پیشنهادهای حسین کتابدار (٢٤,٢٥٩)
زِنوکرایم - - - 🔸 **معادل فارسی در این بافت:** جرم منتسب به بیگانگان / جرم اتباع خارجی / جرم مهاجران در زبان محاوره ای: جرم غریبه ها، جرم مها ...
آبجِرگِیت 🔸 **معادل فارسی:** سرزنش کردن / به شدت انتقاد کردن / با خشم نکوهش کردن در زبان محاوره ای: دعوا کردن، توپیدن، حسابی گرفتن، آتیش گرفتن سر ...
🔸 **معادل فارسی در این بافت:** نقش مؤثر / نقش تعیین کننده / نقش ملموس و واقعی در زبان محاوره ای: نقش جدی، نقش حسابی، تأثیر واقعی داشتن - - - ...
🔸 **معادل فارسی در این بافت:** جای دادن / امکان پذیرش داشتن / ظرفیت داشتن برای نگهداری در زبان محاوره ای: جا داشتن براش، توان نگه داریش رو داشتن، ...
🔸 **معادل فارسی در این بافت:** نصب کردن / سوار کردن / مجهز کردن / بالا رفتن - - - 🔸 **تعریف ها و مثال های مستقل:** 1. ( نظامی – تجهیزاتی ) : ...
🔸 **معادل فارسی در این بافت:** تصویر فرعی / قاب کوچک / عکس درج شده / تصویر جانبی - - - 🔸 **تعریف ها در این کانتکست:** 1. ( رسانه ای – تصویری ...
🔸 **معادل فارسی در این بافت:** طفره رفتن / دوپهلو حرف زدن / از زیر بار پاسخ گویی در رفتن / محافظه کاری کردن در زبان محاوره ای: حرفو می پیچونه، خو ...
🔸 **معادل فارسی:** به طور دائمی / همیشگی / پیوسته / بی وقفه در زبان محاوره ای: همیشه، مدام، هی، بی وقفه، یه ریز - - - 🔸 **تعریف ها:** 1. ( ...
🔸 **معادل فارسی در این بافت:** نام نویسی کردن برای رقابت / اعلام آمادگی برای انتخاب / وارد چرخه ی بررسی شدن در زبان محاوره ای: خودتو گذاشتی تو لی ...
🔸 **معادل فارسی در این بافت:** رنگ وبوی شخصیتی / شور و حال / جذابیت فردی / روحیه ی پرشور و خلاق - - - 🔸 **تعریف ها در این کانتکست:** 1. ( است ...
🔸 معادل فارسی: جون کندن / بی وقفه کار کردن / با تمام توان تلاش کردن در زبان محاوره ای: تا تهش کار کردن، له شدن از کار، جونتو گذاشتن، سگ دو زدن _ ...
🔸 معادل فارسی: جون کندن / بی وقفه کار کردن / با تمام توان تلاش کردن در زبان محاوره ای: تا تهش کار کردن، جونتو گذاشتن، بی نفس کار کردن، له شدن از ...
🔸 معادل فارسی: با زحمت تلاش کردن برای رسیدن به چیزی / خود را به سختی انداختن برای هدفی در زبان محاوره ای: جون می کَنه براش، زور می زنه واسش، با ف ...
🔸 معادل فارسی: همه چیزتو بذار وسط / تمام توانتو خرج کن / چیزی نگه ندار / با تمام وجود بجنگ در زبان محاوره ای: تا تهش برو، کم نذار، همه چی رو بریز ...
🔸 معادل فارسی: هدف های خیلی بزرگ داشتن / بلندپروازی کردن / دنبال آرزوهای بزرگ رفتن در زبان محاوره ای: بزن به هدفای گنده، رویاپردازی کن، کوچیک فکر ...
🔸 معادل فارسی: در جهتِ چیزی تلاش کردن / برای رسیدن به هدفی کار کردن / قدم به قدم نزدیک شدن در زبان محاوره ای: دارم روش کار می کنم، دارم بهش نزدیک ...
🔸 معادل فارسی: بی ربط / نامربوط / خارج از بحث / بی اهمیت در این زمینه در زبان محاوره ای: ربطی نداره، به موضوع نمی خوره، مهم نیست الآن، خارج از بح ...
🔸 معادل فارسی: کنار گود نشستن / تماشاگر بودن / وارد عمل نشدن / بی تفاوت ماندن در زبان محاوره ای: فقط نشسته نگاه می کنه، خودش رو کنار کشیده، تو با ...
🔸 معادل فارسی: آهنربای پول / جذب کننده ی ثروت / کسی که پول به سمتش کشیده می شه در زبان محاوره ای: پول جذب کن، پول دُرآر، اون که پول خودش میاد سمت ...
🔸 معادل فارسی: داد زدن / صدا زدن / فریاد / ندا / تماس گرفتن ( در زبان عامیانه ) در زبان محاوره ای: یه داد بزن، صدام کن، یه ندا بده، یه پیام بنداز ...
🔸 معادل فارسی: با در نظر گرفتن این موضوع / با توجه به این نکته / بر همین اساس در زبان محاوره ای: اگه اینو در نظر بگیریم، حالا با این حساب، خب با ...
🔸 معادل فارسی: بنابراین / از این رو / در نتیجه در زبان محاوره ای: پس، نتیجه اش اینه که. . . ، خب معلومه که. . . ________________________________ ...
🔸 معادل فارسی: یک روز از زندگیِ. . . / روزمرگیِ. . . / روایت روزانه ی. . . در زبان محاوره ای: یه روز با فلانی، ببین یه روزش چطوریه، یه روز از زند ...
🔸 معادل فارسی: آفتاب که دراومد، بازوها هم دراومدن / وقت نمایش عضله هاست / هوا خوبه، لباسا سبک می شن در زبان محاوره ای: هوا آفتابیه، وقت رکابی پوش ...
🔸 معادل فارسی: ساعت تابستانی / تغییر ساعت فصلی / صرفه جویی در روشنایی روز در زبان محاوره ای: ساعتو کشیدن جلو، ساعتو بردن عقب، اون موقعی که یه دفع ...
🔸 معادل فارسی: روز آفتابیِ بی ابر / روز فوق العاده برای طبیعت گردی یا ورزش / هوای عالی در زبان محاوره ای: یه روز توپ، آفتابیِ حسابی، روزیه که بای ...
🔸 معادل فارسی: روزمره / روزانه / جاری / معمولی در زبان محاوره ای: کارای هر روز، زندگی روزمره، برنامه ی روزانه، چیزای معمولی ____________________ ...
🔸 معادل فارسی: دزدی علنی / زورگیری رسمی / قیمت دزدی / کلاه برداری آشکار در زبان محاوره ای: دزدی تو روز روشن، خیلی گرونه، دارن پوست آدمو می کنن، ک ...
🔸 معادل فارسی: ایستگاه جمع بندی / پایگاه مرور نکات / مرکز خلاصه سازی در زبان محاوره ای: پاتوق مرور، ایستگاه خلاصه ها، جایی که همه چی رو یه جا جمع ...
🔸 معادل فارسی: خلاصه سازی کردن / جمع بندی کردن / بازگویی نکات اصلی در زبان محاوره ای: یه خلاصه بده، جمع بندی کن، یه دور مرورش کن، تهش چی شد؟ ___ ...
🔸 معادل فارسی: خود را جمع وجور کردن / از نو بلند شدن / دوباره سرپا شدن در زبان محاوره ای: خودتو جمع کردی، دوباره بلند شدی، از نو شروع کردی، از زم ...
🔸 معادل فارسی: از بحران گذشتن / بهبود یافتن / وارد مرحله ی بهتر شدن در زبان محاوره ای: از سختیا رد شد، داره جون می گیره، اوضاعش بهتر شده، از پیچ ...
🔸 معادل فارسی: بخت و اقبال / شانس تصادفی / قرعه ی شانسی در زبان محاوره ای: شانسکی بود، افتاد بهش، از بختش بود، قرعه ش به نامش افتاد ____________ ...
🔸 معادل فارسی: رفتار تکانه ای / رفتار ناگهانی / واکنش بدون فکر در زبان محاوره ای: یهویی تصمیم گرفتن، بی فکر کاری کردن، از روی احساس عمل کردن، یه ...
🔸 معادل فارسی: آدم غیرقابل کنترل / عنصر بی ثبات / مهره ی خطرناک در زبان محاوره ای: یه آدم قاطی، غیرقابل پیش بینی، هر لحظه ممکنه بزنه همه چی رو خر ...
🔸 معادل فارسی: کارت غیرمنتظره / عنصر غیرقابل پیش بینی / ورودی ویژه / متغیر آزاد در زبان محاوره ای: یه چیز غیرقابل پیش بینی، برگ برنده ی عجیب، یه ...
🔸 معادل فارسی: ایده ی دور از ذهن / فکر بعید / تصور غیرواقع بینانه در زبان محاوره ای: ایده ی شاخ دار، فکر پرت، خیلی بعیده، از اون ایده های عجیب _ ...
🔸 معادل فارسی: تفکر ریشه ای / اندیشیدن بنیادین / نگرش دگرگون ساز در زبان محاوره ای: فکر از بیخ، همه چی رو زیر و رو کردن، از نو فکر کردن، ساختارشک ...
🔸 معادل فارسی: غیرعادی / عجیب وغریب / نامأنوس / دور از ذهن در زبان محاوره ای: خیلی عجیب، شاخ دار، غیرقابل باور، از اون حرفاست، دیگه خیلی پرت بود ...
🔸 **معادل فارسی:** آفرین / کارت درسته / خوب رفتی جلو در زبان محاوره ای: دمت گرم، باریکلا، ایول، چه کردی! ( و گاهی: آفرین! با طعنه، یعنی خراب کر ...
🔸 **معادل فارسی:** تشویق / تحسین / نوازش پشت برای قدردانی در زبان محاوره ای: یه دست نوازش، یه تشویق کوچولو، یه آفرین، یه خسته نباشید - - - 🔸 ...
🔸 **معادل فارسی:** اوج گرفتن ناگهانی / بالا زدن شدید / پرتاب شدن به حالت تغییر یافته در زبان محاوره ای: پریدن، ترکیدن، رفتن بالا، فضا رفتن، بالا ...
🔸 **معادل فارسی:** پریدن / اوج گرفتن / رفتن به فضا ( به معنای تجربهٔ ناگهانی و شدید اثر مواد ) در زبان محاوره ای: پرت شدن، ترکیدن، رفتن بالا، فضا ...
🔸 **معادل فارسی:** تزریق کردن مواد / زدن دوز / سوزن زدن در زبان محاوره ای: زدن، بالا رفتن، سوزن زدن، خودتو شارژ کردن - - - 🔸 **تعریف ها در ا ...
🔸 **معادل فارسی:** تماس گرفتن برای خرید مواد / سر زدن به فروشنده / دنبال مواد رفتن در زبان محاوره ای: زنگ زدن واسه مواد، پیام دادن به ساقی، سر زد ...
🔸 **معادل فارسی:** سرنگ / سوزن تزریق / ابزار تزریق مواد در زبان محاوره ای: سوزن، سرنگ، اون وسیله ای که باهاش مواد می زنن - - - 🔸 **تعریف ها ...
🔸 **معادل فارسی:** تزریق کردن / سوزن زدن / فرو کردن سوزن در زبان محاوره ای: زدن، سوزن زدن، فرو کردن، تزریق کردن مواد - - - 🔸 **تعریف ها در ا ...
🔸 **معادل فارسی:** آماده سازی مواد مخدر / تزریق یا مصرف مواد / دوز مصرفی در زبان محاوره ای: درست کردن مواد، آماده کردن تزریق، دوز زدن، مصرف کردن ...
🔸 **معادل فارسی:** ست / نوبت تمرین / دور تمرینی در زبان محاوره ای: یه سری تمرین، یه دور کامل، یه نوبت حرکت - - - 🔸 **تعریف ها:** 1. ** ( تم ...
🔹 **مخفف:** **PB** = **Personal Best** ( اسم – ورزشی، انگیزشی، تمرینی، رقابتی ) 🔸 **معادل فارسی:** بهترین رکورد شخصی / بالاترین عملکرد فردی / ...