پیشنهادهای آرمان بدیعی (٦,٨٥١)
ارگان دولتی. سازمان دولتی مثال: Unfortunately, I have observed that government agencies or regulatory bodies act as speed bumps in some instances. م ...
سرعت گیر. مانع مثال: Unfortunately, I have observed that government agencies or regulatory bodies act as speed bumps in some instances. من متاسفانه ...
1. جانشین. ذخیره. علی البدل 2. جانشین کردن 3. جانشین شدن مثال: noun : substitutes for permanent employees جانشین هایی برای کارمندان دائمی adjective ...
1. زیست. هستی 2. امرار معاش. گذران 3. وسیله امرار معاش ( در حد زنده ماندن ) 4. حیاتی. ضروری 5. بخور و نمیر مثال: they depend on fish for subsistence. ...
1. والا. برین. عالی 2. اعجاب انگیز. حیرت اور 3. بی حد و حصر . مفرط مثال: sublime music. موسیقی والا و عالی the sublime confidence of youth. اعتما ...
1. شرطی 2. وجه شرطی ، 3. صیغه شرطی فعل adj. of or pertaining to a verb form which expresses an action or state as something which is not yet fact and ...
1. ذهنی 2. تصوری. نظری 3. شخصی 4. ذهن گرا 5. ذهنگرایانه 6. درونی. درون زاد 7. خیالی 8. ( دستور زبان ) فاعلی
پیش از مثال: Prior to that, our concern was to bring the private sector into the field. پیش از آن، دغدغه ما آوردن بخش خصوصی در میدان بود. پیش از آ ...
1. خوش بنیه. زورمند. پرطاقت. قوی 2. تنومند. هیکل دار 3. مقاوم. محکم. سخت 4. مصمم مثال: a sturdy lad. یک پسر بچه خوش بنیه و زورمند sturdy boots. چک ...
1. گیجی 2. خنگی. کودنی. 3. حماقت مثال: he cursed their stupidity. او به گیجی و خنگی آنها ناسزا گفت. she blushed at her stupidity. او در نتیجة حماق ...
1. عالی. چشمگیر. خیره کننده 2. زیبا. قشنگ. خوشگل 3. مبهوت کننده. حیرت انگیز . شگفت اور 4. غیر منتظره. غیرمترقبه. دور از انتظار مثال: a stunning win. ...
1. ( در اثر ضربه ) بیهوش کردن 2. مبهوت کردن. خیره کردن. میخکوب کردن 3. ( با سر و صدا ) کر کردن 4. ( اسلحه ) بیهوش کننده مثال: a glancing blow stunned ...
چه حرف ها! چه مزخرفاتی! چه چرت و پرت هایی! مثال: Stuff and nonsense! You don't know what you're talking about. چه مزخرفاتی! شما نمیدانید راجع به چی ...
1. ماده 2. جنس. خمیره 3. چیز 4. آشغال 5. چرند. مزخرف/1. چپاندن. پر کردن 2. پر خوردن. پر خوری کردن 3. پوست آکندن. پوست حیوانات را پر کردن 4. گرفتن nou ...
1. قانونی 2. مجاز. مشروع 3. حقوقی مثال: all their actions were legal. همه ی اقداماتشان قانونی بود. the legal profession. کار و پیشه مجاز و مشروع
1. سخنران 2. ( دانشگاه ) مربی. مدرس مثال: the lecturer is a journalist. سخنران یک روزنامه نگار است. a lecturer in economics. یک مدرس علم اقتصاد
1. چرم ، 2. چرمی 3. شلاق زدن مثال: a leather jacket یک ژاکت چرم he caught me and leathered me او من را گرفت و شلاقم زد.
دست کم، لااقل مثال: Give me some money at least. لااقل کمی پول به من بده.
1. کمترین ، کمتر از همه. حداقل 2. کوچکترین. جزئی ترین 3. کم ترین کار. کمترین چیز مثال: I have not the least idea what this means من کمترین آگاهی از ...
1. یکدنده. لجباز. خودرای 2. نافرمان. سرکش 3. سرسخت. مصمم 4. سخت. بی امان 5. ( لکه و غیره ) پاک نشدنی مثال: you're too stubborn to admit it. تو خیلی ...
1. کنده درخت 2. ته ( چک. رسید. بلیط. مداد. سیگار و غیره ) 3. از ریشه در اوردن 4. درخت از بیخ زدن 5. به چیزی زدن 6. سیگار خاموش کردن مثال: a cigarette ...
1. یادگیری 2. دانش. علم مثال: a Centre of learning. یک مرکز یادگیری the astonishing range of his learning. دامنه ی حیرت انگیز علم و دانش او
سلانه سلانه راه رفتن. قدم زدن. 2. راه رفتن سلانه سلانه مثال: verb : they strolled along the river noun : a stroll in the park
تلاش. تقلا. مبارزه. نبرد مثال: all my strivings were in vain. همه تلاشهای من بیهوده بود
1. رهبری 2. رهبران مثال: the leadership of the Conservative Party. رهبری حزبِ محافظه کار
1. رهبر. پیشوا. فرمانده. سردسته 2. پیشرو. پیشتاز. پیش قدم 3. ( در امریکا ) رهبر ارکستر 4. ( ارکستر ) ویلون نواز نخست 5. سر مقاله مثال: the leader of ...
1. تسمه ، بند چرمی ، نوار 2. بستن. با بند بستن 3. محکم کردن. جاگیر کردن 4. شلاق زدن. با کمربند زدن مثال: noun : thick leather straps تسمه های چرمی ...
سرگردان. درمانده. مستاصل. به گل نشسته مثال: a stranded ship. یک کشتی به گل نشسته. she was stranded in a strange city. او در یک شهرِ ناشناس، سرگردا ...
1. سخت. دشوار. شاق 2. در تنگنا
1. تنگه 2. ( به صورت جمع ) مضیقه. تنگنا. مخمصه. گرفتاری مثال: a strait about six miles wide. یک تنگه به پهنای تقریبا ۶ مایل the company is in desper ...
1. محکم. بادوام 2. ضخیم. کلفت 3. قرص. محکم 4. دلیرانه. با شهامت 5. نیرومند. قوی 6. چاق. تنومند 7. ( در بریتانیا ) ابجوی سیاه و قوی مثال: a short stou ...
1. معلوم. آشکار 2. معروف. مشهور. سرشناس مثال: a known criminal. the known world.
1. آگاه. مطلع 2. فاضل 3. زیرک. باهوش مثال: a knowledgeable old man. یک پیرمرد فاضل he is knowledgeable about modern art. او درباره هنر مدرن آگاه و ...
1. آستین ، 2. جلد ( صفحه ) 3. آستین انداختن به
1. کف پا، کف جوراب 3. کف کفش. تخت کفش. زیره 4. ته. کف 5. ( کفش ) تخت انداختن// 1. تنها 2. انحصاری. 3. مجرد
1. ( فحش ) کثافت. گه. نکبت 2. حیوونکی. بیچاره 3. بدبختی. مصیبت 4. گندش بزنند! گه بزنند به. . . ! تف به. . . . !
1. حفره. سوراخ 2. حدقه چشم 3. ( لامپ ) سرپیچ 4. پیریز. مادگی n. hollow part, cavity; opening into which the end of a light bulb is inserted; concave ...
اجتماعی - اقتصادی / ( به صورت جمع یعنی ) اقتصاد اجتماعی مثال: College Board officials said the difficulties arise more from socioeconomic than from ...
1. هق هق کردن. هق هق گریستن 2. هق هق کنان گفتن 3. ( صدای ) هق هق ،
1. صابون ، 2. سریال ابکی 3. صابون زدن4. چاپلوسی کردن v. wash with soap, treat with soap, lather with soap; flatter n. cleaning substance manufactured ...
به سفیدی برف. سفید چون برف. سفید سفید adj. white as snow, bright white مثال: a snow - white face. چهره ای به سفیدی برف
1. خر خر کردن. خر و پف کردن. خرنش کشیدن. خرناس کشیدن 2. خر خر. خر و پف. خرنش. خرناس
معنی اول: ( پرنده ) نوک دراز، پاشله a bird with a long, straight beak that lives near rivers and marshes پرنده ای با منقار بلند و مستقیم که در نز ...
1. زدن ، ضربه زدن 2. اثر گذاشتن. تحت تاثیر قرار دادن 3. شکست دادن. نیست و نابود کردن
1. پوزخند، 2. لبخند مغرورانه زدن ، پوزخند زدن
1. لیز، لغزنده ، 2. غیرقابل اعتماد. حقه باز 2. بی ثبات مثال: the roads are slippery. جاده ها لغزنده اند. a slippery customer. یک مشتری غیرقابل اعت ...
1. ماده لزج. 2. لجن 3. جلبک
Sliding door means door that slides on a horizontal axis در کشویی یعنی دری که روی محور افقی سر میخوره
خواب گردی. راه رفتن در خواب n. act of walking while asleep مثال: do you have sleepwalking? آیا شما خوابگردی دارید؟
1. سنگ لوح 2. لوح 3. فهرست نامزدهای انتخاباتی 4. با سنگ لوح پوشاندن 5. انتقاد کردن. نکوهش کردن 6. نامزد کردن. پیشنهاد کردن