پیشنهادهای حسین کتابدار (٢٤,٣٣٣)
🔸 معادل فارسی: لایه ها را کنار زدن / پرده برداری تدریجی / کشف تدریجی حقیقت در زبان محاوره ای: کم کم رفتن توی عمق ماجرا، لایه به لایه راز رو برملا کر ...
🔸 معادل فارسی: تمام عیار / همه جانبه / بنیادین / ریشه ای / کامل و جامع / سراپا در زبان محاوره ای: کاملِ کامل، از بیخ وبن، تا تهش 🔸 تعریف ها: 1. ...
🔸 معادل فارسی: دیپ پشت بازو / شنا روی نیمکت برای پشت بازو در زبان محاوره ای: حرکت دیپ برای تقویت پشت بازو، معمولاً با نیمکت یا صندلی 🔸 تعریف ها: 1 ...
🔸 معادل فارسی: قابلیت اشتراک گذاری / میزان تمایل به اشتراک گذاری در زبان محاوره ای: چقدر یه محتوا �قابل پخش� یا �قابل شیر کردن� بین مردم هست 🔸 تعر ...
🔸 معادل فارسی: زیر نظر شدید داشتن / آزادی کم دادن / کنترل کامل داشتن در زبان محاوره ای: محکم گرفتن کسی، نذاشتن زیاد آزاد باشه، از نزدیک کنترل کردن ...
🔸 معادل فارسی: عصبانی کردن / تحریک کردن / به هم ریختن آرامش کسی در زبان محاوره ای: رو اعصاب کسی رفتن، حرص کسی رو در آوردن، کسی رو از کوره در بردن � ...
🔸 معادل فارسی: اسامی رو یادداشت کردن ( برای پیگیری یا مجازات ) / لیست کردن افراد خطاکار در زبان محاوره ای: اسم ها رو نوشتن که بعداً حسابشون رو برسه، ...
🔸 معادل فارسی: به سمت کسی/چیزی با حالت تهدیدآمیز رفتن / فشار آوردن بر / تمرکز جدی روی چیزی در زبان محاوره ای: یورش بردن، خط و نشان کشیدن، حسابی گیر ...
🔸 معادل فارسی: تهدید به اقدام تهاجمی / قدرت نمایی نظامی / شمشیر از رو بستن در زبان محاوره ای: زور گفتن و خط و نشان کشیدن، شاخ و شونه کشیدن 🔸 تعریف ...
🔸 معادل فارسی: از قوی ترین ابزارها یا افراد استفاده کردن / سنگین ترین سلاح ها رو رو کردن در زبان محاوره ای: همه ی زور و امکانات رو گذاشتن وسط، برگ ب ...
🔸 معادل فارسی: مرز گذاشتن / خط قرمز تعیین کردن / حد و حدود مشخص کردن در زبان محاوره ای: یه جایی خط کشیدن و گفتن �از اینجا به بعد نه�، تعیین کردن خط ...
ای اونیَن 🔸 معادل فارسی: ابدی / جاودانه / همیشگی / بی پایان در زبان محاوره ای: همیشگی، بی انتها، تا ابد 🔸 تعریف ها: 1. ( ادبی – شاعرانه ) : چیزی ...
🔸 معادل فارسی: احساسی کردن / بیش ازحد احساسی جلوه دادن / رمانتیک نمایی در زبان محاوره ای: زیادی احساساتی کردن، قند و عسل ریختن روی ماجرا، بی دلیل مل ...
plantarflexion 🔸 معادل فارسی: خم کردن کف پا به سمت پایین / پلانتار فلکشن در زبان محاوره ای: به سمت پایین دادن پنجه ی پا، مثل وقتی روی نوک انگشتان پا ...
🔸 معادل فارسی: خم کردن به سمت پشت / خم کردن رو به بالا ( در مچ پا یا مچ دست ) در زبان محاوره ای: بالا آوردن پنجه ی پا به سمت ساق یا خم کردن مچ دست ...
🔸 معادل فارسی: بهره وری دویدن / صرفه جویی انرژی در دویدن / اقتصاد دویدن در زبان محاوره ای: چقدر با کمترین مصرف انرژی می تونی سریع و طولانی بدوی 🔸 ...
( اصطلاح غیررسمی – طنزآمیز ) : به صورت شوخی برای توصیف کسی که به شدت به چای وابسته است یا بدون چای نمی تواند روزش را شروع کند مثال: She’s a real tea ...
🔸 معادل فارسی: حمایت کردن / طرفداری کردن / تشویق کردن / آرزوی موفقیت داشتن در زبان محاوره ای: هواداری کردن، پشت کسی بودن، براش دعا کردن، طرفشو گرفت ...
🔸 معادل فارسی: تاب دادن کتل بل / حرکت انفجاری با کتل بل / نوسان قدرتی با وزنه ی دسته دار در زبان محاوره ای: حرکت نوسانی با کتل بل، تمرین قدرتی با تا ...
🔸 معادل فارسی: فراتر از رنگین کمان / آن سوی آرزوها / جایی بهتر در زبان محاوره ای: یه جای خیالی و قشنگ، اون ورِ خوشبختی، جایی که همه چی خوبه 🔸 تعریف ...
🔸 معادل فارسی: فراتر از انتقاد / غیرقابل سرزنش / بی نقص از نظر اخلاقی در زبان محاوره ای: هیچ کس نمی تونه ازش ایراد بگیره، کاملاً پاکه، بی اشکاله 🔸 ...
🔸 معادل فارسی: پایان مکالمه / تمام شد / خداحافظ در زبان محاوره ای: تمومه دیگه، حرفی ندارم، خداحافظ، مکالمه بسته شد 🔸 تعریف ها: 1. ( ارتباط رادیو ...
🔸 معادل فارسی: فراتر از هرگونه شک / غیرقابل اتهام / کاملاً بی گناه در زبان محاوره ای: هیچ کس شک نمی کنه بهش، از هر نظر پاکه، کسی بهش شک نداره 🔸 تع ...
🔸 معادل فارسی: باعث حالت تهوع شدن / حال کسی را بد کردن / ایجاد انزجار شدید در زبان محاوره ای: حالمو بهم زد، تهوع گرفتم، از شدت نفرت دلم آشوب شد 🔸 ...
🔸 معادل فارسی: ( اسم ) دره ی باریک و عمیق / تنگه ( فعل ) پرخوری کردن / با ولع خوردن در زبان محاوره ای: ( اسم ) یه دره ی خیلی عمیق وسط کوه ها ( ف ...
🔸 معادل فارسی: نمای پانوراما / تصویر عریض / منظره ی گسترده در زبان محاوره ای: عکس خیلی باز، نمای سرتاسری، تصویر وسیع از منظره 🔸 تعریف ها: 1. ( ع ...
🔸 معادل فارسی: فضای باز در جنگل / بیشه زار روشن / دشت کوچک میان درختان در زبان محاوره ای: جای باز وسط جنگل، یه دشت کوچیک وسط درختا، فضای روشن تو دل ...
اِس چوئِری 🔸 معادل فارسی: خور / مصب رودخانه / دهانه ی رودخانه در زبان محاوره ای: جایی که رود به دریا می ریزه، محل تلاقی آب شیرین و شور 🔸 تعریف ها: ...
🔸 معادل فارسی: سبزه زار / پوشش گیاهی / فضای سبز / گیاهان زینتی در زبان محاوره ای: سبزه ها، گیاه ها، فضای سبز، برگ و بوته ها 🔸 تعریف ها: 1. ( طبی ...
🔸 معادل فارسی: هیچ راهی را نادیده نگرفتن / همه جا را گشتن / از هیچ تلاشی دریغ نکردن در زبان محاوره ای: همه چی رو زیر و رو کرد، از هر راهی رفت، هیچ چ ...
🔸 معادل فارسی: کاملاً / تمام عیار / از هر نظر / سراپا در زبان محاوره ای: از دم، کامل کامل، ته وتو، همه جوره، از هر لحاظ 🔸 تعریف ها: 1. ( شناخت ی ...
🔸 معادل فارسی: زیر و رو / از درون به بیرون / کاملاً و دقیق در زبان محاوره ای: مو رو از ماست کشیدن، همه چیزو زیر و رو کردن، کامل شناختن چیزی 🔸 تعری ...
🔸 معادل فارسی: به وجود آمدن / پدیدار شدن / تبدیل شدن / شکل گرفتن در زبان محاوره ای: چطور به اینجا رسید، چطور این جوری شد، از کجا اومد، چطور شکل گرفت ...
🔸 معادل فارسی: ناگهانی ظاهر شدن / بالا آمدن / پدیدار شدن / باز شدن ( پنجره ) در زبان محاوره ای: یهو ظاهر شد، یهویی بالا اومد، یه پنجره باز شد، یه چ ...
🔸 معادل فارسی: پایین رفتن / کاهش یافتن / غرق شدن / ثبت شدن / اتفاق افتادن / مورد استقبال قرار گرفتن در زبان محاوره ای: افت کرد، غروب کرد، غرق شد، ات ...
🔸 معادل فارسی: شاخص کلیدی عملکرد / معیار اصلی سنجش عملکرد در زبان محاوره ای: شاخص موفقیت، معیار سنجش کار، شاخص عملکرد 🔸 تعریف ها: 1. ( مدیریتی – ...
🔸 معادل فارسی: تمرکز در حد ماهی قرمز / حواس پرتی شدید / توجه کوتاه مدت در زبان محاوره ای: تمرکزش در حد ماهی قرمزه، زود حواسش پرت می شه، نمی تونه زیا ...
🔸 **معادل فارسی:** هم نوایی، همرنگی، پیروی از جمع، انطباق با هنجارها - - - 🔸 **تعریف ها:** 1. ** ( روان شناسی – اجتماعی ) :** تغییر رفتار یا ...
🔸 معادل فارسی: دارای میل شدید به مالکیت، مال اندوز، تصاحب گر، تملک طلب 🔸 تعریف ها: 1. ( شخصی – اخلاقی ) : دارای تمایل زیاد به به دست آوردن و جمع ...
🔸 معادل فارسی: حرص، طمع، آز، میل شدید به ثروت یا دارایی 🔸 تعریف ها: 1. ( اخلاقی – انتقادی ) : میل شدید و افراطی برای به دست آوردن پول یا دارایی؛ ...
🔸 معادل فارسی: مادی گرایانه / ثروت پرستانه / پول محور / وابسته به مامون 🔸 تعریف ها: 1. ( اخلاقی – انتقادی ) : دارای گرایش شدید به پول، ثروت یا م ...
( لقب – محاوره ای ) : گاهی به صورت طنز یا تحقیرآمیز برای اشاره به کسی که زیاد غذا می خوره یا رفتار کودکانه داره مثال: Don’t be such a piggy! این قدر ...
🔸 معادل فارسی: بدشانس / گرفتار بدبیاری / نحس / دچار شکست های پی در پی در زبان محاوره ای: بدبیار شده، انگار نحسی گرفته، هر کاری می کنه خراب می شه 🔸 ...
🔸 معادل فارسی: به حاشیه راندن / طرد کردن / از مرکز توجه خارج کردن / منزوی کردن در زبان محاوره ای: انداختنشون کنار، بی محلشون کردن، از بازی خارجشون ک ...
🔸 معادل فارسی: با زور بیرون کشیدن / به سختی بیرون آوردن / از چنگ کسی درآوردن / به زور گرفتن در زبان محاوره ای: کندنش، کشیدنش بیرون، به زور درآوردنش ...
🔸 معادل فارسی: به هم وصل کردن / کنار هم چیدن / ترکیب کردن / سرهم کردن در زبان محاوره ای: یه جورایی چیزا رو به هم ربط دادن، جمله ها رو سرهم کردن، یه ...
🔸 معادل فارسی: بداهه پردازی کردن / بازی ذهنی کردن / خلاقانه پرداختن به موضوعی در زبان محاوره ای: یه جورایی روش مانور دادن، باهاش بازی کردن، از یه ا ...
🔸 معادل فارسی: پوشاندن / تیره کردن / مبهم کردن / در ابهام فرو بردن 🔸 تعریف ها: 1. ( مجازاً – ذهنی، عاطفی ) : وقتی چیزی باعث میشود که ذهن یا قضاوت ...
🔸 معادل فارسی: ترکیب کردن / قاطی کردن / به هم ریختن / آمیختن ( در موسیقی: میکس یا ترکیب چند قطعه موسیقی ) ( در فناوری: ترکیب یا ادغام چند سرویس ی ...
🔸 معادل فارسی: برای من مهم نیست / برای من ضرری ندارد / کاری به کارم ندارد / برام اهمیتی ندارد 🔸 ( بیان احساس بی تفاوتی ) عبارت عامیانه و غیررسمی ...