افرغ

لغت نامه دهخدا

افرغ. [ اَ ر ] ( ع ن تف ) فارغ تر. بیکارتر. ( یادداشت دهخدا ).
- امثال :
افرغ من حجّام ساباط ؛ حجّامی بوده در ساباط مداین که بنسیه مردم را حجامت میکرد و هرگاه کسی برای حجامت به او مراجعه نمی کرد، مادر خود را حجامت میکرد و این کار آن اندازه تکرار شد که مادرش به فجاءة مرد، و این ضرب المثل شد. و گویند: وی یک بار خسرو پرویز را در راه سفر حجامت کرد و او مرد حجّام را از مال دنیا بی نیاز گردانید.
افرغ من فؤاد ام موسی .
افرغ من ید تفت الیرمع. و رجوع به مجمع الامثال میدانی شود.
|| پردازنده. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) ( ناظم الاطباء ). || فارغ. ( یادداشت دهخدا ). فارغ از کار. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

فارغ تر بیکارتر

گویش مازنی

/afregh/ خروس سفید

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أُفْرِغْ: تا بریزم
معنی أَفْرِغْ: بریز(در اصل :فلز آب شدهای را در قالب بریز )-ظرف وجود مارا لبریز کن
معنی قِطْرِ: مس و یا روی مذاب (افراغ قطر در عبارت "أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً "به معنای ریختن آن به سوراخ و فاصلهها و شکافها است)
ریشه کلمه:
فرغ (۶ بار)

پیشنهاد کاربران

افرغ فعل امر از ریشه افرغ یُفرغ به معنای بریز
افرغ از ماده افراغ به معنی ریختن آب یا ماده سیال دیگر از ظرف ، به طوری که ظرف کاملا خالی شود ،
ببار
( ببار معنوی، مثلا بارش صبر )
عطا کردن

خالی شده
فرو بریز
طبق کتاب تیک ۸ گاج:
1 ) فروریخت 2 ) نازل کرد

بپرس