ...
🔸 معادل فارسی: پُر از جمعیت / مملو / فشرده / پُرازدحام در زبان محاوره ای: شلوغ پلوغ، پُرِ پُره، جا واسه سوزن انداختن نیست 🔸 تعریف ها: 1. ( فضایی ...
منیسک ( Meniscus ) یک ساختار غضروفی هلالی شکل است که در مفصل زانو وجود دارد. در هر زانو دو منیسک وجود دارد: منیسک داخلی و منیسک خارجی. منیسک ها نقش م ...
منیسک ( Meniscus ) یک ساختار غضروفی هلالی شکل است که در مفصل زانو وجود دارد. در هر زانو دو منیسک وجود دارد: منیسک داخلی و منیسک خارجی. منیسک ها نقش م ...
واژه agency در علوم اجتماعی معنای قدرت کنشگری، یا به عبارت دیگر عاملیت را می دهد. عاملیت به توانایی افراد یا کنشگران اجتماعی برای انجام عمل مستقل، ان ...
🔸 معادل فارسی: تا خرخره پر کردن / لب لب پر بودن / تا آخر جا دادن در زبان محاوره ای: همه چی رو چپوندن توش، تا ته پره، دیگه جا نداره، لب لب پره 🔸 تع ...
🔸 معادل فارسی: کارخانه ی احساسات / منبع تولید حس / جایی پر از بار احساسی در زبان محاوره ای: یه جایی که فقط حس تولید می کنه، یه فاز احساسی سنگین، یه ...
🔸 معادل فارسی: جشن احساسات / طوفان احساسی / لحظه ی پر از حس در زبان محاوره ای: همه چی احساسی شده، اشک و لبخند با هم، یه فاز احساسی سنگین، یه لحظه ی ...
🔸 معادل فارسی: احساس فشار شدید / غرق شدن در احساسات / بار احساسی زیاد در زبان محاوره ای: همه چی ریخته سرم، احساساتم قاطی کرده، ذهنم پره، نمی دونم چی ...
🔸 معادل فارسی: در ذهن خود / درگیر ذهنی بودن / در فکر بودن در زبان محاوره ای: همش تو فکرشه، ذهنش درگیره، تو حال خودشه، همه چی رو تو ذهنش نگه داشته 🔸 ...
🔸 معادل فارسی: در حال اوج گرفتن / در مود خاص بودن / در فاز خود بودن در زبان محاوره ای: رو فرم بودن، تو مود خودشه، داره می درخشه، همه چی براش رو روال ...
🔸 معادل فارسی: کسی که با قدرت به هدف هاش می رسه/ آدم موفق و پرتلاش در زبان محاوره ای: اونایی که هدفاشونو یکی یکی می زنن زمین، همیشه موفقن، ول کن نیس ...
اسم 🔸 معادل فارسی: خرید فوق العاده / معامله ی برد - برد / قیمت باورنکردنی در زبان محاوره ای: یه جنس مفت، یه خرید عالی، یه قیمت که باور نمی کنی، انگا ...
🔸 معادل فارسی: با بودجه ی محدود / با صرفه جویی / با پول کم در زبان محاوره ای: پول مون کمه، باید اقتصادی خرج کنیم، با کمترین هزینه، با حساب و کتاب خر ...
🔸 معادل فارسی: ارزان قیمت و بی کیفیت / آدم خسیس در زبان محاوره ای: جنس بنجل ارزون، آدم خسیس و بی مروت، اونایی که فقط دنبال ارزونی ان 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: معامله ی خوب / خرید ارزان / توافق سودمند در زبان محاوره ای: یه خرید حسابی، یه جنس ارزون و باارزش، یه معامله ی برد - برد 🔸 تعریف ها: ...
🔸 معادل فارسی: رابطه ی جنسی داشتن ( عامیانه ) / خوابیدن با کسی در زبان محاوره ای: با هم خوابیدن، رابطه زدن، یه رابطه ی فازدار داشتن، کارشون به تخت ک ...
🔸 معادل فارسی: رابطه ی جنسی داشتن ( عامیانه ) در زبان محاوره ای: با کسی خوابیدن در زبان غیررسمی، به ویژه آمریکایی، اشاره به رابطه ی جنسی با بار طنز ...
🔸 معادل فارسی: رابطه ی جنسی داشتن ( عامیانه ) در زبان محاوره ای: با کسی خوابیدن، یه رابطه زدن در زبان غیررسمی، اشاره به رابطه ی جنسی با بار اغراق آ ...
🔸 معادل فارسی: رابطه ی جنسی داشتن ( عامیانه ) / پیچاندن / فریب دادن در زبان محاوره ای: با کسی خوابیدن، یه رابطه زدن، پیچوندن کسی، سر کسی کلاه گذاشتن ...
🔸 معادل فارسی: اسکوات / حرکت نشستن و برخاستن / حرکت تقویت پا و باسن در زبان محاوره ای: حرکت پا، بشین پاشو ورزشی، تمرین باسن و ران، حرکت سنگین برای پ ...
🔸 معادل فارسی: تا از پا افتادن / تا خسته و بی جون شدن / تا رمق نداشتن در زبان محاوره ای: تا جونت دربیاد، تا له بشی، تا بی حال بیفتی، تا دیگه نتونی ا ...
🔸 معادل فارسی: ام دی ام ای / اکستازی / ماده ی روان گردان در زبان محاوره ای: یه جور قرصه که آدمو می بره تو فاز، واسه پارتی و رقصه، همون اکستازیه 🔸 ...
🔸 معادل فارسی: سیگار ماری جوانا / سیگار دست پیچ / اسپلیف در زبان محاوره ای: یه سیگار قاطی، یه ماری جوانای دست ساز، یه چیزیه واسه فاز گرفتن 🔸 تعریف ...
🔸 معادل فارسی: اسپایس / ماری جوانای مصنوعی / ماده ی روان گردان گیاهی نما در زبان محاوره ای: یه جور ماده ست که شبیه عطر گیاهیه ولی حالت می ده، مثل ما ...
🔸 معادل فارسی: سالویا / گیاه روان گردان / مریم گلی مقدس در زبان محاوره ای: یه گیاهیه که آدمو می بره تو فاز، از اوناییه که حالت عجیب می ده، یه جور گی ...
مخفف عبارت Delayed Onset Muscle Soreness 🔸 معادل فارسی: درد عضلانی تأخیری / کوفتگی عضلانی پس از تمرین در زبان محاوره ای: عضلاتم بعد تمرین داغونه، بد ...
🔸 معادل فارسی: زمان استراحت / وقت ریلکس / وقت آرامش در زبان محاوره ای: یه وقت برای حال کردن، یه تایم ریلکس، وقتیه که فقط می خوای راحت باشی 🔸 تعریف ...
سی اِستا 🔸 معادل فارسی: چرت نیم روزی / خواب بعد از ناهار / استراحت وسط روز در زبان محاوره ای: یه چرت بعد ناهار، یه خواب کوتاه وسط روز، یه استراحت وس ...