پیشنهادهای حسین کتابدار (٢٣,٥٩١)
🔸 معادل فارسی: شرکت بیمه گر / مؤسسه ارائه دهنده ی بیمه در زبان محاوره ای: شرکت بیمه، اونایی که بیمه رو صادر می کنن، طرف حساب بیمه ______________ ...
🔸 معادل فارسی: حکم / رأی قضایی / تصمیم رسمی در زبان محاوره ای: تصمیم دادگاه، رأی قاضی، حکم رسمی، نظر نهایی _____________________________________ ...
🔸 معادل فارسی: حقوق مسئولیت مدنی / قانون خطاهای مدنی در زبان محاوره ای: قانون جبران خسارت، قانون دعواهای غیرکیفری، قانون اشتباهات مدنی _________ ...
🔸 معادل فارسی: حقوق مدنی / قانون مدنی در زبان محاوره ای: قانون مربوط به دعواهای شخصی، قانون روابط خصوصی، مقررات غیرکیفری _______________________ ...
🔸 معادل فارسی: حقوق کیفری / قانون جزا در زبان محاوره ای: قانون مربوط به جرم و مجازات، مقررات کیفری، قانون مجازات _______________________________ ...
🔸 معادل فارسی: قتل درجه یک / قتل عمد با قصد قبلی در زبان محاوره ای: قتل از روی نقشه، کشتنش با برنامه، قتل کاملاً عمدی __________________________ ...
🔸 معادل فارسی: قتل درجه دو / قتل غیرعمد با نیت قبلی محدود در زبان محاوره ای: قتل بدون برنامه ریزی، کشت ولی از قبل نقشه نداشت، قتل با نیت ولی نه ا ...
🔸 معادل فارسی: معمولی / پیش پاافتاده / بی ویژگی خاص / رایج در زبان محاوره ای: معمولیه، چیز خاصی نیست، یه چیز دم دستی، خیلی معمولی ______________ ...
🔸 معادل فارسی: قتل معمولی / قتل غیرعجیب / جنایت رایج در زبان محاوره ای: یه قتل معمولی، جنایت خاصی نبود، قتل ساده و بی ماجرا ____________________ ...
🔸 معادل فارسی: مبتنی بر منطق / دارای استدلال قوی / منطقی و مستدل در زبان محاوره ای: حرف حسابه، استدلالش قویه، منطقی حرف زده ____________________ ...
🔸 معادل فارسی: پیشبرد / تسهیل / تقویت / ارتقاء در زبان محاوره ای: کمک به جلو رفتن، باعث پیشرفت شدن، کمک به تحقق هدف ____________________________ ...
🔸 معادل فارسی: محکومیت حبس ابد غیرقابل تخفیف در زبان محاوره ای: حبس ابد بدون بخشش، زندان تا آخر عمر، حکم ابد اجباری ____________________________ ...
( استعاری – ادبی یا سیاسی ) : استفاده از زور، فشار یا تهدید برای تحمیل نظر یا کنترل مثال: They used fear as a cudgel to silence dissent. اونا از ت ...
🔸 معادل فارسی: بنیاد پیشبرد دموکراسی در زبان محاوره ای: یه سازمان حقوقی برای دفاع از دموکراسی، گروهی که علیه فساد دولتی اقدام می کنه __________ ...
🔸 معادل فارسی: استخراج اطلاعات رزومه / تجزیه وتحلیل رزومه / پردازش خودکار رزومه در زبان محاوره ای: خوندن خودکار رزومه، درآوردن اطلاعات از رزومه، ...
مخفف **Applicant Tracking System** 🔸 معادل فارسی: سیستم ردیابی متقاضیان / سامانه پیگیری رزومه ها در زبان محاوره ای: نرم افزار غربال گری رزومه، س ...
🔸 معادل فارسی: داده های استخدامی / آمار جذب نیرو / اطلاعات مربوط به استخدام در زبان محاوره ای: آمار استخدام، اطلاعات جذب نیرو، داده های مربوط به ...
🔸 معادل فارسی: فرهنگ طرد / فرهنگ کنسل کردن / موج حذف اجتماعی در زبان محاوره ای: فرهنگ کنسل کردن، همه ریختن سرش، دیگه کسی تحویلش نمی گیره _______ ...
🔸 معادل فارسی: اختیار مالی / قدرت تخصیص بودجه / کنترل منابع مالی در زبان محاوره ای: کنترل پول دستشه، بودجه رو اون تعیین می کنه، کیسه دست اونه __ ...
🔸 معادل فارسی: رگبار فعالیت ها / سلسله ای از اقدامات / موجی از کارها در زبان محاوره ای: یه عالمه کار پشت سرهم، زنجیره ای از اتفاقات، همه چی ریخت ...
🔸 معادل فارسی: مناظره ی محترمانه / گفت وگوی متمدنانه / بحث با ادب در زبان محاوره ای: بحث مؤدبانه، مناظره ی بدون دعوا، گفت وگوی منطقی ___________ ...
Cancel someone / Cancel anyone 🔸 معادل فارسی: لغو کردن اعتبار کسی / طرد کردن اجتماعی / حذف کردن از فضاهای عمومی در زبان محاوره ای: طرفو کنسل کردن ...
🔸 معادل فارسی: مزاحمت ممنوع / وسط حرف نپرید / داد نزنید در زبان محاوره ای: وسط حرف نپر، شلوغ نکن، نپری وسط اجرا ________________________________ ...
🔸 معادل فارسی: ممانعت از اجرای عدالت / اخلال در روند قضایی در زبان محاوره ای: سنگ اندازی توی کار دادگاه، خراب کاری توی پرونده، جلوگیری از اجرای ق ...
🔸 معادل فارسی: مجموعه ای از تخلفات / انبوهی از جرائم / کلی خلاف در زبان محاوره ای: یه عالمه خلاف کرده، کلی تخلف داشته، پشت سرهم جرم انجام داده _ ...
🔸 معادل فارسی: درگیر کردن عضلات مرکزی بدن / فعال سازی مرکز بدن در زبان محاوره ای: شکم و پهلو رو سفت کن، عضلات وسط بدنتو فعال کن، مرکز بدنتو درگیر ...
🔸 معادل فارسی: با تمام قدرت / با سرعت کامل / بی محابا در زبان محاوره ای: تا ته رفت، با تمام زورش رفت جلو، بی وقفه حمله کرد _____________________ ...
🔸 معادل فارسی: اضافه کردن به / توسعه دادن / گسترش دادن در زبان محاوره ای: یه چیزی رو قاطی کردن، بیشترش کردن، روش ساختن _________________________ ...
🔸 معادل فارسی: فرو کردن ضربه ای / تزریق کردن / وارد کردن ناگهانی در زبان محاوره ای: یه ضربه زد، یه چیزی رو فرو کرد، یه تزریق کرد _______________ ...
🔸 معادل فارسی: یواشکی وارد شدن / بی سروصدا داخل شدن / زیرپوستی اضافه کردن در زبان محاوره ای: یواشکی اومد تو، یه چیزی رو قاطی کرد، بی صدا وارد شد ...
**DID** ( اسم اختصاری – پزشکی / روان شناسی / رسمی ) 🔸 معادل فارسی: اختلال تجزیه ی هویت / اختلال چندشخصیتی در زبان محاوره ای: چندتا شخصیت داره، ا ...
**DID** ( اسم اختصاری – پزشکی / روان شناسی / رسمی ) 🔸 معادل فارسی: اختلال تجزیه ی هویت / اختلال چندشخصیتی در زبان محاوره ای: چندتا شخصیت داره، ا ...
تمرین Sit - Up یک تمرین مقاومتی برای قوی تر کردن عضلات شکم است که به ویژه بر عضله راست شکمی ( rectus abdominis ) و همچنین عضلات مورب خارجی و داخلی شک ...
یک اسم است و به معنای چیزی کوچک و قابل نگهداری که به عنوان یادگار یا یادبودی از شخص، مکان یا رویداد خاصی نگه داشته می شود. - معمولاً به عنوان یادگا ...
در زمینه گنج و اشیای قیمتی، واژه **score** به معنای یک یافته یا دستاورد ارزشمند است که معمولاً به چیزی گفته می شود که با ارزش زیاد یا با تلاش کم به د ...
1. **شخصی که زیاد حرف می زند یا بی وقفه و طولانی صحبت می کند** کسی که همیشه در حال صحبت کردن است و معمولاً حرف های بی معنی یا بی خود می زند. مثال: ...
واژه **wordy** یک صفت است که به معنی استفاده از بیش از حد کلمات برای بیان یک موضوع گفته می شود؛ یعنی کسی یا چیزی که خیلی طولانی و پر از کلمات اضافی ص ...
1. **تقریباً / تقریبا به طور کامل ( Almost / nearly ) ** این عبارت برای بیان اینکه چیزی تا حد زیادی انجام شده یا نزدیک به کامل است به کار می رود. م ...
🔸 معادل فارسی: تأمل کردن در زبان محاوره ای: بذار تا فردا تصمیم بگیری، بذار مغزت خودش حلش کنه ________________________________________ 🔸 تعریف ...
🔸 معادل فارسی: تسلیم شدن از نظر جنسی در زبان محاوره ای: خودشو در اختیار کسی گذاشتن، تن دادن، تسلیم شدن ________________________________________ ...
🔸 معادل فارسی: حرام زاده ها / فرزندان نامشروع / بچه های خارج از ازدواج در زبان محاوره ای: بچه هایی که پدر و مادرشون ازدواج نکرده بودن، بچه ی بی پ ...
🔸 معادل فارسی: دشت بی درخت / زمین بایر پوشیده از بوته / مرغزار خشک در زبان محاوره ای: بیابون بوته دار، دشت خلوت، زمین خالی با علف و خار ، خارزار ...
🔸 معادل فارسی: شنیدن سروصدا / شنیدن همهمه / شنیدن غوغا در زبان محاوره ای: یه سروصدایی شنید، انگار دعوا شده بود، یه جوری شلوغ شده بود ___________ ...
🔸 معادل فارسی: همسر جداافتاده / همسر دورشده / زن سابق ( در حال جدایی یا قطع رابطه ) در زبان محاوره ای: زنش که دیگه باهاش زندگی نمی کنه، همسرش که ...
🔸 معادل فارسی: پرچونه / پرحرف / وراج / خوش صحبت در زبان محاوره ای: دائم داره حرف می زنه، دهنش رو نمی بنده، خیلی حرف می زنه، بامزه ست ولی خسته کنن ...
🔸 معادل فارسی: پرچانه / پرحرف / خوش صحبت / وراج در زبان محاوره ای: زیاد حرف می زنه، دهنش رو نمی بنده، دائم در حال حرف زدنه، خوش صحبته ولی گاهی خس ...
🔸 معادل فارسی: راننده ی حرفه ای / راننده ی پرادعا / راننده ی تند و تیز در زبان محاوره ای: راننده ی خفن، اونایی که با غرور رانندگی می کنن، حرفه ای ...
🔸 معادل فارسی: نابغه ی جاده / استاد رانندگی / ذهن درخشان پشت فرمان در زبان محاوره ای: اونایی که انگار با ماشین یکی شدن، راننده ی نابغه، استاد فرم ...
🔸 معادل فارسی: استاد رانندگی / نابغه ی ماشین / راننده ی حرفه ای / قهرمان اتومبیل رانی در زبان محاوره ای: ماشین باز حرفه ای، راننده ی خفن، استاد ف ...
اُرنِری ________________________________________ 🔸 معادل فارسی: بدخلق / بداخلاق / لج باز / اخمو / زودرنچ در زبان محاوره ای: بدعنقه، گیر می ده، ...