پیشنهادهای آرمان بدیعی (٦,٠٤٤)
پیش پندار. پیش فرض ذهنی مثال: I used the power of words and will to challenge the preconceptions من از قدرت کلمات و ارده برای به مبارزه طلبیدن پیش ف ...
۱. بی جان. فاقد حیات ۲. بی روح. ملال اور مثال: Once I was perceived to be an inanimate object, a mindless phantom of a boy in a wheelchair. قبلا من ...
بطور غیر کلامی. بطور غیر زبانی
تجدید چاپ. تجدید چاپ کردن مثال: Additionally, many books that had been reprinted previously were being reprinted once again. مضافا بر اینکه بسیاری ا ...
مضافا بر اینکه مثال: Additionally, many books that had been reprinted previously were being reprinted once again. مضافا بر اینکه بسیاری از کتابهایی ...
جشن هزار ساله. نسل هزاره جدید مثال: There was a recent survey of millennials asking them what their most important life goals were, and more than 80 ...
بازنگری. بازاندیشی مثال: With hindsight, I should have taken the job. با بازنگری، من باید این شغل را بدست بیاورم.
فوق العاده. بی اندازه. بسیار مثال: Studies like this are exceedingly rare. مطالعاتی شبیه این فوق العاده بی نظیر هستند.
موسس. بنیانگذار. بنیادگذار. بانی / ۱. با شکست مواجه شدن. شکست خوردن. موفق نشدن. نگرفتن ۲. ( کشتی ) زیر آب رفتن. غرق شدن ۳. ( اسب ) از پا درآمدن. به ز ...
میانسالی مثال: We will soon face to Midlife crisis. ما به زودی با بحران میانسالی روبرو خواهیم شد.
آدم هشتاد و چند ساله مثال: If we could predict who was going to grow into happy, healthy octogenarian and who wasn’t. اگر ما می توانستیم پیش بینی بک ...
۱. بند. تسمه ۲. کوله بچه. ۳. قلاب سنگ. سنگ قلاب. فلاخن ۴. پرتاب ۵. پرتاب کردن. پرت کردن. انداختن ۶. بستن. بند کردن. قلاب کردن. آویزان کردن مثال: And ...
کارت پستال مثال: I want a postcard, an envelope and a stamp من یک کارت پستال یک پاکت نامه و یک تمبر می خواهم.
۱. یاد ( کسی یا چیزی را ) گرامی داشتن ۲. خاطره ( کسی یا چیزی را ) زنده نگهداشتن ۳. سالروز ( واقعه ای را ) جشن گرفتن مثال: Commemorate Nuclear Energy ...
مورد استقبال واقع شده مثال: Almost all or most responded positively, stating that their sales were strong and that their books were being well - rece ...
1. مشکل. دشوار 2. اشکال 3. دردسر. زحمت. گرفتاری. مخمصه مثال: the difficulty of balancing motherhood with a career دشواریِ متعادل کردن ( وظیفه ) ماد ...
1. جلد. مجلد 2. کتاب 3. حجم. گنجایش 4. مقدار. اندازه 5. ( صدا ) بلندی مثال: a volume from the library یک کتاب از کتابخانه a glass syringe of known ...
1. داوطلب 2. داوطلبانه 3. داوطلب شدن 4. داوطلبانه گفتن. به میل خود گفتن 5. ( کسی را ) انتخاب کردن. بر عهده کسی گذاشتن مثال: verb I volunteered my s ...
1. استفراغ کردن. بالا اوردن 2. استفراغ verb مثال: he needed to vomit او نیاز داشت که استفراغ کند. I vomited my breakfast من صبحانه ام را بالا آو ...
سازمان تبلیغات اسلامی مثال: Government officials such as in the Ministry of Culture and Islamic Guidance, the Islamic Propagation Organization, and t ...
وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مثال: Government officials such as in the Ministry of Culture and Islamic Guidance, the Islamic Propagation Organization, ...
1. چروک. چین و چروک 2. پند. راهنمایی 3. چروک انداختن 4. اخم کردن 6. چروک شدن. چروک افتادن مثال: noun fine wrinkles around her mouth چروکهای ریز اط ...
مثال: No wonder he is not hungry; he has been eating sweets all day. پس ییخود نیست که گرسنه اش نیست. تمام روز داشت شیرینی می خورد.
مثال: I wonder if you could lend me some money? می خواهم ببینم که آیا می توانی به من پول قرض بدهی؟
1. اعجاب. بهت. شگفتی 2. معجره. اعجاز 3. ( بصورت جمع ) عجایب 4. جای تعجب. اسباب شگفتی // 1. تعجب کردن. متحیر بودن. فکر کردن. به فکر افتادن. در فکر بود ...
مثال: I am wise to this situation. من به این وضعیت آگاهم.
1. خردمند، عاقل. باتدبیر 2. خردمندانه. عاقلانه. مدبرانه مثال: a wise old man یک پیرمرد خردمند و عاقل
سبد خرید. سبد معیشت مثال: Books should have a special place in both people's shopping carts and in their purchases, and they need to allocate some of ...
از میان برداشتن مثال: One dose of penicillin can wipe out the infection. یک یک دُز پنیسیلین می تواند عفونت را از میان بردارد.
1. پاک کردن. تمیز کردن 2. خشک کردن 3. زدن 4. تمیز کاری . ( عمل ) پاک کردن. نظافت مثال: verb Beth wiped the table بث میز را خشک کرد. / بث میز را تمی ...
در یک چشم بر هم زدن. خیلی سریع مثال: He disappeared in the wink of an eye. او خیلی سریع و در یک چشم به هم زدن ناپدید شد.
1. چشمک زدن ، 2. پلک زدن 3. سو سو زدن 4. چراغ زدن. راهنما زدن 5. روشن و خاموش کردن 6. چشمک. سو سو 7. لحظه. آن مثال: verb he winked an eye at her ا ...
1. پژمرده شدن. پژمردن 2. پژمرده کردن 3. وا رفتن. از حال رفتن مثال: the roses had begun to wilt گلهای رز شروع به پژمرده شدن کرده بودند. wilting in ...
گردباد مثال: the building was hit by a whirlwind ساختمان توسط گردباد آسیب دیده بود.
مثال: All individuals, from all walks of life, from different age groups and academic levels, need to read books. همه افراد، از تمام اقشار جامعه، از ...
1. چرخ ، 2. ( اتومبیل ) فرمان 3. چرخش 4. با چرخ بردن 5. چرخیدن. چرخ زدن. دور زدن 6. برگشتن مثال: noun a wagon wheel یک چرخ واگن verb she wheeled t ...
1. زدن. محکم زدن 2. ضربه. 3. صدای ضربه. 4. سهم. قسمت مثال: verb she whacked him on the head او ( زن ) محکم زد توی سر مرد noun he got a whack with ...
1. بی فایده. بیهوده. غیر ضروری 2. ضعیف. بی رمق. تحلیل رفته 3. ضایع شده. تلف شده. هدر رفته 4. پاتیل. سیاه مست مثال: a wasted effort یک تلاش بیهوده a ...
1. عذر موجه. دلیل قانع کننده. 2. مجوز. اجازه 3. حکم 4. ایجاب کردن 5. توجیه کردن 6. ضمانت کردن. تضمین کردن 7. قول دادن مثال: noun a warrant for his ...
1. رئیس. سرپرست. مسئول 2. رئیس زندان ۳. ناظر مثال: the flats have a resident warden آپارتمان ها یک سرپرستِ مستقر دارد. a game warden یک ناظر بازی ...
1. پرسه زدن 2. سرگردان بودن. اواره بودن 3. منحرف شدن. دور افتادن 4. گم شدن 5. ( از موضوع ) پرت شدن 6. ( افکار ) پریشان بودن 7. ( خیابان و رودخانه ) پ ...
1. غوطه خوردن در. غوطه ور بودن در. غلتیدن 2. غوطه. غوطه وری مثال: buffalo wallowed in the lake بوفالو در دریاچه غلتیدن a ship wallowing in stormy s ...
1. جنباندن ، تکان دادن ، 2. جنبیدن. تکان خوردن 3. تکان. جنبش. حرکت مثال: verb the dog's tail wagged frantically دم سگ دیوانه وار می جنبید. he wagg ...
1. وزن ، 2. سنگینی 3. بار ( سنگین ) وزنه. سنگ 4. ( سیستم ) اوزان 5. ارزش. اهمیت 6. سنگین کردن. وزنه بستن به 7. بار کسی کردن 8. سنگینی کردن مثال: the ...
1. خوش امدید // 1. خوش امد. استقبال 2. بجا. به مورد. قابل قبول 3. خوشایند. مطبوع. مطلوب 4. خوش امد گفتن به 5. استقبال کردن از 6. برخورد کردن با. پذیر ...
1. ثروت 2. گنجینه مثال: He says, ‘I have squandered immense wealth’. او می گوید ثروت عظیمی را هدر دادم. � یقول اهلکت مالا لبدا� a wealth of inform ...
1. ضعیف کردن. تضعیف کردن 2. ضعیف شدن. تضعیف شدن 3. سست شدن. نرم شدن 4. سست کردن 5. تقلیل دادن مثال: the virus weakened him terribly ویروس به طور وحش ...
1. رزل. شرور. پلید. بی رحم 2. رذیلانه. مغرضانه. بی رحمانه 3. شیطان. شیطنت امیز 4. خطرناک. ترسناک. هولناک مثال: wicked deeds اعمال پلید the wind w ...
1. شاهد 2. شهادت. گواهی 3. دلیل. نشانه. گواه 4. شاهد بودن 5. شهادت دادن 6. گواهی کردن. تصدیق کردن 7. نشان دادن. گواه بر چیزی بودن مثال: witnesses cl ...
مثال: she's an ideal of womanhood او در زنیت {زن بودن} یک ایده آل و نمونه کامل است.