پیشنهادهای جلیل جعفری (١,٧٦٠)
با نام لینیمنت یا بالم هم مصطلح است نوعی پماد موضعی است که برای استفاده روی پوست تهیه می شود. بالم نسبت به لوسیون، گرانروی یکسان یا کمتری دارد و برخ ...
perhaps even ( used to introduce a more extreme term than one first mentioned ) . تقریبا همه شاید همه
Having a fine and pleasing appearance آدم با ظاهر خوب و آراسته آدم حسابی آدم معقول
Having a fine and pleasing appearance آدم حسابی کسی که سرش به تنش می ارزد دارای ظاهر آراسته
نکته: فقط در جملات منفی و پرسشی به کار می رود مثال: Are you getting anywhere? We're working hard but we don't seem to be getting anywhere.
Your bloodline is your heritage or ancestry. In other words, your bloodline includes your parents, grandparents, great - grandparents, and so on. نی ...
سلامت عقلی و جسمی
لباس کمربندی لباس کمر عورت پوش
نظرگیر خیره کننده
خوشایند دلپسند دلپذیر باب دل دلنشین
خشک خراشنده خویش خراش ما ( اصطلاحی که رضا بابک بازیگر هنرهای نمایشی در مجموعه تلویزیونی خانه ما به کار می برد )
وقت را بیهوده گذراندن، در کاری خطا کردن.
با حداکثر تلاش، با قدرت.
کشته شده
مردن، از دنیا رفتن، درگذشتن.
نیروی زمینی حاضر در عملیات
مورد انتقادشدید قرار گرفتن
مراقب حمله دشمن بودن اعضای نظامی معمولاً جهت گیری را با استفاده از شماره های یک ساعت توصیف می کنند. هر جهتی که وسیله نقلیه، واحد یا فرد حرکت می کند، ...
هنگامی که از چیزی می پرید و فریاد می کشید استفاده می شود. “Geronimo” توسط جهنده هایی که از ارتفاع زیادی می پرند فریاد زده می شود، اما ریشه نظامی دار ...
زمین بین نیروی خودی و دشمن
سریع، سریع تر
نخ نما شده
Used to bring a marching band or group of soldiers to attention. خبردار!
To move ( things, for example ) from one place or position to another. فاصله گذاری بین دو مکان یا موقعیت
A young child who is poorly or raggedly dressed بچه ژنده پوش
دلسوزانه، همدلانه.
ولگرد، آواره، سرگردان.
برای لباس: امروزی، خوش دوخت،
کلاه خدمت سربازی
قدم رو
قدرت اجرایی، تشکیلات.
محال است، امکان ندارد.
حساسیت بی جا
قلچماق قلچماق . [ ق ُ چ ُ ] ( ترکی ، ص مرکب ) مرد شهوت پرست و اوباش . ( آنندراج از سفرنامه ٔ شاه ایران ) . این کلمه مرکب از قل به معنی بازو و چماق اس ...
عجالتا
شوخیش هم قشنگ نیست، حرفشو نزن.
گاو پیشونی سفیده، همه کس و در همه جا او را می شناسند.
you can't miss it/him/her ect.
A member of a group having common characteristics عضوی از یک گروه با مشخصات مشترک
جلب توجه کردن، شهرت پیدا کردن، مشهور بودن.
ضرب و شتم، کتک کاری.
از تو چه پنهان.
کسی را به امان خدا رها کردن. مترداف با: leave someone to his or her own devices
عوضی، مزخرف.
بازوبند، سربند.
تته پته کردن، به لکنت افتادن.
شرم زده، شرم آگین، خجالت زده.
بی نظیر، معرکه، محشر، همه چیز تمام.
"The very man" is a strange little expression meaning, "that man in particular". آدم مشخص، آدم خاص.
To have an often immoral sexual relationship with ( someone ) . با کسی روی هم ریختن، با کسی رابطه جنسی داشتن