پیشنهادهای آرمان بدیعی (٦,٠٥٧)
بامزه. خنده دار. مضحک مثال: a jokey story یک داستان بامزه و خنده دار
1. سفر، مسافرت ، 2. راه. مسافت 3. سفر کردن. مسافرت کردن مثال: his journey round the world سفر او دور دنیا they journeyed south آنها به جنوب سفر کر ...
1. بدون شادی. سرد 2. غم انگیز. غمگین. اندوهبار مثال: a joyless man یک مرد غمگین a joyless room یک فضای غم انگیز و اندوهبار
1. دین یهود 2. یهودیت. یهودی گری . ایین یهود 3. یهودیان مثال: They don’t recognition Judaism. آنها دین یهود را به رسمیت نمی شناسند.
1. پلیور 2. سارافون 3. لباس کار. روپوش 4. ( حیوان. حشره و غیره ) جهنده مثال: put on your jumper. پلیورت را بپوش
1. خرت و پرت. خنزر پنزر. مزخرف 2. آشغال. مزخرف 3. ( عامیانه ) هروئین. گرد. دوا مثال: an attic full of junk یک اتاق زیرشیروانی پر از خرت و پرت و آشغ ...
1. حقوق شناسی. علم حقوق 2. قانونِ. قوانینِ 3. رویه قضایی
1. سنگ تاج ، سنگ تیزه تاق 2. مبنا. اساس. محور اصلی مثال: the keystone of the government's policy اساس و مبنای سیاست دولت
مثال: kerosene is so expensive in your country. نفت سفید در کشور شما بسیار گران است.
1. کلیه 2. قلوه ( گاو و گوسفند ) 3. طبیعت. سرشت 4. نوع. جور
1. ( آدم ) دزدیدن. ربودن 2. ادم ربایی مثال: They kidnaped her daughter. آنها دخترش را ربودند.
مثال: my weight is 98 kilogram. وزن من 98 کیلوگرم است.
1. آتش گرفتن. شعله ور شدن. 2. درخشیدن. برق زدن 3. اتش زدن 4. روشن کردن. برافروختن 5. برانگیختن. به هیجان اوردن 6. برانگیخته شدن. به هیجان امدن مثال: ...
مثال: He has no kinsfolk in this city. او در این شهر هیچ قوم و خویشی ندارد.
1. محکم . بطور محکم 2. سفت. سخت 3. قاطعانه. بطور جدی. جدا
مولی المتّقین مثال: Master of the Pious, the Commander of the Faithful [Imam Ali ( pbuh ) ] مولی المتقین امیرالمومنین امام علی ( ع )
( در کشورهای اسپانیایی زبان ) عید. جشن مذهبی
1. داستان. قصه 2. ادبیات داستانی 3. خیال. پندار 4. دروغ. تظاهر
1. تب دار، 2. تب زا. تب اور. بیماری زا. ناسالم 3. ناشی از تب 4. تب الود. هیجان زده. مضطرب. سراسیمه 5. عجولانه. شتابزده مثال: she's really feverish ا ...
1. تب دار 2. تب آلود. هیجان زده 3. پر هیجان. دلهره اور. اضطراب اور 4. شدید. حاد. مفرط مثال: her fevered brow پیشانی تب دار او a fevered imagination ...
1. غل و زنجیر. کند و زنجیر 2. مانع. قید. قید و بند. محدودیت مثال: They put him in fetters. آنها او را در غل و زنجیر قرار دادند.
1. غل و زنجیر کردن. زنجیر کردن 2. مقید کردن. محدود کردن. مانع ایجاد کردن مثال: the captive was fettered اسیر در غل و زنجیر شده بود. these obligati ...
1. عید 2. جشن 3. جشنواره 4. ( مربوط به ) جشن 5. ( مربوط به ) شادی. شاد مثال: the town's autumn festival جشنواره پاییزی شهر
رفاقت ، دوستی ، اخوت 2. همدلی. همدردی. محبت 3. معاشرت 4. انجمن. جامعه. جمعیت 5. عضویت 6. بورس. کمک هزینه 7. دستیار ( اموزشی یا پژوهشی ) مثال: a comm ...
1. حفاظ 2. گل گیر 3. سپر 4. ضربه گیر 5. لبه پایین شومینه 6. ( کشتی ) دفرا
1. بی باک ، نترس . جسور. پر دل و جرات 2. بی اعتنا. بی توجه. بدون واهمه
1. بیرونی ، خارجی ، 2. بیرون. خارج 3. نمای خارجی 4. ظاهر. قیافه مثال: exterior part of the house قسمت بیرونی خانه
1. گستردگی. وسعت ، دامنه 2. گستره. پهنه 3. طول 4. حد. اندازه. درجه مثال: two acres in extent به وسعت و گستردگی دو جریبِ ( فرنگی )
1. وسیع. گسترده. دامنه دار 2. مفصل. جامع 3. پهناور 4. طولانی 5. شدید. سخت. حاد مثال: a mansion with extensive grounds یک عمارت با زمین های وسیع ext ...
1. اخراج ، 2. خروج. 3. تخلیه مثال: expulsion from the party اخراج از حزب the expulsion of bodily wastes تخلیه ی ضایعات بدنی
1. اکسیر، کیمیا 2. داروی هر درد بی درمان 3. اب حیات ( کنایه از مشروب )
1. ( پاسخ. اطلاعات و غیره ) بیرون کشیدن. در اوردن 2. موجب شدن. باعث شدن 3. ( روان شناسی ) فراخواندن
1. اسانسور، بالابرنده ، بالابر 2. سیلو. انبار غله 3. ( در دم هواپیما ) اسکان افقی
1. الکتریکی ، برقی 2. برق مثال: electrical devices وسایل برقی
1. محصور کردن. دیوار کشی. حصر 2. زمین محصور 3. جایگاه مخصوص 4. ( نامه و غیره ) ضمیمه. پیوست
1. بسته. محصور 2. منزوی 3. به پیوست. به ضمیمه مثال: an enclosed society یک جامعه بسته
ناامیدی مثال: There are those who do this from outside the country, such as foreign television channels, radio stations, and newspapers, broadcasting ...
زهرآگین مثال: In failures and difficulties, “passivity” is venomous. در ناکامی ها و مشکلات انفعال، زهرآگین است.
1. شاد کردن. شادمان کردن. خرسند کردن. مشعوف کردن. مسرور کردن 2. مسحور کردن. مجذوب کردن 3. جادو کردن. افسون کردن. طلسم کردن
1. علاقه مند. شیفته. مجذوب. دلبسته 2. ( در مورد شخص ) عاشق. دلباخته
1. همدلی 2. احساس یگانگی. یگانگی. وحدت
1. وضع اضطراری. حالت فوق العاده 2. سانحه. حادثه. اتفاق 3. اضطراری. فوق العاده 4. فوری. بدون فوت وقت
1. ریشه دار. محکم 2. ( زبان شناسی ) درونه ای. لانه گرفته مثال: embedded belief ایمان محکم و ریشه دار.
1. شرمنده. خجالت زده 2. سراسیمه. دستپاچه 3. ناشی از دستپاچگی. 4. ناراحت کننده. ازارنده. عذاب اور
1. ناراحت کردن. نگران کردن. مضطرب کردن. اشفته کردن 2. سراسیمه کردن. دستپاچه کردن 3. شرمنده کردن. خجالت زده کردن 4. جلوی چیزی را گرفتن. ایجاد مانع کرد ...
دلشکسته مثال: When we face a downturn or a failure, we should not become depressed, hopeless, or heartbroken. وقتی ما با رکود و شکست مواجه می شویم، ...
1. برده کردن. به بردگی در اوردن 2. اسیر خود کردن. به اسارت خود در اوردن
1. روشن کردن. توضیح دادن 2. از اشتباه در اوردن. از گمراهی نجات دادن مثال: Please enlighten this report.
لذت بخش ، مطبوع . خوشایند. دلچسب. دلپذیر . مثال: It was an enjoyable party. آن یک مهمانی لذت بخش و دلچسب بود.
1. امر کردن. دستور دادن. 2. منع کردن. قدغن کردن 3. توصیه کردن. سفارش کردن 4. تحمیل کردن مثال: He enjoined us to stay.