پیشنهادهای حسین کتابدار (٢٥,٣٦٢)
🔸 معادل فارسی: - دیپلماسی رفت و برگشتی - میانجی گری رفت وآمدی - دیپلماسی واسطه ای - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( دیپلماتیک – اصلی ) :** روش ...
1. ( اصلی – تحلیلی ) : به معنای داشتن دانش یا اطلاعات کافی برای تصمیم گیری یا اظهار نظر. مثال: The discussion was informed by recent research. بح ...
🔸 معادل فارسی: - تأملات فکری - اندیشه های عقلانی - تفکرات فلسفی - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( ادبی – اصلی ) :** به معنای تأملات یا افکار ع ...
🔸 معادل فارسی: - زندگی درست - زیست اخلاقی - شیوه ی زندگی سالم و نیکوکارانه - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( اخلاقی – اصلی ) :** به معنای داشت ...
🔹 تعریف و کاربرد - تقلب در خرید کالا و خدمات: هرگونه اقدام غیرقانونی یا فریبکارانه در فرآیند خرید یا قرارداد. - هدف: کسب منفعت شخصی، اجتناب از ت ...
🔸 معادل فارسی: - رئیس دانشگاه / رئیس مؤسسه آموزشی - کشیش مسئول یک کلیسا ( در سنت های مسیحی ) - مدیر یا سرپرست ارشد - - - 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: - دستکاری کد - جعل یا تغییر فریبکارانه ی کد - اصلاح ظاهری ( غیرواقعی ) کد - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( فنی – اصلی ) :** به ...
🔸 معادل فارسی: - سرد / بی روح - دور / غیرصمیمی - کم ارتباط / بی تفاوت - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( اجتماعی – اصلی ) :** به معنای فردی که ...
🔸 معادل فارسی: - مهندس بهداشت محیط - کارشناس بهداشت و خدمات شهری - ( طنز/محاوره ای ) رفتگر / کارگر خدمات نظافت شهری - - - 🔸 تعریف ها: 1 ...
🔸 معادل فارسی: - مدعی - رقیب جدی - نامزد ( برای مقام یا جایزه ) - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( ورزشی – اصلی ) :** به معنای بازیکن یا تیمی ک ...
🔸 معادل فارسی: - حساب کردن روی چیزی/کسی - متکی بودن به - امید داشتن به - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( اصلی – کاربردی ) :** به معنای اعتماد ...
🔸 معادل فارسی: - خود را هیجان زده کردن - روحیه دادن به خود - خود را شارژ/انگیزه دار کردن - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( محاوره ای – اصلی ) : ...
🔸 معادل فارسی: - بی محابا حرف زدن - پرچانگی کردن - لاف زدن / یاوه گویی کردن - بی فکر دهان باز کردن - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( محاوره ا ...
🔸 معادل فارسی: - باد به غبغب انداختن - خود را بزرگ جلوه دادن - قیافه گرفتن / فخر فروختن - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( محاوره ای – اصلی ) :* ...
🔸 معادل فارسی: - خودنمایی کردن - فخر فروختن / به رخ کشیدن - نمایش دادن مهارت یا دارایی با غرور - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( محاوره ای – اص ...
🔸 معادل فارسی: - ماهیت واقعی خود را نشان دادن - چهره ی اصلی را آشکار کردن - ذات حقیقی را رو کردن - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( اصلی – اجتما ...
🔸 معادل فارسی: - به رخ کشیدن - فخر فروختن - با غرور و سر و صدا تعریف کردن - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( محاوره ای – اصلی ) :** به معنای با ...
آخرین تلاش پرخطر و ناامیدانه در هر زمینه. مثال: Starting that business was a Hail Mary for him. راه اندازی آن کسب وکار برای او یک تلاش ناامیدانه ...
🔸 معادل فارسی: - آخرین نفس - تلاش پایانی - آخرین تقلا / آخرین امید - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( فیزیکی – اصلی ) :** به معنای آخرین نفس پی ...
🔸 معادل فارسی: - در آخرین لحظه - درست سر وقت پایان - لحظه ی پایانی ( مثل سوت پایان مسابقه ) - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( ورزشی – اصلی ) :* ...
قید - صفت اِسلَنت - - - 🔸 معادل فارسی: - کج / مورب - مایل / زاویه دار - به صورت غیرمستقیم - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( فضایی – اصلی ) ...
🔸 معادل فارسی: - چرند / مزخرف - حرف بی اساس - داستان ساختگی - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( محاوره ای – اصلی ) :** به معنای چیزی بی ارزش، بی ...
کَتَکلیزْمَل - - - 🔸 معادل فارسی: - فاجعه آمیز - ویرانگر - مصیبت بار - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( اصلی – طبیعی/اجتماعی ) :** به معنای ...
صفت 🔸 معادل فارسی: - خیلی عضلانی - خوش هیکل و قوی - ( محاوره ای ) هیکل مند و آماده - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( بریتانیا – اصلی ) :** در ...
صفت 🔸 معادل فارسی: - خوش فرم و متناسب - بدن سفت و خط دار ( بدون چربی اضافه ) - آماده و سالم - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( ورزشی – اصلی ) :* ...
صفت چیزِلد - - - 🔸 معادل فارسی: - تراشیده و خوش تراش ( بدن یا چهره ) - عضلانی و خط دار - ( استعاری ) زیبا و برجسته - - - 🔸 تعریف ها: ...
🔸 معادل فارسی: - خوش هیکل و آماده - بدن کم چربی و خط دار - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( ورزشی – اصلی ) :** به معنای داشتن بدن با درصد چربی بس ...
صفت 🔸 معادل فارسی: - خوش هیکل و عضلانی - بدن ساز و آماده - ( محاوره ای ) سرحال و قوی - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( ورزشی – اصلی ) :** به م ...
صفت 🔸 معادل فارسی: - عضلانی و تفکیک شده ( در بدن سازی ) - خوش هیکل و خط دار - ( استعاری ) فوق العاده آماده یا سرحال - - - 🔸 تعریف ها: ...
🔸 معادل فارسی: - به حروف بزرگ تبدیل کردن - بزرگ نویسی کردن - نوشتن با حروف بزرگ - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( فنی – اصلی ) :** به معنای تب ...
🔸 معادل فارسی: - فریاد زدن ( در نوشتار دیجیتال: نوشتن با حروف بزرگ ) - تأکید شدید در متن - بیان احساسات قوی با نوشتار - - - 🔸 تعریف ها: ...
🔸 معادل فارسی: - حروف بزرگ - نوشتار با حروف بزرگ - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( تایپوگرافی – اصلی ) :** به معنای حروف بزرگ الفبا ( A, B, C … ...
🔸 معادل فارسی: - مراقبت محبت آمیز - پرورش و حمایت عاطفی - دلگرمی و توجه - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( روان شناسی – اصلی ) :** توجه و حمایت ...
🔸 معادل فارسی: - از زیر بار چیزی در رفتن - شانه خالی کردن - به زور یا با زرنگی خود را خلاص کردن - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( رفتاری – اصلی ...
1. ( محاوره ای – اصلی ) : به معنای انجام دادن کاری بسیار بد یا غیرمنصفانه و فرار کردن از پیامد یا مجازات آن، قسر در رفتن. مثال: He’s so spoiled, he ...
🔸 معادل فارسی: - یواشکی رد شدن - بی سر و صدا عبور کردن - از دید یا کنترل کسی در رفتن - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( فیزیکی – اصلی ) :** به ...
🔸 معادل فارسی: - بی دردسر رها شدن - بی مجازات بیرون آمدن - بدون پیامد منفی کنار کشیدن - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( محاوره ای – اصلی ) :** ...
🔸 معادل فارسی: - بی مجازات رها شدن - بدون پیامد آزاد شدن - جان سالم به در بردن ( از مجازات یا مسئولیت ) - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( حقوقی ...
از زیر بار چیزی شانه خالی کردن برای اشاره به کسی که از مسئولیت یا تعهدات خود فرار می کند. مثال: They always find a way to slip away from their oblig ...
🔸 معادل فارسی: - سرسری گذراندن - به زور گذراندن - با کمترین تلاش از پس چیزی برآمدن - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( محاوره ای – اصلی ) :** به ...
🔸 معادل فارسی: - از خطر جَستن - از مصیبت گریختن - جان سالم به در بردن - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( محاوره ای – اصلی ) :** به معنای اجتناب ...
🔸 معادل فارسی: - آزاد شدن - بی مجازات رها شدن، قسر در رفتن - تبرئه شدن ( در دادگاه ) - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( حقوقی – اصلی ) :** به م ...
1. ( رفتاری – اصلی ) : به معنای انجام دادن کاری ( اغلب اشتباه یا خلاف ) و فرار کردن از پیامد یا مجازات آن، قسر در رفتن. مثال: He cheated on the exa ...
🔸 معادل فارسی: - رویداد / مراسم - ماجرا / قضیه - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( رویداد – اصلی ) :** به معنای مراسم یا برنامه ی اجتماعی. مثال: * ...
🔸 معادل فارسی: - رویداد / اتفاق - برنامه ی فرهنگی یا اجتماعی - گردهمایی هنری یا مهمانی - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( محاوره ای – اصلی ) :** ...
🔸 معادل فارسی: - جشن بزرگ / مهمانی مفصل - ترکیدن لاستیک ( در معنای فیزیکی ) - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( جشن – اصلی ) :** به معنای مهمانی یا ...
🔸 معادل فارسی: - به تعویق انداختن - موقتاً متوقف کردن - کنار گذاشتن تا اطلاع ثانوی - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( کاربردی – اصلی ) :** به م ...
پَلِیشَل - - - 🔸 معادل فارسی: - کاخ مانند - مجلل / باشکوه - عظیم و پرزرق وبرق - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( معماری – اصلی ) :** به مع ...
🔸 معادل فارسی: - آرام گرفتن / ملایم رفتار کردن - سخت نگرفتن - زیاده روی نکردن - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( رفتاری – اصلی ) :** به معنای آ ...
( پزشکی – اصلی ) : دادن یا تجویز کردن دارو یا درمان به بیمار. مثال: He is administered drugs which he claims make him physically weak. به او داروه ...