پیشنهادهای علی رسولی (٢٦١)
به ریشخند گرفتن مسخره کردن تمسخر
دستور دادن فرمایش
فرمودن فرمایش
فرمایش، فرمان
باخواری رانده شدگان
در رفتار در کردار در کنش
رفتار عملکرد باعمل کنش
فراگرفتن یاد گرفتن و یاد دادن آموزش گرفتن آموزش دادن
انجام دادن کردن
از بر کردن آموختن یاد کردن نگه داشتن
بدنامی داغ
داغ
خواری زبونی پستی
خواری و ذلت
نشان
پندار
گمان کنندگان دودلی کنندگان شک کنندگان
یکتاپرست یگانه پرست
بی آلایش مخلص پاک دل
بی آلایش راستین پاک دل
و من احسن من الله صبغة : کیست نکو دین تر از خداوند
مشرکین چند خدا باوران
انعمتَ: بهره دادی، بخشایش کردی
پندپذیری
سیاه بختی
سرای آغازین
زندگانی این جهان زندگانی نزدیک زندگانی نخستین
سرای آخرت جهان پس از مرگ
مَرغیلان یا مَرغینان ( ازبکی: Marg‘ilon / Марғилон؛ روسی: Маргилан ) شهری با جمعیت ۱۹۷٬۰۰۰ تن ( در ۲۰۰۹ میلادی ) در استان فرغانه در شرق ازبکستان است. ...
درختی شبیه درخت گز است ولی بزرگتر از گز که در صنعت چوب سازی استفاده می شود. منبر رسول الله صلی الله علیه و سلم از آن چوب ساخته شده بود
الطرفاءدرختی شبیه درخت گز است ولی بزرگتر از گز که در صنعت چوب سازی استفاده می شود. منبر رسول الله صلی الله علیه و سلم از آن چوب ساخته شده بود
کفایت می کند پاداش می دهد بهره می دهد بی نیاز می کند
نعمت عربی است معادل فارسی اش : بهره و بخشش است
راجع در فارسی برای موضوع و درباره چیزی استعمال میشه ولی در عربی: مفرد اسم فاعل مذکر سالم است به معنای بازگشت کننده برگشت کننده رجوع کننده
برگشت کنندگان رجوع کنندگان برگردندگان
تردست، چابک دست، حاذق، خبره، زبردست، کارآمد، کاردان، کارکشته، متبحر، متخصص، مجرب چیره دست زبردست
کارآزموده کارا باتجربه ماهر متخصص
اذرخش - آسمان غره_
آسمان غره رعد و برق ها صاعقه ها
مصلح نیک کننده سامان دهنده بهبود بخش
نیک کننده نیکو کندده خوب کننده سامان دهنده، درست کننده، بهبود بخش
سامان دهندگان
سرپرست کار دار
سرپرست اختیار دار
رحم عربی است به معنای مهربانی ارحمنا مهربانی کن بر ما مهرورزی کن بر ما
مصیر در زبان عربی مصدر میمی است به معنای رجوع و بازگشت
بازگشت برگشت فرجام سرانجام سرنوشت
مواخذه
بازخواست
مواخذه کردن
وارسی اهتمام
علیم صفت مشبهه است به معنای مبالغه و استمرار و همیشگی یعنی: بسیار دانا و همیشه دانا و آگاه
اطمینان شد اُئتُمِن امین دانسته شد
گرو همون رهن در زبان عربی هست که امروزه در فارسی هم رهن میگیم ولی در فارسی سره گرو گفته میشه یعنی چیزی که برای اطمینان خاطر از بدهکار به عنوان وثیقه ...
آماده در پیش
بد گمانی کردن شک کردن
دو دلی گمان بدگمانی
می پسندید
نادان ابله بی خرد خنگ کودَن سبک سر سبک مغز
بخس یعنی: کم، اندک. یبخس کم می کند. لایبخس کم نکند و شروه بمن بخس ینی قلیل یوسف را به بهای بخسی یعنی اندکی خریدند.
بدهی به گردن اوست بدهکار
املاء کردن : نویسانیدن
املاء کردن نویسانیدن نویساندن
املاء کردن
از یاد بنویساند
خودداری
طفره
گریز گردن
نپذیرفتن
تعیین شده توافق شده ثابت شده
نامیده شده تعیین شده مشخص شده
پس پرداخت وام
چپ توانگری آسانی که یُسر گرفته شده
درنگ فرصت دادن
برگشتید رجوع کردید توبه کردید
سرمایه نخستین راس المال هم که معادل عربی اش است
بن ریشه
سرمایه اولیه اصل سرمایه
سرها سردارهای طایفه و قوم
آگاه باشید به معنای اعلموا با خبر باشید
کسی که به دل داوند را پذیرفته و باور دارد آیین دار پارسا گرویده دیندار
رها کنید بگذارید ترک کنید که البته ترک ریشه عربی دارد
اتقوا ینی بپرهیزید. تقوا یعنی پرهیزگاری متقی یعنی پرهزیگار در حقیقت انسان متقی از ناخوشنودی خداوند پرهیز میکند یعنی از گناه که باعث ناخوشنودی الله ا ...
صالحات جمع کون سالم صالح است به معنای نیک اگر لفظ صالحات برای اعمال به عنوان صفت قرار گیرد ترجمه اش میشه کارها نیک اعمال صالحات
بزه کار هرزه نابکار بدکار بزه مند
فزون تر
فزودنی دادن افزودن
نیست می کند نابود میکند
نصیحت عربی است الدین النصیحة ترمه فارسی موعظه همان پند و اندرز است
روا کردن روا دانستن
سراسیمه نابسامان
افزونی ناروا
مال و هر چیز خوب و پسندیده را نیز خیر می گویند چنانکه در قران امده: انه لحب الخیر لشدید یا قران مال به ار گذاشت میت را خیر مینامد : ان ترک خیرا
به خاطر برای از این رو از برای زیرا
پافشاری با واهش زاری به زور و اصرار
اصرار نیز عربی استترجمه ی فارسی الحاح همون:: پافشاری و خواهش و زاری کردن هست چسبیدن به کسی و با خواهش و زاری گرفتن
خویشتن داری کردن پارسایی کردن پاک جلوه دادن پاک وانمودن
بی نیاز جلوه دادن اظهار بی نیازی کردن بی نیاز وانمود کردن
کوچ کردن گشتن راه پیمودن
گردش کردن راه رفتن گردیدن چرخیدن گذر کردن
می توانند
بند شدند پا بند شدند باز داشته شدند منع شدند گرفتار شدند
تاوان دادن صدقه دادن در جبران گناه در تلافی گناه چیزی دادن در تاوان شکستن قسم پولی برای جبران دادن
خبیر بر وزن فعیل صفت مشبهة است برای مبالغة به معنای: بسیار با خبر بسیار آگاه بسیار داننده
داد و دهش
برآوردن نیاز
یاری دهنده یاری گر یار یاور یاری کننده
کثیر و زیاد عربی هستن مادل فارسی آن دو : بسیار و فراوان می باشد
پیمان و میثاقی که با خداوند ببند که اگر فلان کار من بشود من فلان دقه را میکنم
خرد، دانایی، فرزانگی، دانش
شناساندن، آگاه کردن
شناساندن، آگاه کردن آموختن فهمانیدن تفهیم کردن
فهماندن فهمانیدن آموختن
فهمانیدن آموختن
گرد باد تف باد باد سوزان تند باد
باغ داغ گرد باد داغ باد سوزان
گرد باد تَف باد
سست ناتوان نیازمند
می کنید انجام می دهید عمل می کنید
نم شب تری شب رطوبت شب
درسنجش با دیگران ، در برآورد، در وراندازی، برابریابی، اندازه گیری، فرا سنجی، هم سنجی
حاصل خیز بارور پرمیوه پرمحصول
برداشت شده
برگرفته از
پذیرش باورداشت راست پنداشتن
پایدار کردن استوار نمودن
جستن به دست آوردن خواستن، باز جستن، ستاندن، فراخواندن
بدست آوردن فراهم کردن گردآوری کردن اندوختن ،
به دست آوردن انجام دادن
تباه کردن نابود کردن از میان برداشتن از بین بردن
ویران کردن از میان برداشتن نابود ردن از بین بردن نیست کردن
از میان برداشتن نابود کردن نیست کردن
وانمود نشان دادن نمایش دادن ریا کاری کردن
ریا تظاهر نمایش
دهش بخشش پاداش صدقه
دهش بخشش بهره
بخشیدن آمرزیدن بخشش گذشت
فراخ بخشش، در بر گیرنده فراگیر در بخشش} گشایش دهنده، فراخ دهنده
این واژه آموخته نیست بله آمخته به معنای خوگر شده و خوی گرفته هست عائت رده رام شده
با حکمت فرزانه درست کار و درست گفتار دنا دانشمند
تکه تکه کن آنان را
تا آرامش گیرد
بی گمان باور کردن
پس آنگاه که
دگرگون شدن
درنگ کرد ماند پایید مکث کرد
درنگ کردن
یاری پشتیبانی طرفداری
بی گمان همانا هرآیینه
ممد کن ما را یاری کن ما را پیروز گردان ما را
افرغ فعل امر از ریشه افرغ یُفرغ به معنای بریز
پدیدار آشکار پیدا
دیدار رویارو شدن
حَذَر: پرهیز، گرختن، ترس
سرزمین خانه و کاشانه دیار در عربی جمع دار است به معنای خانه ها شهر و محل سکونت
از برای
سوره به بخشی مشخص یا به زبان فارسی بخشی شناخت پذیر از قرآن گفته می شود
بی ترس شدن بی دهشت شدن
تباه کننده ویران کننده مفسد خراب کننده
تباه کار تباه کننده خراب کار ویران کننده
خیر عربی: در فارسی به معنای خوبی، پسندیده ، دارایی و ثروت و غیره می آید. ان تر ک خیرا الوصیةللوالدین. . .
مراسم جمع رسم است که معادل فارسی رسم همان آیین است
به نیکویی به شایستگی به خوبی به خوشی
سرآمد هنگام مهلت فرصت
گماشتگی پذیرفته شده گماشتگی پذیرفته شده
بر عهده او: بر او بر دوش او
زن جدا کرده شده ( از پیوند زناشویی ) زن رها کرده شده ( از پیوند زناشویی )
خدا ناباور انباز گیر چند خداباور چند خدا پرست
انباز گیر چند خدا پرست چند خدا باور بد کیش
به خوبی شایستگی زیبایی
ترک کردن رها گردن
به دست توسط
دایه
برابر طبق
بر بر دوش
درست بی کم و کاست کاسته نشده
عدت زن یعنی مهلت و فرصتی که شریعت برای رجوع و برگشت از طلاقف به مرد داده است. یا مهلتی که بعد از طلاق یا وفات شوهر ، زن باید صبر کند تا قبل از پایان ...
هر آنچه نوشتید عربی هست. متاسفانه معادل فارسی خوبی که قابل فهم باشه برای فرصت و مهلت نداریم جز هنگام گاه و غیره که مفهوم مهلت و فرصت رو نمی رسونه.
زنان جدا کرده شده طلاق داده شده
به دل آهنگ انجام کاری کردن خواستن
آهنگ انجام کاری کردن خواستن به دل آهنگ کاری کردن
خواستن آهنگ کردن
هنگام درنگ مهلت فرصت
اقدام کننده انجام دهنده
زنی که خون قاعدگی می بیند زن در حالت حیض زن در قاعدگی زن در عادت ماهیانه اش
به دشواری افکندن سخت گرفتن در سختی انداختن سخت گیری کردن
باشندگان شهر شهروندان مردم شهر
بد ضرر زیان گزند آسیب
کارزار کشتار جنگ کشتن
برگزیده خوب پسندیده خوشایند، دلپذیر،
گزینش ها برگزیدن ها
به پایان رسیده به سرانجام رسیده به فرجام رسیده
گسترده همه گیر
فراگیر پهن
درآیید وارد شوید
مولا در زبان عربی به بیش از 20 معنا می آید از آنجمله:: غلام آزاد شده، دوستدار، دوست، ارباب. در قرآن چند جا لفظ مولی آمده که در همه جا به معنای دوست ...
شگفت آور دل نشین
پسندیدن
ماندن پاییدن
بیشتر
به دست آوردند کسب کردند
باز داشتن نگهداشتن رهانیدن
بخشش
بی هراسی آسودگی
ستیزه گری درگیری یازیدن تندی خشونت
زشتی بی شرمی
وفا کنندگان که برابر فارسی اش : به جای آورندگان پیمان
افزون کننده
غلو و افراط وتعدی و تجاوز، همه عربی هستن فارسی از حد گذشتن: افزونی جستن است.
وعده گاه ها هنگام های پیمان هنگام های دیدار هنگام های رویارویی جای وعده
و بجویید و بخواهید و بطلبید
کار نیک بیشتر
جایگزین سر بها
رهرو رهسپار رهگذر رونده راه نشین رهنورد
راه راست راه درست رهنمون
بریده شدن
بیشتر سخت تر زیادتر
تغییر دادن دگرگون کردن برگردانیدن
کاستی
فرصت دادن
زنهار دادن فرصت دادن
زنهار دادن
ولی و مولی در زبان عربی به بیش از 20 معنا میادکه معروف ترینش به معنای دوست است که در آیات زیاد از قرآن ـمده است: ما لکم من الله من ولی ولا نصیر . در ...
بیهوده کردن
بیهوده
رخ نما در نماز سوی رخ در نماز
سخت گران سنگین
مهر ورز مهربان دلسوز
بزرگ گران دشوار
هدر دادن از بین بردن برباد دادن هیچ کردن پوچ نمودن بی سود کردن
رهنمودن راهنمایی کردن
جدا سوا
جدا کردن سوا کردن
جدا کردن تفکیک کردن
جدا کردن سوا کردن
گسستن تفکیک کردن سوا کردن علیحده کردن
شناساندن شناسانیدن نشان دادن
نشان دادن شناسانیدن
شناساندن نشان دادن
گماردن
گواهی دهنده
میانه میانه رو درمیان
سمت روی آوردن در نماز
نگریستن
روی آوردن
سمت سو راستا
خواهش هوا و هوس خواسته دل
خواهش هوس
الش کردن
خدا ناباوری
واکاوی کشمکش
کشمکش واکاوی کردن
واگرایی در پندار دوگانگی در باور
با ارزش
بسیار توانمند بسیار توانا خیلی توانا خیلی توانمند
به هر روش
بدکار بذه کار نافرمان گنهکار
نا فرمانان
کافر شدن
خدا ناباور