پیشنهادهای آرمان بدیعی (٦,٨٨٤)
وزغ مثال: the toads can live either in land or in the water. وزغها هم در خشکی و هم در آب می تواند زندگی کنند.
1. عنوان. اسم 2. لقب. سمت 3. حق مالکیت 4. ( کتاب. فیلم و غیره ) عنوان گذاشتن روی مثال: what is the title of the book عنوان کتاب چیست؟ I can’t remem ...
1. بافت 2. پارچه 3. دستمال کاغذی. کلینکس مثال: living tissue بافت زنده I want to buy a box of tissues. یک بسته دستمال کاغذی می خواهم بخرم.
I don’t like my job. It’s so tiring. من کارم را دوست ندارم. خیلی خسته کننده است.
1. سر انگشت پا2. پنجه پا 3. روی پنجه پا 4. پاورچین پاورچین راه رفتن v. walking using only the tips of one's toes n. ends or tips of the toes
مطابق با آن. بر اساس آن. متناسب با آن مثال: If a transformation, a thought, an understanding and a perception of the world takes place in individuals ...
tip 1: 1. نوک. سر 2. ته 3. ( سیگار ) فیلتر 4. فیلتردار کردن مثال: he put the tip of the spear in to the ground. او سر نیزه را داخل زمین قرار داد. ...
n. person who works in tin or tin plate
( کاغذ ) زرورق. فویل مثال: it must be covered by tinfoil. این باید با فویل پوشانده بشود.
کشاورز، زارع ، 2. دسته سکان. اهرم سکان مثال: tiller is a person who prepares land for raising crops. کشاورز کسی است که زمین را برای بار آوردن محصول ...
1. تا، تااینکه ، تاانکه ، تاوقتیکه مثال: I'll stay here till you get back. من اینجا می مانم تا تو برگردی. 2. دخل دکان مثال: she counted the money ...
1. کاشی 2. سفال 3. کف پوش 4. ( بازی ) مهره 5. کاشی کاری کردن 6. کف پوش کردن n. slab of fired clay for covering roofs or lining walls or floors v. pav ...
( موقتا ) کمک کردن، سر و سامان دادن to supply someone for a short time with something that is lacking: مثال: Can you lend me some money to tide me ov ...
1. ( بر سر راه کسی ) ایجاد مانع کردن . چوب لای چرخ ( کسی ) گذاشتن 2. خنثی کردن. نقش بر اب کردن
1. رعد و برق 2. صاعقه. 3. رویداد بهت آور
روسیاه مثال: They said they wanted to — this was said by the head of the Zionist regime, that disgraced, wretched creature — destroy Hamas and that H ...
سنگرشکن مثال: Furthermore, that power [the US] was so indifferent about human values and humanitarian concepts that it provided that brutal regime w ...
1. تندر. رعد. آسمان غرمبه 2. آسمان غرمبه شدن 3. غریدن. غرش کردن 4. کوبیدن. محکم زدن 5. فریاد کشیدن. فریاد اعتراض سر دادن مثال: are you afraid of thun ...
1. کوبیدن. زدن 2. مشت و مشت کاری کردن 3. تپیدن 4. ضربه. مشت 5. ( صدای ) تالاپ مثال: verb : the two men kicked and thumped him. آن دو تا مرد او را با ...
دست و پا چلفتی مثال: Can you untangle this thread for me? I'm all thumbs today می توانی این نخ را برای من باز کنی؟ من امروز دست و پا چلفتی ام.
نشان رد کردن یا نپذیرفتن چیزی ( گرفتن شست به طرف پایین ) used to show disapproval of something: مثال: They gave our plan the thumbs down ( = they ha ...
ابا. ابا داشتن مثال: And this regime was so ruthless and hard - hearted that it had no qualms about killing 15, 000 children in the span of roughly a ...
موافق بودن. موافقت used to show approval of something: مثال: So it's the thumbs up for Brighton's latest nightclub پس این موافقت برای جدیدترین کلوب ش ...
1. فرو کردن 2. چپاندن 3. به زور باز کردن. از پیش بردن 4. انداختن. پرتاب 5. حمله کردن 6. حمله. ضربت. تک نفوذی 7. ( فیزیک ) رانش. نیروی رانشی مثال: ver ...
{سازمان} بریکس مثال: One of the capacities and facilities at our disposal is our recent membership in organizations like BRICS and others. یکی از ظر ...
1. سرتاسر. سراسر، 2. همه جا. به کلی 3. از اول تا آخر 3. در تمامِ مدتِ 4. در طولِ. در مثال: it had repercussions throughout Europe آن سرتاسر اروپا ...
1. زق زق کردن 2. تپ تپ کردن 3. تپش داشتن. تپیدن 4. تپش. لرزش. ارتعاش مثال: verb : her arms and legs throbbed with tiredness دست و پاهایش به جهت خستگ ...
1. تخت ( پادشاهی ) 2. پادشاهی. سلطنت مثال: he sat on a golden throne او روی یک تخت پادشاهی طلایی نشست. the tsar risked losing his throne. تزار از ...
تخصصی. اختصاصی. ویژه مثال: Regarding an 8% economic growth, praise God, I’ve been informed that a number of experts in this field worked several mont ...
بس بودن ، کفایت کردن ، کافی بودن ، بسنده بودن مثال: She hoped sanctions would suffice to get Iraq out of Kuwait، but warned that force might eventua ...
1. اقامه دعوی کردن. تعقیب قانونی کردن . شکایت کردن 2. درخواست کردن. التماس کردن مثال: he sued for negligence. او برای سهل انگاری و قصور اقامه دعوی ...
1. شیر دادن ( به ) 2. شیرخوردن مترادف: BREASTFEED مثال: You don't suckle the child frequently enough. شما خیلی اوقات به بچه شیر کافی نمی دهید.
1. موفق 2. موفقیت آمیز 3. نتیجه بخش. موثر. مفید مثال: a successful campaign. یک مبارزه انتخاباتی موفقیت آمیز a successful designer. یک طراح موفق su ...
ارگان دولتی. سازمان دولتی مثال: Unfortunately, I have observed that government agencies or regulatory bodies act as speed bumps in some instances. م ...
سرعت گیر. مانع مثال: Unfortunately, I have observed that government agencies or regulatory bodies act as speed bumps in some instances. من متاسفانه ...
1. جانشین. ذخیره. علی البدل 2. جانشین کردن 3. جانشین شدن مثال: noun : substitutes for permanent employees جانشین هایی برای کارمندان دائمی adjective ...
1. زیست. هستی 2. امرار معاش. گذران 3. وسیله امرار معاش ( در حد زنده ماندن ) 4. حیاتی. ضروری 5. بخور و نمیر مثال: they depend on fish for subsistence. ...
1. والا. برین. عالی 2. اعجاب انگیز. حیرت اور 3. بی حد و حصر . مفرط مثال: sublime music. موسیقی والا و عالی the sublime confidence of youth. اعتما ...
1. شرطی 2. وجه شرطی ، 3. صیغه شرطی فعل adj. of or pertaining to a verb form which expresses an action or state as something which is not yet fact and ...
1. ذهنی 2. تصوری. نظری 3. شخصی 4. ذهن گرا 5. ذهنگرایانه 6. درونی. درون زاد 7. خیالی 8. ( دستور زبان ) فاعلی
پیش از مثال: Prior to that, our concern was to bring the private sector into the field. پیش از آن، دغدغه ما آوردن بخش خصوصی در میدان بود. پیش از آ ...
1. خوش بنیه. زورمند. پرطاقت. قوی 2. تنومند. هیکل دار 3. مقاوم. محکم. سخت 4. مصمم مثال: a sturdy lad. یک پسر بچه خوش بنیه و زورمند sturdy boots. چک ...
1. گیجی 2. خنگی. کودنی. 3. حماقت مثال: he cursed their stupidity. او به گیجی و خنگی آنها ناسزا گفت. she blushed at her stupidity. او در نتیجة حماق ...
1. عالی. چشمگیر. خیره کننده 2. زیبا. قشنگ. خوشگل 3. مبهوت کننده. حیرت انگیز . شگفت اور 4. غیر منتظره. غیرمترقبه. دور از انتظار مثال: a stunning win. ...
1. ( در اثر ضربه ) بیهوش کردن 2. مبهوت کردن. خیره کردن. میخکوب کردن 3. ( با سر و صدا ) کر کردن 4. ( اسلحه ) بیهوش کننده مثال: a glancing blow stunned ...
چه حرف ها! چه مزخرفاتی! چه چرت و پرت هایی! مثال: Stuff and nonsense! You don't know what you're talking about. چه مزخرفاتی! شما نمیدانید راجع به چی ...
1. ماده 2. جنس. خمیره 3. چیز 4. آشغال 5. چرند. مزخرف/1. چپاندن. پر کردن 2. پر خوردن. پر خوری کردن 3. پوست آکندن. پوست حیوانات را پر کردن 4. گرفتن nou ...
1. قانونی 2. مجاز. مشروع 3. حقوقی مثال: all their actions were legal. همه ی اقداماتشان قانونی بود. the legal profession. کار و پیشه مجاز و مشروع
1. سخنران 2. ( دانشگاه ) مربی. مدرس مثال: the lecturer is a journalist. سخنران یک روزنامه نگار است. a lecturer in economics. یک مدرس علم اقتصاد
1. چرم ، 2. چرمی 3. شلاق زدن مثال: a leather jacket یک ژاکت چرم he caught me and leathered me او من را گرفت و شلاقم زد.