پیشنهاد‌های حسین کتابدار (٢٢,٦٤٨)

بازدید
١٤,٤٦١
تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: جلسه ی روبه رو شدن با واقعیت / نشست بازنگری واقع بینانه / جلسه ی هشداردهنده در زبان محاوره ای: یه جلسه ی بیدارباش، وقتشه واقعیت رو بب ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: مداخله ی جدی و هشدارآمیز / لحظه ی روبه رو شدن با واقعیت / گفت وگوی تعیین کننده در زبان محاوره ای: یه جلسه ی قاطع، وقتشه با واقعیت روب ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: مداخله / ورود برای اصلاح / اقدام اصلاحی / دخالت در زبان محاوره ای: وسط اومدن، دخالت کردن، ورود کردن برای درست کردن اوضاع 🔸 تعریف ها: ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: ۱. پیچ خورده / فرِ ریز ( برای مو ) ۲. عجیب غریب / غیرمعمول ۳. دارای تمایلات جنسی غیرمتعارف / فانتزی دار در زبان محاوره ای: موهاش خیل ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: مجرد غیرارادی / فرد بدون رابطه ی عاشقانه یا جنسی ( با بار منفی ) در زبان محاوره ای: تنهای اجباری، کسی که کسی رو نداره، مرد تنها و خش ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: تمرین کشش ایستاده / اکستنشن ایستاده / بازشدگی ستون فقرات در حالت ایستاده در زبان محاوره ای: کشش کمر ایستاده، عقب بردن تنه، تمرین باز ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: حرکت کبرا / وضعیت کبرا / کشش پشت به سبک کبرا در زبان محاوره ای: تمرین کشش کمر، حرکت مار کبرا، بالا آوردن تنه از زمین 🔸 تعریف ها: 1. ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: تمرین پل لگنی / حرکت هیپ بریج / بالا بردن لگن در زبان محاوره ای: تمرین پل، بالا بردن باسن، حرکت سفت کردن پشت پا و شکم 🔸 تعریف ها: 1 ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: تمرین کششی گربه–گاو / حرکت یوگای گربه–گاو / کشش ستون فقرات در زبان محاوره ای: حرکت یوگای گربه–گاو، تمرین نرم کردن کمر، کشش پشت و شکم ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: وابسته به میز کار / پشت میزنشین / محدود به کار اداری در زبان محاوره ای: همیشه پشت میز، کارمند اداری، نشسته کار، بی تحرک 🔸 تعریف ها: ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: پلانک از پهلو / تمرین پلانک جانبی / نگه داشتن بدن به پهلو در زبان محاوره ای: تمرین پهلویی، پلانک کنار، نگه داشتن بدن رو یه دست 🔸 تع ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٢

🔸 معادل فارسی: تمرین نگه داشتن بدن توخالی / وضعیت ایزومتریک شکمی / حالت هالو در زبان محاوره ای: تمرین سفت کردن شکم، نگه داشتن بدن تو حالت قایقی، تمر ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: عضله ی شکم / عضله ی شکمی / عضله ی راست شکمی در زبان محاوره ای: سیکس پک، شکم، عضله ی وسط شکم 🔸 تعریف ها: 1. ( ورزشی – آناتومی ) : ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: تمرین نوردیک کرل / حرکت نوردیک / خم کردن نوردیک در زبان محاوره ای: تمرین سخت همسترینگ، حرکت نوردیک، تمرین بدون وزنه برای پشت پا 🔸 ت ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: آدم خل وضع / بامزه / شوخ / غیرمنطقی ( با لحن دوستانه یا کودکانه ) در زبان محاوره ای: عجب خل بازی درمیاری، تو دیگه خیلی بامزه ای، بچه ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٢

🔸 معادل فارسی: لباس / پوشاک / تیپ / استایل در زبان محاوره ای: لباس خوش تیپ، تیپ خفن، لباسای باحال، استایل جدید 🔸 تعریف ها: 1. ( عامیانه – مد و پ ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: رشته ها / گفتگوهای متنی / اپلیکیشن �ثردز� / موضوعات پیوسته در زبان محاوره ای: رشته بحث، پست های پشت سرهم، اپ جدید اینستاگرام 🔸 تعری ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: زمین ناهموار / مسیر دشوار / شرایط سخت و پرمانع در زبان محاوره ای: راه سخت، اوضاع قفل، مسیر پر دردسر، شرایط طاقت فرسا 🔸 تعریف ها: 1. ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: شهر سختی / وضعیت پر دردسر / زندگی پر از گرفتاری در زبان محاوره ای: تو بدبختی ام، اوضاع خرابه، همه چی قفل شده، تو فلاکت ام 🔸 تعریف ها ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: تپه ی سختی / رویداد هاردشیپ هیل / مسابقه ی مانع دار خیریه در زبان محاوره ای: مسابقه ی سخت، رویداد ورزشی برای جانبازها، تپه ی چالش برا ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: رنج / مصیبت / سختی / محنت / بلا در زبان محاوره ای: دردسر، گرفتاری، بدبختی، سختی زیاد 🔸 تعریف ها: 1. ( ادبی – احساسی ) : دوره ای ا ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: ( اسم ) ضایعات / تکه / قطعه ی بی ارزش / آشغال صنعتی ( فعل ) دور انداختن / کنار گذاشتن / لغو کردن / دعوا کردن در زبان محاوره ای: ( ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

نماد ⚕ که به صورت یک چوب با مار پیچ خورده دیده می شود، در بسیاری از فرهنگ ها و نظام های پزشکی به عنوان نماد سلامت، پزشکی، و درمان شناخته می شود. در ا ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: بزرگ نمایی کردن / با سرعت حرکت کردن / جلسه ی آنلاین ( در کاربرد نرم افزاری ) در زبان محاوره ای: زوم کردن، سریع رد شدن، جلسه ی ویدیوی ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: عرضه کردن / رونمایی کردن / ارائه کردن / گسترش دادن در زبان محاوره ای: راه انداختن، معرفی کردن، شروع کردن، پخش کردن 🔸 تعریف ها: 1. ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 ریشه شناسی: از واژه ی لاتین nocuus به معنای آسیب زننده، که خود از فعل nocēre به معنای آسیب رساندن گرفته شده. این واژه از قرن هفدهم وارد زبان انگل ...

تاریخ
١ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 ریشه شناسی: از واژه ی فرانسوی قدیم sege به معنای محاصره، که خود از لاتین sedere به معنای نشستن گرفته شده—اشاره به نشستن و ماندن نیروها در اطراف یک ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: دیوانه شدن / از کنترل خارج شدن / قاطی کردن / هیجان زده شدن در زبان محاوره ای: دیوونه شد، قاطی کرد، ترکوند، از شدت هیجان زد به سرش 🔸 ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: عقلشو از دست دادن / دیوانه شدن / قاطی کردن / گیج شدن در زبان محاوره ای: دیوونه شده، عقلشو از دست داده، قاطی کرده، گیج شده 🔸 تعریف ه ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: بی ادبانه / غیرقابل قبول / بی جا / بی منطق / خارج از عرف در زبان محاوره ای: حرفش خیلی بی جا بود، رفتارش بی ادبانه بود، خیلی بی منطق ب ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: دیوانه شدن / عقلشو از دست دادن / قاطی کردن / غیرمنطقی رفتار کردن در زبان محاوره ای: زد به سرش، عقلشو از دست داد، قاطی کرد، دیوونه شد ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: شدیداً هیجان زده شدن / دیوانه وار عمل کردن / فوق العاده بودن / از کنترل خارج شدن در زبان محاوره ای: ترکوند، دیوونه بازی درآورد، خیلی ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 تعریف ها: 1. ( هیجانی – مثبت ) : واکنش شدید احساسی به چیزی هیجان انگیز یا خوشحال کننده مثال: The crowd went bonkers when the band came on stage. ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: با تمام توان تلاش کردن / دیوانه وار عمل کردن / شدیداً وارد عمل شدن در زبان محاوره ای: زد به سیم آخر، رفت تو کارش با تمام قدرت، ترکوند ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: به حرکت افتادن / شروع به کار کردن / وارد عمل شدن در زبان محاوره ای: یه دفعه راه افتاد، شروع کرد به کار، جون گرفت 🔸 تعریف ها: 1. ( ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: به کسی انگیزه دادن / کسی را به حرکت واداشتن / کسی را به کار انداختن در زبان محاوره ای: یه جوری هلش دادن که بجنبه، مجبورش کردن کاری کن ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: دیپلم معادل دبیرستان / مدرک معادل تحصیلات متوسطه در زبان محاوره ای: مدرک دیپلم برای کسایی که دبیرستان رو تموم نکردن 🔸 تعریف ها: 1. ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: برای مراسم وداع / برای شب زنده داری پیش از خاک سپاری / برای بزرگداشت متوفی در زبان محاوره ای: برای مراسم خداحافظی، برای شب قبل از خا ...

پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: اختلال شخصیت مرزی / اختلال مرزی در زبان محاوره ای: مشکل روانی مرزی، نوسان شدید احساسی، اختلال رفتاری مرزی 🔸 تعریف ها: 1. ( روان پ ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: لب مرز / مرزی / بینابینی / نزدیک به حد / در آستانه در زبان محاوره ای: لب مرزه، نه این وره نه اون ور، یه جورایی وسطه، مرزیه 🔸 تعریف ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

بوردلاین ( Borderline ) در فارسی به عنوان اختلال شخصیت مرزی شناخته می شود. این یک اختلال روانی است که فرد مبتلا نوسانات شدید خلق و عاطفه دارد، روابط ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: ساعت تابستانی / تغییر ساعت فصلی / جلو کشیدن ساعت در زبان محاوره ای: ساعتو کشیدن جلو، ساعت تابستونی، تغییر ساعت 🔸 تعریف ها: 1. ( ا ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: الان دارم انجامش می دم / گرفتم / پیگیرشم / دست به کار شدم در زبان محاوره ای: الان روش ام، گرفتم چی می گی، دارم انجامش می دم، زود انج ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: شلوغش کردن / جنجال راه انداختن / بی خودی اعتراض کردن / زیادی حساس شدن در زبان محاوره ای: شلوغش کرد، گیر بی خودی داد، قیل وقال راه ان ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: کاری نکردن / هیچ کمکی نکردن / حتی یه ذره زحمت نکشیدن در زبان محاوره ای: حتی انگشت کوچیکشم تکون نداد، هیچ کاری نکرد، کمک نکرد، زحمت ب ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: در حد انتظار نبود / کیفیت لازم رو نداشت / قابل قبول نبود در زبان محاوره ای: اون جوری که باید باشه نبود، به درد نمی خورد، اون قدرا خو ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: بدی / افتضاح / ضدحال / کیفیت افتضاح در زبان محاوره ای: گند، ضدحال، افتضاح محض، بدیِ بی نهایت 🔸 تعریف ها: ( بیان کیفیت پایین – طن ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

ساک تَستیک 🔸 معادل فارسی: افتضاحِ محشر / فاجعه ی تمام عیار / بدِ درخشان / ضدحالِ باشکوه در زبان محاوره ای: یه افتضاح خفن، بدیِ بی نظیر، فاجعه ی باک ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: افتضاح کامل / فاجعه / ضدحال بزرگ / تجربه ی به شدت ناامیدکننده در زبان محاوره ای: یه فاجعه بود، حسابی ضدحال زد، همه چی گند خورد، افتض ...

تاریخ
٢ هفته پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: آشغال / مزخرف / بی ارزش / افتضاح در زبان محاوره ای: چرت و پرت، مفت نمی ارزه، مزخرفه، حیف وقت 🔸 تعریف ها: 1. ( معنای اصلی – فیزیکی ...