پیشنهادهای حسین کتابدار (٢٤,٢٢٦)
🔸 معادل فارسی: جنایتکار دلقک صفت / مجرم مضحک / خلافکار خل وضع و بامزه در زبان محاوره ای: یه خلافکار خل بازی درآر، قاطی، یا بامزه که کاراش جدی نیس ...
🔸 معادل فارسی: تحقیرآمیز / توهین آمیز / ننگ آلود / رسواکننده در زبان محاوره ای: خیلی توهین آمیزه، حرفش ننگه، افتضاحه، بی احترامی محضه __________ ...
روگیش ________________________________________ 🔸 معادل فارسی: شیطنت آمیز / ناقلا / بازیگوش / موذی / جذاب ولی غیرقابل اعتماد در زبان محاوره ای: ...
🔸 معادل فارسی: مترجم کد / کامپایلر / برنامه ی تبدیل کد منبع به کد اجرایی در زبان محاوره ای: برنامه ای که کد رو تبدیل می کنه به چیزی که کامپیوتر ب ...
🔸 معادل فارسی: کنترل نسخه / سیستم مدیریت نسخه / پیگیری تغییرات در زبان محاوره ای: سیستمی برای ردیابی تغییرات، نگهداری نسخه ها، هماهنگی بین اعضای ...
🔸 معادل فارسی: ترمینال / رابط خط فرمان / محیط متنی برای تعامل با سیستم در زبان محاوره ای: محیطی که باهاش دستور تایپ می کنی، خط فرمان، جایی که کد ...
🔸 معادل فارسی: هکر سطحی / هکر بی تجربه / بچه هکر / کاربر ابزار آماده بدون دانش فنی در زبان محاوره ای: فقط بلده ابزار آماده رو اجرا کنه، خودش چیزی ...
کاملاً مطابق با الگوی تعیین شده، در ادامه عبارت **“airtime”** را در این زمینه خاص بررسی می کنم: ________________________________________ 🔹 واژه: ...
🔸 معادل فارسی: کاملاً تبلیغاتی / صرفاً بازی رسانه ای / تحریف واقعیت / وارونه نمایی در زبان محاوره ای: همش تبلیغاته، فقط فیلمه، داره فیلم بازی می ...
🔸 **معادل فارسی:** مسئولیت را به کسی سپردن / اختیار را به عهده ی کسی گذاشتن در زبان محاوره ای: کارو سپرد بهش / گذاشت اون مسئول باشه / گذاشت اون تصم ...
🔸 **معادل فارسی:** احتمال موفقیت هیچ وقت تا این حد زیاد نبوده / اوضاع از همیشه بهتر به نظر می رسه / شانس موفقیت بالاست در زبان محاوره ای: اوضاع خیل ...
🔸 **معادل فارسی:** دفع کردن / پس زدن / جلوگیری کردن از / مقابله کردن با در زبان محاوره ای: جلوشو گرفتن، پسش زدن، از شرش در رفتن، نگذاشت اثر کنه - ...
لاپ سایدِد - - - 🔸 **معادل فارسی:** تلفات نامتوازن / آمار کشته های یک طرفه / شمار قربانیان نابرابر در زبان محاوره ای: تلفات یه طرفه، کشته های ...
🔸 **معادل فارسی:** کم شمردن / کمتر از مقدار واقعی شمردن / شمارش ناقص در زبان محاوره ای: کم حساب کردن، کمتر از واقعیت شمردن، تعداد واقعی رو در نظر ن ...
🔸 **معادل فارسی:** به تنهایی ادامه دادن / بدون کمک دیگران پیش رفتن / تنها ادامه دادن در زبان محاوره ای: خودش ادامه داد، تنها رفت جلو، بی هیچ کمکی ک ...
🔸 معادل فارسی: عمل نکرده / بی اثر / ناکارآمد / فشنگ یا مهمات کور در زبان محاوره ای: فشنگ کور، بمب عمل نکرده، چیز بی خاصیت، بی فایده ____________ ...
🔸 معادل فارسی: استراتژی تفرقه و تسلط / راهبرد تقسیم و غلبه / روش تجزیه و کنترل در زبان محاوره ای: تفرقه بنداز و حکومت کن، گروه رو می شکونه تا راح ...
🔸 معادل فارسی: کامل عیار / تمام عیار / به کمال رسیده / تمام و کمال در زبان محاوره ای: واقعیه، دیگه کامل شده، رسماً یه چیز تموم عیاره ___________ ...
🔸 معادل فارسی: درهم برهم / آشفته / ناجور / وصله پینه ای در زبان محاوره ای: یه مشت ناجورن، گروه درب وداغونه، وصله پینه ان، به هم ریخته ن ________ ...
🔸 معادل فارسی: صدای یکنواخت و خسته کننده / زمزمه ی ممتد / حرف زدن کش دار و بی روح در زبان محاوره ای: هی داره یه نواخت حرف می زنه، صدای خسته کننده ...
🔸 معادل فارسی: تک رنگ / یک رنگ / سیاه وسفید ( در کاربرد خاص ) در زبان محاوره ای: همه ش یه رنگه، فقط یه طیف داره، سیاه وسفیده ___________________ ...
Take, for example 🔸 معادل فارسی: برای مثال بگیر / فرض کن / مثلاً در زبان محاوره ای: مثلاً بگیر فلانی رو، یه نمونه ش اینه، فرض کن فلان حالت رو __ ...
🔸 معادل فارسی: prime: دوران اوج / بهترین دوره / نقطه ی شکوفایی past her prime: گذشته از دوران اوج / از اوج فاصله گرفته / دوران طلایی اش گذشته در ...
پُرت فُلی او ________________________________________ 🔸 معادل فارسی: سبد سرمایه گذاری / مجموعه دارایی ها / رزومه حرفه ای / پرونده کاری در زبان م ...
🔸 معادل فارسی: تلاش برای یافتن ثبات / دنبال نقطه ی اتکا بودن در زبان محاوره ای: دنبال جاپای محکمه، می خواد یه جوری خودشو جمع وجور کنه، دنبال یه ...
🔸 معادل فارسی: ایمنِ متکی / امنِ ریشه دار / ثبات یافته و محافظت شده در زبان محاوره ای: محکم و امنه، پایه دار و بی خطره، از نظر روانی یا فیزیکی ثب ...
🔸 معادل فارسی: جذابیت سطحی / دلربایی ظاهری / فریبندگی غیرعمیق در زبان محاوره ای: ظاهرش خیلی جذابه ولی تهی یه، خوش برخورد ولی بی مایه ست ________ ...
🔸 معادل فارسی: کناره گیری از زندگی / بریدن از دنیا / ترک کردن زندگی / خود را کنار کشیدن در زبان محاوره ای: ول کرده زندگی رو، دیگه تو این دنیا نیس ...
🔹 **واژه:** **Grinding** ( اسم و صفت – کاربرد عمومی، فیزیکی و استعاری ) - - - 🔸 **معادل فارسی:** ( اسم ) سایش / خردکردن / فرسایش / کار طاقت فر ...
🔸 **معادل فارسی:** سخاوتمندانه بخشیدن / بی چشم داشت دادن / آزادانه دادن در زبان محاوره ای: بی منت دادن، از دل دادن، دست ودل بازی کردن - - - 🔸 * ...
🔸 **معادل فارسی:** ارزش شوک آور / عامل شگفتی و شوک / جنبه ی شوکه کننده در زبان محاوره ای: چیزی که برای شوکه کردن دیگران طراحی شده، جنجالی بودن - - ...
🔸 **معادل فارسی:** زمان بندی / موقع سنجی / تعیین وقت مناسب در زبان محاوره ای: موقعیت شناسی، انتخاب زمان درست، به موقع بودن - - - 🔸 **تعریف ها:* ...
به عنوان فعل 🔸 **معادل فارسی:** با عجله با کسی برخورد کردن / در تعامل عجله داشتن / تعامل را سرسری انجام دادن در زبان محاوره ای: یه جوری سرسری طرف ر ...
🔸 **معادل فارسی:** تعامل شتاب زده / برخورد عجولانه / گفت وگوی سریع و بدون تامل در زبان محاوره ای: تعامل سرسری، مکالمه در حد سلام علیک، برخورد در لحظ ...
🔸 معادل فارسی: حضور فیزیکی متین / حضور جسمانی ریشه دار / حضور آرام و ملموس در زبان محاوره ای: یه جور حضور آروم و باوقار داره، وقتی هست انگار فضا ...
🔸 معادل فارسی: خوش پوش / شیک پوش / خوش لباس / آراسته در زبان محاوره ای: همیشه تیپش مرتبه، خیلی خوش لباسه، لباساش همیشه شیک و هماهنگه ___________ ...
🔸 معادل فارسی: به هدف نزدن / خطا رفتن / از اصل موضوع دور شدن در زبان محاوره ای: زد ولی خطا رفت، اشتباه برداشت کرد، به اصلش نزد، بی ربط گفت، بی اث ...
🔸 معادل فارسی: کم عمل کردن / کمتر از وعده عمل کردن / تحویل ضعیف دادن در زبان محاوره ای: قول داد ولی عمل نکرد، کمتر از انتظار ظاهر شد، وعده داد ول ...
🔸 معادل فارسی: بیش ازحد قول دادن / وعده ی غیرواقعی دادن / قولی فراتر از توان دادن در زبان محاوره ای: قول الکی دادن، زیادی وعده دادن، رو هوا حرف ز ...
🔸 معادل فارسی: دست کم گرفتن / کم ارزش دانستن / نادیده گرفتن اهمیت چیزی در زبان محاوره ای: کم گرفتن، جدی نگرفتن، بهش بها ندادن، کوچیک دیدن - - ...
🔸 معادل فارسی: با خودش راحت بودن / در پوست خودش جا افتادن / احساس امنیت در هویت شخصی در زبان محاوره ای: خودشه، ادا درنمیاره، با خودش کنار اومده، ...
آثِن تیسیتی - - - 🔸 معادل فارسی: اصالت / صداقت وجودی / واقعی بودن / بی تظاهری در زبان محاوره ای: خودشه، فیلم بازی نمی کنه، ادا درنمیاره، از ...
EQ = Emotional Quotient شاخصی عددی یا توصیفی برای سنجش توانایی فرد در شناخت، درک، مدیریت، و ابراز احساسات خود و دیگران است. برخلاف IQ که بر توانایی ه ...
اینتِلِجِنس کُوُشِنت شاخصی عددی برای سنجش توانایی های شناختی فرد در مقایسه با میانگین جامعه است. این توانایی ها شامل: استدلال منطقی، حل مسئله، درک ال ...
/ˈkwoʊ. ʃənt/ کُوُشِنت IQ = Intelligence Quotient 🔸 مترادف ها ( در کاربرد غیررسمی ) : intelligence level – cognitive ability – mental sharpness – br ...
🔸 معادل فارسی: خودآگاهی / شناخت از خود / آگاهی نسبت به حالات، انگیزه ها، و رفتارهای خود در زبان محاوره ای: خودشو می شناسه، می دونه چی تو سرشه، حو ...
🔸 معادل فارسی: بی هدف رها شدن / سرگردان بودن / بی جهت حرکت کردن در زبان محاوره ای: ول بودن، بی برنامه چرخیدن، بی جهت وقت تلف کردن، بی سکان رفتن ...
🔸 معادل فارسی: وسواس داشتن نسبت به… / درگیر شدن افراطی با… / ذهن را درگیر چیزی کردن در زبان محاوره ای: گیر دادن به یه چیز، هی فکر کردن بهش، قفل ک ...
🔸 معادل فارسی: هدفمند / آگاهانه / با نیت روشن / از روی قصد در زبان محاوره ای: با فکر حرکت می کنه، بی هوا نیست، می دونه چی می خواد، بی خود انرژی نمی ...
🔸 تعریف ها: 1. ** ( فکری – هدف گذاری ) :** بهبود و شفاف سازی هدف یا مسیر زندگی از طریق تجربه، خودشناسی، و بازنگری مثال: > By midlife, many men h ...