پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٦,٨٨٤)

بازدید
٣,٣٣٤
تاریخ
٤٧ دقیقه پیش
پیشنهاد
٠

وزغ مثال: the toads can live either in land or in the water. وزغها هم در خشکی و هم در آب می تواند زندگی کنند.

تاریخ
١٥ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

1. عنوان. اسم 2. لقب. سمت 3. حق مالکیت 4. ( کتاب. فیلم و غیره ) عنوان گذاشتن روی مثال: what is the title of the book عنوان کتاب چیست؟ I can’t remem ...

تاریخ
١٥ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

1. بافت 2. پارچه 3. دستمال کاغذی. کلینکس مثال: living tissue بافت زنده I want to buy a box of tissues. یک بسته دستمال کاغذی می خواهم بخرم.

تاریخ
١٥ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

I don’t like my job. It’s so tiring. من کارم را دوست ندارم. خیلی خسته کننده است.

تاریخ
١٥ ساعت پیش
پیشنهاد
٠

1. سر انگشت پا2. پنجه پا 3. روی پنجه پا 4. پاورچین پاورچین راه رفتن v. walking using only the tips of one's toes n. ends or tips of the toes

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

مطابق با آن. بر اساس آن. متناسب با آن مثال: If a transformation, a thought, an understanding and a perception of the world takes place in individuals ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

tip 1: 1. نوک. سر 2. ته 3. ( سیگار ) فیلتر 4. فیلتردار کردن مثال: he put the tip of the spear in to the ground. او سر نیزه را داخل زمین قرار داد. ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

n. person who works in tin or tin plate

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

( کاغذ ) زرورق. فویل مثال: it must be covered by tinfoil. این باید با فویل پوشانده بشود.

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

کشاورز، زارع ، 2. دسته سکان. اهرم سکان مثال: tiller is a person who prepares land for raising crops. کشاورز کسی است که زمین را برای بار آوردن محصول ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
١

1. تا، تااینکه ، تاانکه ، تاوقتیکه مثال: I'll stay here till you get back. من اینجا می مانم تا تو برگردی. 2. دخل دکان مثال: she counted the money ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

1. کاشی 2. سفال 3. کف پوش 4. ( بازی ) مهره 5. کاشی کاری کردن 6. کف پوش کردن n. slab of fired clay for covering roofs or lining walls or floors v. pav ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

( موقتا ) کمک کردن، سر و سامان دادن to supply someone for a short time with something that is lacking: مثال: Can you lend me some money to tide me ov ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

1. ( بر سر راه کسی ) ایجاد مانع کردن . چوب لای چرخ ( کسی ) گذاشتن 2. خنثی کردن. نقش بر اب کردن

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
١

1. رعد و برق 2. صاعقه. 3. رویداد بهت آور

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

روسیاه مثال: They said they wanted to — this was said by the head of the Zionist regime, that disgraced, wretched creature — destroy Hamas and that H ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

سنگرشکن مثال: Furthermore, that power [the US] was so indifferent about human values and humanitarian concepts that it provided that brutal regime w ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

1. تندر. رعد. آسمان غرمبه 2. آسمان غرمبه شدن 3. غریدن. غرش کردن 4. کوبیدن. محکم زدن 5. فریاد کشیدن. فریاد اعتراض سر دادن مثال: are you afraid of thun ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

1. کوبیدن. زدن 2. مشت و مشت کاری کردن 3. تپیدن 4. ضربه. مشت 5. ( صدای ) تالاپ مثال: verb : the two men kicked and thumped him. آن دو تا مرد او را با ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

دست و پا چلفتی مثال: Can you untangle this thread for me? I'm all thumbs today می توانی این نخ را برای من باز کنی؟ من امروز دست و پا چلفتی ام.

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

نشان رد کردن یا نپذیرفتن چیزی ( گرفتن شست به طرف پایین ) used to show disapproval of something: مثال: They gave our plan the thumbs down ( = they ha ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

ابا. ابا داشتن مثال: And this regime was so ruthless and hard - hearted that it had no qualms about killing 15, 000 children in the span of roughly a ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

موافق بودن. موافقت used to show approval of something: مثال: So it's the thumbs up for Brighton's latest nightclub پس این موافقت برای جدیدترین کلوب ش ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

1. فرو کردن 2. چپاندن 3. به زور باز کردن. از پیش بردن 4. انداختن. پرتاب 5. حمله کردن 6. حمله. ضربت. تک نفوذی 7. ( فیزیک ) رانش. نیروی رانشی مثال: ver ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

{سازمان} بریکس مثال: One of the capacities and facilities at our disposal is our recent membership in organizations like BRICS and others. یکی از ظر ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

1. سرتاسر. سراسر، 2. همه جا. به کلی 3. از اول تا آخر 3. در تمامِ مدتِ 4. در طولِ. در مثال: it had repercussions throughout Europe آن سرتاسر اروپا ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

1. زق زق کردن 2. تپ تپ کردن 3. تپش داشتن. تپیدن 4. تپش. لرزش. ارتعاش مثال: verb : her arms and legs throbbed with tiredness دست و پاهایش به جهت خستگ ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

1. تخت ( پادشاهی ) 2. پادشاهی. سلطنت مثال: he sat on a golden throne او روی یک تخت پادشاهی طلایی نشست. the tsar risked losing his throne. تزار از ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

تخصصی. اختصاصی. ویژه مثال: Regarding an 8% economic growth, praise God, I’ve been informed that a number of experts in this field worked several mont ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

بس بودن ، کفایت کردن ، کافی بودن ، بسنده بودن مثال: She hoped sanctions would suffice to get Iraq out of Kuwait، but warned that force might eventua ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

1. اقامه دعوی کردن. تعقیب قانونی کردن . شکایت کردن 2. درخواست کردن. التماس کردن مثال: he sued for negligence. او برای سهل انگاری و قصور اقامه دعوی ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

1. شیر دادن ( به ) 2. شیرخوردن مترادف: BREASTFEED مثال: You don't suckle the child frequently enough. شما خیلی اوقات به بچه شیر کافی نمی دهید.

تاریخ
٣ روز پیش
پیشنهاد
٠

1. موفق 2. موفقیت آمیز 3. نتیجه بخش. موثر. مفید مثال: a successful campaign. یک مبارزه انتخاباتی موفقیت آمیز a successful designer. یک طراح موفق su ...

تاریخ
٣ روز پیش
پیشنهاد
٠

ارگان دولتی. سازمان دولتی مثال: Unfortunately, I have observed that government agencies or regulatory bodies act as speed bumps in some instances. م ...

تاریخ
٣ روز پیش
پیشنهاد
٠

سرعت گیر. مانع مثال: Unfortunately, I have observed that government agencies or regulatory bodies act as speed bumps in some instances. من متاسفانه ...

تاریخ
٣ روز پیش
پیشنهاد
٠

1. جانشین. ذخیره. علی البدل 2. جانشین کردن 3. جانشین شدن مثال: noun : substitutes for permanent employees جانشین هایی برای کارمندان دائمی adjective ...

تاریخ
٣ روز پیش
پیشنهاد
٠

1. زیست. هستی 2. امرار معاش. گذران 3. وسیله امرار معاش ( در حد زنده ماندن ) 4. حیاتی. ضروری 5. بخور و نمیر مثال: they depend on fish for subsistence. ...

تاریخ
٤ روز پیش
پیشنهاد
٠

1. والا. برین. عالی 2. اعجاب انگیز. حیرت اور 3. بی حد و حصر . مفرط مثال: sublime music. موسیقی والا و عالی the sublime confidence of youth. اعتما ...

تاریخ
٤ روز پیش
پیشنهاد
٠

1. شرطی 2. وجه شرطی ، 3. صیغه شرطی فعل adj. of or pertaining to a verb form which expresses an action or state as something which is not yet fact and ...

تاریخ
٤ روز پیش
پیشنهاد
٠

1. ذهنی 2. تصوری. نظری 3. شخصی 4. ذهن گرا 5. ذهنگرایانه 6. درونی. درون زاد 7. خیالی 8. ( دستور زبان ) فاعلی

تاریخ
٤ روز پیش
پیشنهاد
٠

پیش از مثال: Prior to that, our concern was to bring the private sector into the field. پیش از آن، دغدغه ما آوردن بخش خصوصی در میدان بود. پیش از آ ...

تاریخ
٤ روز پیش
پیشنهاد
٠

1. خوش بنیه. زورمند. پرطاقت. قوی 2. تنومند. هیکل دار 3. مقاوم. محکم. سخت 4. مصمم مثال: a sturdy lad. یک پسر بچه خوش بنیه و زورمند sturdy boots. چک ...

تاریخ
٤ روز پیش
پیشنهاد
٠

1. گیجی 2. خنگی. کودنی. 3. حماقت مثال: he cursed their stupidity. او به گیجی و خنگی آنها ناسزا گفت. she blushed at her stupidity. او در نتیجة حماق ...

تاریخ
٤ روز پیش
پیشنهاد
١

1. عالی. چشمگیر. خیره کننده 2. زیبا. قشنگ. خوشگل 3. مبهوت کننده. حیرت انگیز . شگفت اور 4. غیر منتظره. غیرمترقبه. دور از انتظار مثال: a stunning win. ...

تاریخ
٤ روز پیش
پیشنهاد
٠

1. ( در اثر ضربه ) بیهوش کردن 2. مبهوت کردن. خیره کردن. میخکوب کردن 3. ( با سر و صدا ) کر کردن 4. ( اسلحه ) بیهوش کننده مثال: a glancing blow stunned ...

تاریخ
٤ روز پیش
پیشنهاد
٠

چه حرف ها! چه مزخرفاتی! چه چرت و پرت هایی! مثال: Stuff and nonsense! You don't know what you're talking about. چه مزخرفاتی! شما نمیدانید راجع به چی ...

تاریخ
٤ روز پیش
پیشنهاد
٠

1. ماده 2. جنس. خمیره 3. چیز 4. آشغال 5. چرند. مزخرف/1. چپاندن. پر کردن 2. پر خوردن. پر خوری کردن 3. پوست آکندن. پوست حیوانات را پر کردن 4. گرفتن nou ...

تاریخ
٤ روز پیش
پیشنهاد
٠

1. قانونی 2. مجاز. مشروع 3. حقوقی مثال: all their actions were legal. همه ی اقداماتشان قانونی بود. the legal profession. کار و پیشه مجاز و مشروع

تاریخ
٤ روز پیش
پیشنهاد
١

1. سخنران 2. ( دانشگاه ) مربی. مدرس مثال: the lecturer is a journalist. سخنران یک روزنامه نگار است. a lecturer in economics. یک مدرس علم اقتصاد

تاریخ
٤ روز پیش
پیشنهاد
٠

1. چرم ، 2. چرمی 3. شلاق زدن مثال: a leather jacket یک ژاکت چرم he caught me and leathered me او من را گرفت و شلاقم زد.